شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة
باب پنجم : در بیان ذکر
قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام) : مَنْ کَانَ ذَاکِراً للهِِ عَلَى الْحَقیقَةِ فَهُوَ مُطیعٌ وَمَنْ کانَ غافِلا فَهُوَ عاص .
وَالطَّاعَةُ عَلامَةُ الْهِدایَةِ وَالْمَعْصِیَةُ عَلامَةُ الضَّلالَةِ وَأَصْلُهُما مِنَ الذِّکْرِ وَالْغَفْلَةِ .
فَاجْعَلْ
قَلْبَکَ قِبْلَةً لِلِسانِکَ لا تُحَرِّکْهُ إِلاّ بِإِشارَةِ الْقَلْبِ
وَمُوافَقَةِ الْعَقْلِ وَرِضَى الاْیمانِ فَإِنَّ اللهَ عالِمٌ بِسِرِّکَ
وَجَهْرِکَ وَهُوَ عالِمٌ بِما فِی الصُّدورِ فَضْلا عَنْ غَیْرِهِ .
وَکُنْ
کَالنَّازِعِ رُوحَهُ أَوْ کَالْواقِفِ فِی الْعَرَضِ الاَْکْبَرِ غَیْرَ
شاغِل نَفْسَکَ عَمَّا عَناکَ مِمَّا کَلَّفَکَ بِهِ رَبُّکَ فی أَمْرِهِ
وَنَهْیِهِ وَوَعْدِهِ وَوَعیدِهِ .
وَاغْسِلْ قَلْبَکَ بِماءِ
الْحُزْنِ وَلا تَشْغَلْها بِدُونِ ما کَلَّفَکَ وَاجْعَلْ ذِکْرَ اللهِ
مِنْ أَجْلِ ذِکْرِهِ لَکَ فَإِنَّهُ ذِکْرُکَ وَهُوَ غَنِىٌّ عَنْکَ
فَذِکْرُهُ لَکَ أَجَلُّ وَأَشْهى وَأَتَمُّ مِنْ ذِکْرِکَ لَهُ وَأَسْبَقَ
.
وَمَعْرِفَتِکَ بِذِکْرِهِ لَکَ یُورِثُکَ الْخُضُوعَ
وَالاِْسْتِحْیاءَ وَالاِْنْکِسارَ وَیَتَوَلَّدُ مِنْ ذلِکَ رُؤْیَةُ
کَرَمِهِ وَفَضْلِهِ السَّابِقِ وَتَخْلُصُ لِوَجْهِهِ وَتَصْغُرُ عِنْدَ
ذلِکَ طاعاتِکَ وَإِنْ کَثُرَتْ فی جَنْبِ مِنَنِهِ .
وَرُؤْیَتُکَ
ذِکْرَکَ لَهُ تُورِثُکَ الرِّیا وَالْعُجْبَ وَالسَّفَهَ والْغِلْظَةَ فی
خَلْقِهِ وَاسْتِکْثارَ الطَّاعَةِ وَنِسْیانَ کَرَمِهِ وَفَضْلِهِ .
وَلا
یَزْدادُ بِذلِکَ مِنَ اللهِ إِلاّ بُعْداً وَلا یَسْتَجْلِبُ بِهِ عَلى
مُضِىِّ الاَْیَّامِ إِلاّ وَحْشَةً . وَالذِّکْرُ ذِکْرانِ : ذِکْرٌ
خالِصٌ بِمُوافَقَةِ الْقَلْبِ ، وَذِکْرٌ صادِقٌ
یَنْفی ذِکْرَ
غَیْرِهِ کَما قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله علیه وآله) إِنّی لا أُحْصی
ثَناءً عَلَیْکَ أَنْتَ کَما أَثْنَیْتَ عَلى نَفْسِکَ .
فَرَسُولُ
اللهِ (صلى الله علیه وآله) لَمْ یَجْعَلْ لِذِکْرِهِ مِقْداراً عِنْدَ
عِلْمِهِ بِحَقیقَةِ سابِقَةِ ذِکْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ مِنْ قَبْلِ
ذِکْرِهِ لَهُ فَمِنْ دُونِهِ أَوْلى .
فَمَنْ أَرادَ أَنْ یَذْکُرَ
اللهَ فَلْیَعْلَمْ أَنَّهُ ما لَمْ یَذْکُرِ اللهُ الْعَبْدَ
بِالتَّوْفیقِ لِذِکْرِهِ لا یَقْدِرُ الْعَبْدُ عَلى ذِکْرِهِ .
قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام) : مَنْ کَانَ ذَاکِراً للهِِ عَلَى الْحَقیقَةِ فَهُوَ مُطیعٌ وَمَنْ کانَ غافِلا فَهُوَ عاص .
ذکر به حقیقت
امام
ششم (علیه السلام) مى فرماید : کسى که به حقیقت یاد خداست ، بنده اى است
مطیع و عبدى است فرمانبردار ، و انسانى است که در مدار اطاعت از حق قرار
گرفته ، و جان و قلبش به نور هدایت روشن است ، زیرا یاد حقیقى حق ، این
معنا را به انسان توجه مى دهد ، که انسان در محضر خداست ، و خداوند تبارک و
تعالى به تمام شئون ظاهر و باطن او آگاه است ، و هیچ چیز از نظر حضرتش
پنهان و پوشیده نیست ، در اینصورت و در این حال و با این چنین ذکر و یاد ،
حیاء انسان ، که از مایه هاى پر برکت الهى است تجلى کرده ، و بر مملکت ظاهر
و باطن آدمى حاکم مى گردد ، و انسان را در میدان اطاعت و ترک گناه قرار مى
دهد .
ذکر به حقیقت است ، که آدمى را مؤدب به آداب دوست نموده ، و از انسان ، موجودى خدائى ، و عنصرى الهى مى سازد .
ذکر به حقیقت است که انسان را با شئون حق آشنا ساخته و او را وادار به پرواز در ملکوت عالم مى کند .
ذکر به حقیقت است ، که باب توبه را به روى انسان باز کرده ، و آدمى را در گروه تائبین که سخت مورد محبت و عشق دوستند قرار مى دهد .
ذکر
به حقیقت است ، که در تمام گناهان را به روى انسان مى بندد ، و راه نفوذ
شیطان هاى داخلى وخارجى ودرونى وبرونى را به روى انسان مسدود مى نماید .
ذکر
به حقیقت است ، که زمینه پدید شدن کرامت ، شرافت ، اصالت ، معرفت ، حقیقت ،
واقعیت ، درستى ، راستى ، و صفات حسنه ، و اخلاق الهى را در صفحه وجود و
هستى آدمى فراهم مى کند .
ذکر به حقیقت است ، که آدمى را از بیماریهاى مهلک قلب و نفس مى رهاند ، و ظرف وجود انسان را منبع تجلى کمالات و حسنات مى سازد .
ذکر
به حقیقت است ، که آدمى را در راه علم و معرفت ، و بینائى و آگاهى ، قرار
داده ، و از این راه وسیله آشنا شدن انسان را ، با انبیا و امامان ، و
اولیا و عارفان فراهم آورده ، و آدمى را در مجمع روحانیان قرار داده ، و به
سرچشمه هاى فضیلت رسانده ، و عطش انسان را براى یافتن حقایق تا سرحد بى
نهایت بالا مى برد .
ذکر به حقیقت است ، که قلب را از قساوت و تاریکى در
آورده ، و این عضو پر ارزش را عرش الهى کرده ، و از رقت و عطوفت و مهربانى
، نسبت به بندگان حق مالامال مى کند.
ذکر به حقیقت است ، که مشعلى از
نور حق در دل ، روشن مى کند ، و در سایه این روشنى است ، که انسان گذشته
بین و آینده نگر مى گردد ، و به تدریج ، حجابهاى ظلمانى از جلوى دیدگان قلب
دور شده ، و سرانجام از انسان یک پارچه نور و گوهرى تابناک مى سازد .
ذکر
به حقیقت است ، که ایمان را در دل استوار ساخته ، و جان را براى پرواز در
فضاى قدس سبکبال کرده ، و باعث پدید آمدن شرح صدر که از اعظم نعمت هاى الهى
است مى گردد .
ذکر به حقیقت است ، که انسان را به وادى محبت دوست
کشانده ، و با به یکسو زدن پرده کدورت ها ، زمینه کشف و شهود را براى انسان
فراهم مى کند ، و در این صورت آدمى با نور قلب ، به مشاهده انوار عظمت و
جلال و زیبائى مطلق موفق مى گردد ، و سراپاى وجودش از دیدن جمال معنوى یار
غرق در عشق آتشین شده از کل عالم چشم مى پوشد ، و تنها به تماشاى شاهد بزم
انس مشغول مى گردد ، و وجود همین عشق و محبت برخاسته از ذکر به حقیقت است
که علاج تمام دردهاى معنوى انسان است !!
عارف منصف ، فرزانه به اخلاق اسلامى متصف ، محو دیدار دوست ، عاشق مبتلا به عشق محبوب ، علاء الدوله سمنانى در این زمینه مى فرماید :
اى عشق طبیب درد مائى *** دیوانه عشق را دوائى
تو آب حیات جاودانى *** از کوثر لطف ایزد آئى
سیمرغ هواى لامکانى *** ز آشانه خاص کبریائى
در دیده عقل و چشم ایمان *** ماننده کحل توتیائى
جوهر چو صدف تو هم چو درى *** وین جسم چو مس تو کیمیائى
هم چون عرضند جوهر و جسم *** قائم به تو چون توان مائى
تو همدم خاص اصدقائى *** تو محرم راز انبیائى
تو شهپر مرغ جبرئیلى *** تو زین براق مصطفائى
تو مصدر عالم وجودى *** تو مسطر خط استوائى
مفتاح کنوز علم غیبى *** کشاف رموز اولیائى
تو جان جهان ذاکرانى *** مجموعه رحمت هدائى
تو چشم چراغ اولیائى *** سر دفتر صدقى و صفائى
تو گوهر کان قبض و بسطى *** سرمایه خوفى و رجائى
تو قوت جمیع عارفانى *** قوت فرق بلا و لائى
در مجلس انس بى دلانش *** ماننده شمع با ضیائى
در ظلمت عشق عاشقان را *** از نور وصال ره نمائى
بر گلبن جان صادقانش *** تو بلبل مست خوش نوائى
اندوه دل و بلاى جانى *** شیرین اندوه و خوش بلائى
در عالم راستى به تحقیق *** تو عین عنایت خدائى
اى عشق تو محض لطف حقى *** وى عقل به نفس مبتلائى
با چون و چرا و قال و قیلى *** پیوسته از آن در ابتلائى
اى عقل خرف برون رو اى عشق *** در خانه دل تو کدخدائى
بنشین به مراد و حکم میران *** در ملکت جان تو پادشائى
دل خانه تست خوش فرود آى *** بیگانه نه اى تو آشنائى
فرزین خرد پیاده شد تا *** تو شاه بساط این گدائى
شک نیست که ما توئیم تو ما *** گه گاه ز ما چرا جدائى
من ترک هواى خود گرفتم *** گرزان که تو بر سر رضائى
شادى دلم توئى نگارا *** هرچند که بیش غم فزائى
مرآت مرا که زنگ خوردست *** از غایت لطف مى زدائى
ذکر
به حقیقت است ، که انسان را به یاد عنایات و الطاف و محبت هاى حضرت حق
انداخته ، الطاف و عنایاتى که پر توش از صلب پدر نسبت به آدمى تجلى کرده ، و
کران تا کران حیات انسان را در آغوش گرفته ، الطاف و عنایاتى که آثارش ،
در روزى انسان ، در سلامت و عافیت جسم و جان ، در محفوظ ماندن آدمى از
انواع شرور و خطرات ظهور دارد .
توجه حقیقى به این الطاف و عنایات بدون
چون و چرا انسان را در برابر حضرت یار وادار به تسلیم کرده ، و موجودیت
انسان را از انوار عبادت و بندگى روشن نموده ، و نمى گذارد آدمى از خواسته
هاى به حق محبوبش تخلف کرده ، دچار گناه و عصیان گردد .
آرى ذکر اگر بر
پایه حقیقت و درستى باشد ، و رنگ صدق و صفا در آن یافت شود علت مطیع بودن
انسان خواهد بود ، طهارت جان و پاکى فکر ، و خلوص نیّت ، و آراستگى در عمل ،
محصول ذکر به حقیقت است .
ذاکر واقعى ، هم عامل به دستورات مولاست ، هم
پاک از آلودگیها و معاصى ، ذاکر واقعى علاوه بر مطیع بودن خودش نسبت به
حضرت حق ، حرارت و جذبه ذکرش غافلان را نیز بیدار کرده ، و گم شدگان راه را
به راه الهى هدایت مى کند . عارف پاک باخته ، نکته سنج جان سوخته ، شیداى
شوریده ، مجنون صحراى عشق ، شب زنده دار دل آگاه ، بیناى راه ، آزاد از هوا
حضرت الهى قمشه اى ، آن نغمه سراى گلستان جان ، و هزار دستان بوستان مهر و
وفا در این زمینه که ذکر به حقیقت ذاکران ، خفتگان را نیز بیدار مى کند در
کتاب «نغمه الهى» داستانى را بدین مضمون در شرح این جمله از خطبه متقین که
حضرت مولى الموالى مى فرماید :
أَنْفُسُهُمْ عَفیفَةٌ .
به نظم کشیده :
شنیدستم زنى صاحب جمالى *** فقیرى بى نوا در قحط سالى
به دامان کودکانى داشت مضطر *** که نانشان بود از آب دیده تر
ز بهرِ کودکان با فکر و تشویش *** روان شد بر درِ همسایه خویش
مگر همسایه اش آهنگرِ راد *** به بخشد قوت و از غم گردد آزاد
کز آن دارا برآید آرزویش *** شود نانِ یتیمان آبرویش
قضا را چشم آن همسایه ناگاه *** به هنگام حدیث افتاد بر ماه
چه آهنگر به رخسارش نظر کرد *** طمع بر حسنِ آن رشک قمر کرد
به جانش آتشِ شهوت بر افروخت *** که این آتش هزاران خانمان سوخت
دلش در دام زلف آن گل اندام *** مسخر شد چو مرغ خسته در دام
شده شیرى شکار آهوى چشم *** معاذ الله ز دست شهوت و خشم
بسا دل کز نگاهى رفته از دست *** سپرلطف حق است ازتیر این شست
نگاه دیده جانها داده بر باد *** ز جور دیده دلها گشته ناشاد
غرض مرغ خرد صید هوس گشت *** عجب عنقاى جان صیدمگس گشت
دلش شد پاى بند آن پرى چهر *** تعالى الله چه زنجیرى بود مهر
بداد از کف همه دین و دلش را *** که سوزد برق شهوت حاصلش را
چه حاجات زن غمدیده بشنید *** به پاسخ با نوید و وجد و امید
بگفت اى جان اگر کامم برآرى *** تو را بخشم هر آن حاجت که دارى
بگفتا شرمى اى منعم خدا را *** بگفت ایزد ببخشد جرم ما را
بگفت از شرع و آئین یاد کن یاد *** بگفت این دل به وصلت شاد کن شاد
بگفت از راه شیطان باز شو باز *** بگفت اى نازنین کم ناز شو ناز
بگفتا پند قرآن گوش کن گوش *** بگفت از جام غفران نوش کن نوش
بگفت از آب چشمانم بیندیش *** بگفت آتش مزن بر این دل ریش
بگفت آهنگرا آهندلى چند *** بترس از آتش قهر خداوند
صفا کن دامن پاکم به یزدان *** گناه آلوده شهوت مگردان
جوانمردا جوانمردى کن امروز *** بکش نفس آتش عصیان میفروز
جوابش داد کى ماهِ گل اندام *** گنه را توبه عذر آمد سرانجام
به آب توبه چشم اى یار مهوش *** نشاند شعله صد دوزخ آتش
چو دید از پند و استعفاف و زارى *** نپوشد خیره چشم از نابکارى
زن از بیم هلاک کودکانش *** مهیا شد و لیک افسرد جانش
بگفتا حاضرم لکن بدین عهد *** که در خلوت تو با من گسترى عهد
بجز ما هیچ کس دیگر نباشد *** که چشم ناظرى بر در نباشد
بگفت اى جان یقین دار کین چنین کار *** بخلوت باید از هر یار و اغیار
بساط عیش چو کرد او مهیا *** بخلوت خانه با آن یار زیبا
بگفت آن ماه کى مرد وفادار *** تو گفتى نیست جز ما و تو دیار
در این محفل کنون الا تو و من *** بود ناظر خداى پاک ذو المن
در آن خلوت که حاضر باشد آن شاه *** نشاید این عمل اى مرد آگاه
چه بشنیداین سخن زود آن جوانمرد *** برآورد آتشین آه از دل سرد
چنان این پند بر جانش اثر کرد *** که آن مشتاق را زیر و زبر کرد
پشیمان گشت و افغان کرد و احسان *** بر آن نیکو زن پاکیزه دامان
خدایش هم جزاى مخلصان داد *** به رویش در ز لطف خاص بگشاد
هم آتش رابه دستش سردو خوش کرد *** هم آهن برد فرمان در کف مرد
کرامت را وى از ترک هوا یافت *** ز بیم آتش قهر خدا یافت
آرى
، انسانى که در مدار نورانى ذکر به حقیقت است ، در برخورد به اوامر الهى ،
مجرى امر است ، و در برخورد به گناه حافظ پاکى و ورع خویش ، و نیز حافظ
دیگران از افتادن به چاه تباهى و ضلالت است .
براى بدست آوردن معرفت حق ،
و شناخت انبیا و اولیاء و آشنائى با ائمه طاهرین و فراگیرى محتویات وحى
بکوشیم ، که حاصل این معرفت و شناخت ، و این آشنائى و آگاهى ذکر به حقیقت
است ، و همین گونه ذکر است ، که انسان را در گروه مطیعین قرار داده ، و از
جمع آلودگان و عاصیان دور نگاه مى دارد .
ذکر اگر محرک انسان به سوى واقعیات نباشد ، عین غفلت است ، و از غفلت جز معصیت نخیزد !! و به قول حضرت صادق (علیه السلام) :
مَنْ کانَ ذاکِراً للهِِ عَلَى الْحَقیقَةِ فَهُوَ مُطیعٌ وَمَنْ کانَ غافِلا عَنْهُ فَهُوَ عاص .
منبع: http://erfan.ir