راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

عرفان اسلامی (41) ذکر و عبادت عارفانه.توضیح ذکر از زبان عارفان

عرفان اسلامی (41) ذکر و عبادت عارفانه

عرفان اسلامی (41) ذکر و عبادت عارفانه

نویسنده : استاد حسین انصاریان

شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة

توضیح ذکر از زبان عارفان

اهل دل ، یعنى آن عاشقانى که در صراط مستقیم حق به دریافت واقعیات نائل شدند ، و محبوب حقیقى را بر ماسوا برگزیدند ، و تنها قبله آنان وجه جانان بود ، و تا زنده بودند دائم الذکر بودند ، به این معنى که قلب و جانشان تجلى گاه انوار حضرت یار بود ، و سراسر عمر را به مبارزه با هوس ها گذراندند ، و غیر طاعت دوست از آنان دیده نشد ، مسائل مهمى را تحت عنوان ذکر بیان فرموده اند ، که این وجیزه گنجایش بازگو کردن تمام مطالب آنان و توضیحش را ندارد ، و تنها باید به دور نمائى از گفتار آنان که بر اساس آیات و روایات تنظیم شده اشاره رود !
در صفحه پنجاهم مناقب آورده : بدان که حق تعالى اهل حقیقت را به هیچ کار چندان نفرمود که بر ذکر خود که :
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً ) .
ذکر بسیار حضور و دوستى است ، کسى که چیزى را دوست دارد ، همگى خود بدو دهد ، قال رسول الله (صلى الله علیه وآله) :
مَنْ أَحَبَّ شَیْئاً أَکْثَرَ ذِکْرَهُ .
کسى که عاشق چیزى است از او زیاد یاد کند ........
عرفان اسلامی (41) ذکر و عبادت عارفانه
عرفان اسلامی (41) ذکر و عبادت عارفانه

نویسنده : استاد حسین انصاریان

شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة

توضیح ذکر از زبان عارفان

اهل دل ، یعنى آن عاشقانى که در صراط مستقیم حق به دریافت واقعیات نائل شدند ، و محبوب حقیقى را بر ماسوا برگزیدند ، و تنها قبله آنان وجه جانان بود ، و تا زنده بودند دائم الذکر بودند ، به این معنى که قلب و جانشان تجلى گاه انوار حضرت یار بود ، و سراسر عمر را به مبارزه با هوس ها گذراندند ، و غیر طاعت دوست از آنان دیده نشد ، مسائل مهمى را تحت عنوان ذکر بیان فرموده اند ، که این وجیزه گنجایش بازگو کردن تمام مطالب آنان و توضیحش را ندارد ، و تنها باید به دور نمائى از گفتار آنان که بر اساس آیات و روایات تنظیم شده اشاره رود !
در صفحه پنجاهم مناقب آورده : بدان که حق تعالى اهل حقیقت را به هیچ کار چندان نفرمود که بر ذکر خود که :
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً ) .
ذکر بسیار حضور و دوستى است ، کسى که چیزى را دوست دارد ، همگى خود بدو دهد ، قال رسول الله (صلى الله علیه وآله) :
مَنْ أَحَبَّ شَیْئاً أَکْثَرَ ذِکْرَهُ .
کسى که عاشق چیزى است از او زیاد یاد کند .
تا در دل محبت حق تعالى پدید نیاید زبان به ذکر او حرکت نکند ، پس ذکر تبع محبت است ، و محبت کار دل است ، حق تعالى چون خواهد که ظاهرى را با باطن در دوستى شرکت دهد ، دوستى در باطن بنده نهد ، و ذکر در ظاهر پیدا کند ، تا ظاهر به زبان یاد مى کند ، و باطن به دل دوست مى دارد ، و چندان که ذکر مى افزاید دولت قربت بر درگاه حق مى افزاید .
جابر بن عبدالله الانصارى روایت کند که : وقتى نشسته بودیم رسول (صلى الله علیه وآله)بیرون آمد و گفت : اى قوم بر شما باد که در روضه هاى بهشت بخرامید و تماشا کنید ، گفتیم : یا رسول الله روضه هاى بهشت کدام است ؟
گفت : مجالس ذکر ، بر شما باد که پیوسته یاد کننده حق باشید ، بامداد و شبانگاه زبان را جز به ذکر خداوند مرانید .
هرکه مى خواهد تا بداند که منزلت او به درگاه حق تعالى چگونه است گو : بنگر تا منزلت حق تعالى در دل او چگونه است ، که حق تعالى بندگان را چندان قدر نهد در درگاه خود ، که بنده عظمت حق را دل خود نهد ، و آن قدر در دل به کثرت ذکر پدید آید . و براى این بود که استاد ابو على دقاق (رحمه الله) گفت :
ذکر منشور ولایت است ، هرکه را توقیع ذکر دادند ، منشور بدو دادند ، و هرکه را در ذکر کاهل گردانیدند وى را معزول کردند .
و چون کسى به راه ذکر حق سبحانه و تعالى در آمد ، همه علایق از او منقطع گردد ، حق سبحانه و تعالى مى فرماید : انا جلیس من ذکرنى و در مجلس او جز او را راه نبود .
ذوالنون مصرى (رحمه الله) گوید : هرکه حق را یاد کند ، چنان که حقیقت ذکر است ، همه چیز در ضمن آن ذکر فراموش کند ، و شرفى است ذکر را که هیچ عبادتى دیگر را نیست و آن شرف آن است که ذکر موقت نیست ، و عبادات دیگر موقت است .
جبرئیل به نزدیک رسول (صلى الله علیه وآله) آمد و گفت حق تعالى سلام مى گوید و مى فرماید که : امت تو را عطائى دادم که هیچ امت را ندادم ، گفت : این چیست ؟ گفت ذکر حق تعالى در همه اوقات و در همه احوال .
ذکر بر سه نوع است : ذکر زبان ، ذکر دل ذکر سرّ ، اما ذکر زبان یکى به ده است ، و ذکر دل را ثواب و جزا معین است ، اما ذکر سر را جزا معدود نیست .
ذکر زبان را منشور این است که :
( فَاذْکُرُوا اللّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً ) .
یاد کنید خداى را هم چون که پدرانتان را یاد مى کنید یا شدیدتر .
ذکر سر را طراز این است که :
( فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ ) .
یادم کنید تا یادتان کنم .
ذکر به زبان هرکس را باشد ، اما ذکر به دل خاص است ، جز به خاصگى ندهد . اولیاء الهى دائم با هر سه ذکر همراه اند ، آنچه از زبان آنان جارى شود ، حتى در سخن گفتن با مردم عین ذکر است ، زیرا آنان سخن جز به حق نگویند ، و اینگونه ذکر زبان شعاعى از ذکر دل است و ذکر دل هم چون تبعى از ذکر سر .
ذکر دل که به دنباله ذکر سر است عزى عظیم دارد ، پیامبر بزرگ اسلام مى فرمود :
خَیْرُ الذِّکْرِ الْخَفِیّ وَخَیْرُ الرِّزْقِ ما یَکْفى .
بهترین ذکرها ، ذکر پنهان است ، و بهترین رزق ها رزقى است که انسان را از هر جهت کفایت کند .
و ذکر پنهان ذکر به دل است ، و دل ذاکر دلى است که به حقیقت تجلى گاه انوار اوست ، و از هر آلودگى پاک است .
اما در ذکر سر که بالاترین ذکر است ، ذاکر با تمام وجود فانى در مفهوم و مصداق ذکر است ، ابن العطار را پرسیدند که ذکر با اسرار چه کند ؟ گفت : ذکر آفتابى است که چون از برج سرى برآید آثار بشریت را در ذاکر بسوزد ، تا همه عظمت و جلال مذکور ماند .
عارف سوخته جان ، عاشق افروخته دل ، عالم کم نظیر ، یگانه دوران ، حاج میرزا حبیب الله شهیدى خراسانى در توجه دادن انسان به این معنى چنین فرماید :
بالله که یکى از خود به خود آ *** بگذر ز خودى بنگر به خدا
جز ما و توئى کى بوده دوئى *** از قول الست تا حرف بلى
من جز تو کیم من جز تو نیم *** تو صوت ندا من رجع صدا
با خویشتنم بى خویشتنم *** هم با تو منم هم از تو جدا
هر لحظه زند نائى دو نوا *** یک نغمه الست یک نغمه بلى
دارد دل من هر لحظه دو عید *** یک عید فنا یک عید بقا
عیدیست سعید لبسى است جدید *** هر لحظه مرا هر لحظه تو را
از راه نهان در محفل جان *** گویند برو گویند بیا
از دولت روح داریم فتوح *** شد وقت صبوح زد حى علا
یا من هولى سر و سرور *** یا من هولى نور و سنا
یا من هولى موت و نشور *** یا من هولى روح و بقا
انسان زبون با این رگ و خون *** بیرون و درون دارد دو سرا
این عالم تن آن عالم جان *** این عین فراق آن عین لقا
این دام غرور آن بزم سرور *** این کوى نفاق آن بزم صفا
تداوم بر ذکر ، یعنى یاد حق در همه شئون حیات ، و توجه علمى و عملى به دستورات حضرت رب الارباب ، و هم آهنگى با حقایق اصیل عالم ، آن چنان انسان را از خود بى خود مى کند ، که با سرا پاى وجود تسلیم حضرت دوست گشته ، و تمام جذبه هاى غیر محبوب را خنثى کرده ، و در حوزه حیات آدمى جذبه اى جز جذبه یار باقى نمى گذارد ، در این حال است که انسان موجود دیگرى مى شود ، و نسبت به ملکوت عالم رسانده ، از گردونه کشش هاى مادى خارج گشته به اعلا علیین حقایق متصل مى شود .
در این حال است که انسان تحرک عجیبى به سوى واقعیات پیدا مى کند ، و براى پیاده کردن انواع برنامه هاى الهى سر از پا نمى شناسد .
در این حال است که سخت از معصیت بیزار شده ، و در انجام اعمال صالحه عاشقانه مى دود .
در این حال است که از خود فانى گشته و باقى به بقاء دوست مى گردد ، و جز او در وجهه همت انسان نمى ماند .
در این حال است که زن و فرزند ، اهل و عیال ، مال و منال ، جاه و مقام ، و هرچه که در ارتباط با اوست همه را چون ابزارى براى کمک دادن به انسان جهت رسیدن به مولا مى بیند .
در این حال است که لحظه اى از فقیران و مسکینان ، و تهیدستان و بینوایان ، و دل شکستگان و اهل حال غافل نگشته ، و نمى گذارد دقیقه اى از عمرش به هدر رود .
در این حال است که از شنیدن گناه دیگران بر خود مى لرزد ، چه رسد به این که خود آلوده به گناه گردد ، و از عباداتش لذتى مافوق تمام لذات مى برد ، و چون وقت اجراى واجبات رسد از همه کس و همه چیز دست برداشته به پیشگاه حضرت دوست مى شتابد .
در این حال است که آثار صفات یار از او پدیدار گشته ، و چون چشمه نوبهارى از همه جوانب وجودش خیر و نیکى مى بارد .
در این حال است که ذاکر از ذکر و به تعبیر گسترده تر عابد از عبادت مفهومى غیر آنچه توده مردم به آن توجه دارند مى فهمد .
در این حال است که محبوب در دل تجلى کرده ، و انسان در ضمیر خود و در خانه پر ارزش قلب خود عشقى آتشین و سوزنده نسبت به معشوق واقعى خلقت حس مى کند .
در این حال است که انسان شب و روز ، هفته و ماه ، سال و روزگار نمى شناسد ، آنچه براى او مهم است ، این است که ظرف عمر گرچه یک لحظه از آن باشد ، از رضاى محبوب و انس با حضرت او پر شود .
در این حال است که مى فهمد ، ذکر براى عبادت به منزله روح است ، و این ذکر است که خلوص در عمل آورده ، و بدون ذکر عبادت فاقد ارزش است .
در این حال است که عبادت فقط به شوق حبیب از انسان سرزده ، و مکلف از عبادت جز اداى شکر و جلب رضاى محبوب نظرى ندارد ، و تنها این گونه عبادت است که از والاترین ارزش برخوردار است ، و در مسیر این نوع عبادت است ، که تمام استعدادهاى الهى نهفته در کارگاه وجود انسان شکوفا مى گردد .

عبادت عارفانه

راستى عبادت اگر بر پایه عشق عبد به مولا صورت بگیرد ، عبادت است ، و از راه اینگونه بندگى است ، که تمام درهاى خیر دنیا و آخرت به روى انسان باز مى شود و تمام درهاى شر در دنیا به روى انسان بسته مى گردد .
شهید عارف مرحوم مطهرى در این زمیه در مقاله بسیار مختصرى مى فرماید : تلقى افراد از عبادت یکسان نیست متفاوت است ، از نظر برخى افراد عبادت نوعى معامله و معاوضه کار و مزد است ، کار فروشى و مزد بگیرى است . همانطور که یک کارگر ، روزانه نیروى کار خود را براى یک کارفرما مصرف مى کند و مزد مى گیرد ، عابد نیز براى خدا زحمت مى کشد و خم و راست مى شود و طبعاً مزدى طلب مى کند ، که البته آن مزد در جهان دیگر به او داده مى شود .
و همانطور که فائده کار براى کارگر در مزدى که از کارفرما مى گیرد خلاصه مى شود و اگر مزدى در کار نباشد نیرویش به هدر رفته است فائده عبادت عابد نیز از نظر این گروه ، همان مزد و اجرى است که در جهان دیگر به او به صورت یک سلسله کالاهاى مادى پرداخت مى شود .
و اما این که هر کار فرما که مزدى مى دهد ، به خاطر بهره اى است که از کار کارگر مى برد ، و کار فرماى ملک و ملکوت چه بهره اى مى تواند از کار بنده ضعیف ناتوان خود ببرد و هم این که فرضاً اجر و مزد از جانب آن کار فرماى بزرگ به صورت تفضل و بخشش انجام گیرد ، پس چرا این تفضل بدون صرف مقدارى انرژى کار به او داده مى شود ، مسئله اى است که براى این چنین عابدهائى هرگز مطرح نیست .
از نظر این گونه افراد تار و پود عبادت همین اعمال بدنى و حرکات محسوس ظاهرى است که به وسیله زبان و سایر اعضاء بدن صورت مى گیرد .
این یک نوع تلقى است از عبادت که البته عامیانه و جاهلانه است ، و به تعبیر بوعلى در نمط نهم اشارات : خدانشناسانه است و تنها از مردم عامى و قاصر پذیرفته است .
تلقى دیگر از عبادت ، تلقى عارفانه است ، بر حسب این تلقى مسئله کارگر و کارفرما و مزد به شکلى که میان کارگر و کارفرما متداول است مطرح نیست و نمى تواند مطرح باشد ، برحسب این تلقى عبادت نردبا قرب است ، معراج انسان است ، تعالى روان است ، پرواز روح است به سوى کانون نامرئى هستى ، پرورش استعدادهاى روحى و وزش نیروهاى ملکوتى انسانى است ، پیروزى روح بر بدن است ، عالى ترین عکس العمل سپاس گزارانه انسان است از پدید آورنده خلقت ، اظهار شیفتگى و عشق انسان است به کمال مطلق و جمیل على الاطلاق ، و بالاخره سلوک و سیر الى الله است .
بر حسب این تلقى ، عبادت پیکرى دارد و روحى ، ظاهرى دارد و معنائى ، آنچه بوسیله زبان و سایر اعضاء بدن انجام مى شود پیکره و قالب و ظاهر عبادت است ، روح و معنى عبادت چیز دیگر است ، روح عبادت وابستگى کامل دارد به مفهومى که عابد از عبادت دارد و به نوع تلقى او از عبادت و به انگیزه اى که او را به عبادت بر انگیخته است و به بهره و حظى که از عبادت عملا مى برد و این که عبادت تا چه اندازه سلوک الى الله و گام برداشتن در بساط قرب باشد .
ما وقتى در آیات و روایات و به خصوص در نهج البلاغه دقت مى کنیم مى بینیم ، تلقى نهج البلاغه از عبادت ، تلقى عارفانه است ، بلکه سرچشمه و الهام بخش تلقى هاى عارفانه از عبادت ها در جهان اسلام پس از قرآن مجید و سنت رسول اکرم کلمات على و عبادت هاى عارفانه على است .
چنان که مى دانیم ، یکى از وجهه هاى عالى و دور پرواز ادبیات اسلامى چه در عربى و چه در فارسى ، وجهها روابط عابدانه و عاشقانه انسان است با ذات احدیت .
اندیشه هاى نازک و ظریفى به عنوان خطابه ، دعا ، تمثیل ، کنایه ، به صورت نثر یا نظم در این زمینه بوجود آمده است که راستى تحسین آمیز و اعجاب انگیز است .
با مقایسه با اندیشه هاى ماقبل اسلام در قلمرو کشورهاى اسلامى ، مى توان فهمید که اسلام چه جهش عظیمى در اندیشه ها در جهت عمق و وسعت و لطف و رقت بوجود آورده است ، اسلام از مردمى که بت یا انسان یا آتش را مى پرستیدند و بر اثر کوتاهى اندیشه مجسمه هاى ساخته دست خود را معبود خود قرار مى دادند ، و یا خداى لایزال را در حد پدر یک انسان تنزل مى دادند و احیاناً پدر و پسر را یکى مى دانستند ، و یا رسماً اهورامزدا را مجسم مى دانستند و مجسمه اش را همه جا نصب مى کردند ، مردمى ساخت که مجردترین معانى و رفیق ترین اندیشه ها و لطیف ترین افکار و عالى ترین تصورات را در مغز خود جاى دادند !!
اکنون براى این که نوع تلقى نهج البلاغه از عبادت روشن شود به ذکر نمونه هائى از کلمات على مى پردازیم و سخن خود را با جمله اى آغاز مى کنیم که درباره تفاوت تلقى هاى مردم از عبادت گفته شده است .
إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجّارِ ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ الْعَبیدِ ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الاَْحْرارِ .
همانا گروهى خداى را به انگیزه پاداش مى پرستند ، این عبادت تجارت پیشگان است ، و گروهى او را از ترس مى پرستند ، این عبادت برده صفتان است ، و گروهى او را براى آن که از او سپاس گزارى کرده باشند مى پرسند ، این عبادت آزادگان است .
لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللهُ عَلى مَعْصِیَتِهِ لَکَانَ یَجِبُ أَنْ لا یُعْصى شُکْراً لِنِعَمَتِهِ .
فرضاً خداوند کیفرى براى نافرمانى معین کرده بود ، سپاس گزارى ایجاب مى کرد که فرمانش تمرد نشود .
از کلمات آن حضرت است :
إلـهی مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَلا طَمَعاً فی جَنَّتِکَ بَلْ وَجَدْتُکَ أَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُکَ .
من تو را به خاطر بیم از کیفرت و یا به خاطر طمع در بهشتت پرستش نکرده ام من تو را بدان جهت پرستش کردم که شایسته پرستش یافتم .
آرى وقتى هستى انسان ، تجلى گاه عشق او باشد ، عبادت آدمى جز عبادت عاشقانه و عارفانه نخواهد بود .
بر پایه این عشق است ، که تمام وجود انسان ، همه ذرات هستى آدمى دیوانه وار در طلب اوست ، و در تمام نواحى وجود انسان جز خدا دیده نمى شود .
با توجه به این حقیقت ، انسان در حصن حصین توحید است ، و هیچ دشمنى نمى تواند در هیچ زمینه اى به او ضربه بزند ، زیرا انسان غرق در عشق و یاد اوست ، و دشمن هرچه را بخواهد از انسان بگیرد ، انسان چون آن را از محبوب و معشوقش مى بیند ، با تمام وجود براى حفظ آن چیز ایستادگى و مقاومت مى کند .
در این حالت از انسان جز محبت به حق و یاد حق و ذکر حق و عبادت براى حق دیده نمى شود ، و هر زخمه اى به هر تارى از تارهاى وجود انسان اصابت کند جز صداى یا رب از جسم و جان آدمى شنیده نمى شود ، داستان انسان نسبت به حضرت دوست همانند داستان مجنون مى شود که از عشق لیلى تب کرده بود ، طبیب گفت باید رگ زنى بیاید و یک رگ او را بزند تا پس از گرفته شدن مقدارى از خون او ، از حرارت تب راحت شود ، ولى مجنون اجازه زدن هیچ رگى از رگهاى خود را نداد ، زیرا رگ زن به هر رگى متوجه مى شد مى گفت این رگ را نزن ، زیرا این رگ از عشق لیلى پر است !!
فقیه عارف ، فیلسوف عاشق مرحوم ملا احمد نراقى این داستان جالب و پندآموز را این چنین سروده :
از قضا مجنون ز تب شد ناتوان *** قصد فرمودى طبیب مهربان
آمد آن فصاد و پهلویش نشست *** نشترى بگرفت و بازویش به بست
گفت مجنون با دو چشم خونفشان *** بر کدامین رگ زنى تیغ اى فلان
گفت این رگ ، گفت از لیلى پر است *** این رگم پر گوهر است و پر در است
تیغ بر لیلى کجا باشد روا *** جان مجنون باد لیلى را فدا
گفت فصاد آن رگ دیگر زنم *** جانت از رنج و عنا فارغ کنم
گفت آن هم جاى لیلاى من است *** منزل آن سرو بالاى من است
مى گشایم گفت ز آن دست دگر *** گفت لیلى را در آن باشد مقر
درهمى آن گه بهآن فصاد داد *** گفت اینک مزدت اى استاد راد
دارد اندر هر رگم لیلى مقام *** هر بن مویم بود او را کنام
من چه گویم رگ چه و پى چیست آن *** سرچه و جان چیست مجنون کیست آن
من خود اى فصاد مجنون نیستم *** هرچه هستم من نیم لیلیستم
از تن من رگ چو بگشائى ز تیغ *** تیغ تو بر لیلى آید بى دریغ
گو تن من خسته و رنجور باد *** چشم بد از روى لیلى دور باد
گو بسوز از تاب و تن اى جان من *** تب مبادا بر تن جانان من
گر من و صد هم چو من گردد هلاک *** چون که لیلى را بقا باشد چه باک
من اگر مردم از این ضیق النفس *** گو سر لیلى سلامت باش و بس
ساختم من جان خود قربان او *** جان صد مجنون فداى جان او
منبع:http://erfan.ir /
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد