راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

طالوت

طالوت

نام سردارى از بنى‏اسرائیل که سقابود ، با جالوت نام کافر جنگ کرده ، داود "ع" که از سپاهیان طالوت بود جالوت راکشت

این داستان در قرآن سوره بقره از آیه 246 بهبعد بضمیمه روایت امام باقر "ع" چنین آمده : بنى اسرائیل پس از درگذشت موسى از دینبرگشته به انواع معاصى آلوده شدند وحتى احکام خدا را به میل خویش تغییر دادند پیغمبرىدر میان آنها بود به نام ارمیا که هر چه به آنها امر ونهى مى‏نمود وى را اطاعت نمى‏کردند، طاغوتى به نام جالوت که از طایفه قبط بود بر آنها چیره گشت وانواع ظلم و تجاوزبر آنها روا مى‏داشت ، مردانشان را مى‏کشت وزنانشان را به اسارت مى‏گرفت ،اموالشان را به غارت مى‏برد وآنها را خوار مى‏ساخت که بناچار از دیار خویش...............

http://up.iranblog.com/2161/1269554113.gif

طالوت

نام سردارى از بنى‏اسرائیل که سقابود ، با جالوت نام کافر جنگ کرده ، داود "ع" که از سپاهیان طالوت بود جالوت راکشت

این داستان در قرآن سوره بقره از آیه 246 بهبعد بضمیمه روایت امام باقر "ع" چنین آمده : بنى اسرائیل پس از درگذشت موسى از دینبرگشته به انواع معاصى آلوده شدند وحتى احکام خدا را به میل خویش تغییر دادند پیغمبرىدر میان آنها بود به نام ارمیا که هر چه به آنها امر ونهى مى‏نمود وى را اطاعت نمى‏کردند، طاغوتى به نام جالوت که از طایفه قبط بود بر آنها چیره گشت وانواع ظلم و تجاوزبر آنها روا مى‏داشت ، مردانشان را مى‏کشت وزنانشان را به اسارت مى‏گرفت ،اموالشان را به غارت مى‏برد وآنها را خوار مى‏ساخت که بناچار از دیار خویش آوارهمى‏شدند آنها به پیغمبرشان پناه آوردند که به خدا بگوى سلطانى را از ما برگزیندتا در پناه وى با این ستمگر بجنگیم در بنى اسرائیل چنین مقرر بود که سلطنت دربیتى و نبوت در بیت دیگر باشد و هر دو در یک بیت جمع نمى‏شد ارمیا گفت : من اینکخواسته شما را به پیشگاه پروردگار عرضه مى‏دارم ولى نکند که چون دستور جنگ صادرشود شما سر از فرمان برتابید ! گفتند : ابداً چنین نخواهد بود چه ما از خانهوکاشانه‏مان آواره‏ایم چگونه نجنگیم ؟ ! بالاخره فرمان جنگ از طرف خداوند صدوریافت وخداوند طالوت را که نه از بیت نبوت بود ونه از بیت سلطنت به فرماندهى برگزید که نبوت در آن زمان در نسل لاوى و سلطنت در نسل یوسف بود وطالوت از فرزندانبنیامین برادر مادرى یوسف بود آنها به خشم آمده گفتند : طالوت چه امتیازى بر مادارد که وى مردى ندار است وما از او به سلطنت سزاوارتریم ؟! ارمیا گفت : "اگر اوثروت ومال ندارد ولى" خداوند او را برگزیده وبعلاوه او داراى علم فراوان وشجاعتکافى مى‏باشد وخداوند اختیار ملک خود را دارد که به چه کسى بسپارد ، ونشان سلطنتطالوت آنکه وى تابوت را که مشتمل بر سکینه خداوند مى‏باشد ونیز باقى مانده ترکه آلموسى وآل هارون را با خود دارد که ملائکه آن را حمل مى‏کنند

توضیح آنکه تابوت مزبور همان تابوتى است کهمادر موسى وى را هنگام زادن در آن نهاد وبه دریا افکند واین تابوت در میان بنى‏اسرائیلبود ، آن را گرامى مى‏داشتند وموسى هنگام وفات ، شکسته‏هاى الواح تورات و زره وعصاى خود را در آن نهاد وبه دست یوشع وصى خویش سپرد وچون بنى‏اسرائیل پس از گذشتزمان منحرف شده ، از دین برگشتند تابوت را نیز مورد اهانت قرار دادند وخداوند آنرا از دید آنها پنهان ساخت تا ظهور طالوت

وسکینه بر حسب برخى روایات روحى بوده در میانتابوت که هرگاه در میان بنى‏اسرائیل اختلافى رخ مى‏داد وى به سخن مى‏آمد وحقیقتامر بیان مى‏داشت ترکه آل موسى و آل هارون همان محتویات تابوت است

بالجمله بنى‏اسرائیل بناچار تسلیم فرمان شدند، آنگاه به پیغمبرشان وحى شد که جالوت را کسى مى‏کشد که زره موسى بر او استوار آیدوچنین کسى همانا مردى از نسل لاوى بن یعقوب به نام داود بن ایشا باشد ، ایشاچوپانى بود که ده فرزند پسر داشت وخردسال‏ترین آنها داود بود وچون طالوت آمادهنبرد شد ایشا وفرزندانش را بخواست وچون زره به آنها پوشانید به اندام هیچیک آنهاراست نیامد ، گفت : آیا فرزند دیگرى دارى ؟ گفت : آرى فرزندى دارم که از همه اینهاکوچکتر است وگوسفندانم را مى‏چراند به دنبالش فرستاد ، وى نیز بیامد، او جوانىقوى هیکل وشجاع بود ، چون حاضر شد وزره را به وى پوشاندند به اندامش راست آمد طالوتبا لشکر خویش عازم نبردگاه شد پیغمبرشان به آنها گفت : خداوند شما را به نهرىآزمایش کرده که آن در راه شما مى‏باشد هنگامى به آن مى‏رسید که سخت تشنه باشیدمبادا از آن آب بیاشامید مگر بقدر یک مشت که اگر بیش از آن بنوشید در زمره حزب خدانخواهید بود چون به آن نهر رسیدند بیشتر آنها که شصت هزار تن بودند تخلف نمودندوگروه اندکى که سیصد وسیزده تن بودند اطاعت نمودند وچون از نهر عبور کردندوچشمشان به لشکر انبوه دشمن افتاد آن دسته که در امتحان نهر تخلف ورزیده بودندگفتند : ما حریف نبرد با جالوت نخواهیم بود، وآنها که از عهده امتحان برآمده بودندگفتند : خداوندا شکیبائى واستقامت بسیار به ما ده وما را ثابت قدم دار و بر گروهکافران پیروزمان گردان

چون دو لشکر به یکدیگر تلاقى نمودند جالوت رادیدند که بر فیلى سوار وتاجى بر سر دارد ولشکریانش در برابرش صف زده‏اند داود "پهلوانکه سلاحش فلاخن بود وسه عدد سنگ در توبره داشت واین سه سنگ در بین راه به زبانآمده وگفته بودند ما را با خود ببر" در برابر جالوت قرار گرفت وسنگى در فلاخن نهادوبه سمت جالوت افکند وچنان کارگر افتاد که در آن قسمت از لشکر ایجاد وحشت نمود ،سنگ دیگر را به سمت چپ او افکند وهمچنان به هدف اصابت نمود ، سنگ سوم خود جالوت راهدف ساخت وبه پیشانى او زد که مغزش متلاشى گشت واز فیل به زمین افتاد ، لشکریانچون چنین دیدند همه پا به فرار نهادند وشکست خوردند "بحار:438/13"

طامات

اقوال پراکنده گفتار بیهوده

طامِث

زن حائض ج : طُمُث

طامِح

زن نافرمان زن نگرنده بسوى مردان

طامِع

آزمند طمعکار

طامّة

واقعه‏اى سخت که همه وقایع را تحتالشعاع خود گیرد "المنجد"

یکى از نامهاى قیامت است فاذا جائتالطامّة الکبرى × یوم یتذکّر الانسان ما سعى "نازعات:

35-34"

طاووس

پرنده‏اى است معروف که در حدیث بهشومى وصف شده واینکه به آشیانه قومى در نیاید جز اینکه آنها را به کوچیدن اخطارکند "بحار:41/65"

طاووس

بن کیسان خولانى همدانى یمانى از مردمیمن وفارسى نژاد است ، یکى از تابعین بشمار آمده ، از ابن عباس وابوهریره استماعحدیث کرده ، مجاهد و عمرو بن دینار از او روایت کرده‏اند واز طبقه مالک بن دینارصوفى وپیروان طریقت او است ، وى در سال 106 در مکه از دنیا رفت از او نقل است کهگفت : مردى را در مسجدالحرام دیدم که به زیر میزاب کعبه نماز مى‏گزارد وخداى را مى‏خواندومى‏گریست ، به نزد وى رفتم در آن حال از نماز بپرداخت دیدم امام زین العابدین استگفتم : یا ابن رسول اللَّه شما را بدین حال مى‏بینم در حالى که شما داراى سهخصوصیت مى‏باشید که بدان مى‏بایست خاطرى آسوده داشته باشید : یکى آنکه فرزند رسولخدائى دیگر آنکه شفاعت جدتان در قیامت درباره شما محقق است سه دیگر بخشایش خداوند

فرمود اى طاووس این که گفتى فرزند رسولخدایم این امر مرا ایمنى ندهد که خداوند فرموده : لا انساب بینهم یومئذ واماشفاعت جدّم آن نیز خداوند فرموده : ولایشفعون الّا لمن ارتضى پس این نیر مشکوکاست که در حق من صادق آید ، واما بخشایش خداوند آن هم خداوند فرمود: انّ رحمةاللَّه قریب من المحسنین و من نمى‏دانم که فردا در سلک نکوکاران باشم "روضاتالجنات"

در احیاء العلوم غزالى آمده که هشام بنعبدالملک به دوران خلافتش سالى به حج رفت ، روزى به یاران خود گفت : یکى را ازاصحاب رسول "ص" به نزد من آرید گفتند: آنها همه مرده‏اند گفت : از تابعین کسىبیارید طاووس یمانى را حاضر کردند چون طاووس بیامد نعلین خویش را به کنار فرشاز پاى درآورد وبى آنکه خلیفه را به کنیه بخواند یا امیرالمؤمنین گوید به نام براو سلام کرد و به کنارش نشست وگفت : اى هشام حالت چون است ؟ هشام سخت بخشم آمدوگفت : اى طاووس چرا چنین کردى ؟ ! طاووس گفت : چه کردم ؟ ! هشام بیشتر به خشم آمدوگفت : نعلینت را کنار فرش از پاى کندى وبه امارت مؤمنین به من سلام نکردى ومرا بهکنیه نخواندى ودر کنارم نشستى وبدین گونه احوال مرا پرسیدى ! طاووس گفت : اینکهنعلینم را به کنار فرش از پاى در آوردم من این کار را در شبانه روز پنج بار دربرابر خدا مى‏کنم واو از این کار من خشمگین نمى‏شود ، واما اینکه تو راامیرالمؤمنین نخواندم بدین جهت که همه مؤمنان به امارت تو راضى نباشند ترسیدم دروغگفته باشم ، واما در مورد کنیه پس خداوند عزّ وجل دوستان خود را به نام خواندهوفرموده : یا داوود و یا یحیى و یا عیسى ولى دشمنان خویش را به کنیه نام برده وفرموده: تبت یدا ابى لهب واینکه گفتى به کنارم نشستى از امیرالمؤمنین على"ع" شنیدمفرمود : اگر خواستى به یکى از اهل دوزخ بنگرى به آن کس بنگر که نشسته وجمعى درکنار او ایستاده باشند هشام گفت : مرا پندى ده طاووس گفت : از امیرالمؤمنینعلى بن ابى طالب "ع" شنیدم فرمود : در دوزخ مارهائى باشد به بزرگى تل کوهى وکژدمهائى به بزرگى استرى ، این مار وکژدمها فرمانروایانى را بگزند که در میان رعیتبه عدل وداد نرفته باشند این بگفت واز جا برخاست "سفینةالبحار"

طاهِر

پاک ضد نجس وپلید ج: اطهار یکىاز نامهاى خداى متعال است ، یعنى پاک وپاکیزه از شبیه وانباز ومانند ومرز ونابودىوتغیر حال وعوارض آفریدگان مانند عرض وطول وعمق وسنگینى وسبکى وباریکى و ستبرىوغیره

طاهِر

بن حسین بن مصعب بن زریق بن ماهانملقّب به ذوالیمینین والى خراسان در عهد هارون الرشید وبزرگترین فرمانروا در حکومتمأمون وکسى که بیش از همه در تثبیت دولت مأمون کوشید مأمون وى را به جنگ برادرشامین به سوى بغداد اعزام داشت وچون امین به عزیمت وى آگاه شد على بن عیسى بن ماهانرا با سپاهى مجهز به دفع او فرستاد ، در رى هر دو سپاه تلاقى نموده طاهر على رابکشت ولشکرش را شکست داد وخود رهسپار بغداد گشت و بلادى را که در راهش بود به تصرفدرآورد تا به بغداد رسید ، شهر بغداد را محاصره و در 198 ه امین را به قتل رسانیدوسرش را به نزد مأمون فرستاد واز مردم بغداد جهت مأمون اخذ بیعت کرد وخود در آنجابماند و والى آنجا بود وچون حکومت بر مأمون مسلّم گشت نامه‏اى به طاهر نوشت بدینمضمون که بلاد متصرفه خویش را که عبارتند از : عراق وجبل وفارس واهواز وحجاز ویمنبه حسن بن سهل سپرده وخود به رقّه برو ، و او را مسئول منطقه موصل وجزیره وشامومغرب ساخت وى در آنجا بود تا اینکه مأمون خود به بغداد آمد وخلیفه وى را بهشایستگى اکرام واحترام نمود که وى را خیرخواه وخدمتکار خویش مى‏دانست واو راذوالیمینین لقب داد زیرا او در جنگش با على بن عیسى یکى را به دست چپ به دو نیمساخته بود وشاعرى در مدحش شعرى سروده بود بدین مضمون که هر دو دستش راست است

سپس وى را به خراسان فرستاد واستاندار آنجابود تا بسال 207 در مرو درگذشت وگویند چون مأمون باطناً کینه از او به دل داشتکه برادرش امین را به ذلت کشته است او را به وسیله یکى از گماشتگان خود مسموم ساخت

مسعودى در مروج الذهب او را از شیعیانوموالیان حضرت رضا "ع" و از اصحاب آن حضرت بشمار آورده است

طاهر

بن زید بن احمد مردى ثقه ودانشمندبوده ونزد شیخ ابوعلى فرزند ابوجعفر طوسى رحمهم اللَّه تلمّذ نموده است "جامعالرواة"

طاهِر

لقب یکى از فرزندان پیغمبر اسلاموخدیجه بنت خویلد نامش عبداللَّه بوده وپس از بعثت در مکه متولد شد ودر کودکى درهمانجا دیده از جهان ببست

از امام باقر "ع" روایت شده که چون طاهر ازدنیا رفت حضرت رسول "ص" خدیجه را از گریه منع کرد وفرمود : آیا راضى نیستى که اورا بر در بهشت ببینى ایستاده ودستت را بگیرد وبه پاکیزه‏ترین جاى بهشت برد ؟ وىگفت : چنین است ؟ فرمود : خداوند بزرگتر از این است که میوه دل بنده‏اش از اوبستاند و او بخاطر خدا صبر کند وخدا را سپاسگزار باشد وآنگاه وى را عذاب کند "بحار:16/16"

طاهِرَة

مؤنث طاهر لقب خدیجه بنت خویلدنخستین همسر پیامبر اسلام

طاهریان

یکى از سلسله‏هاى ایرانى است کهاستقلال ایران را پس از تسلط عرب بنیان نهادند و آنان را به اسامى بنى‏طاهر و آلطاهر و طاهریه مى‏خواندند آل طاهر ، دولتى ایرانى بوده واز سال 205 تا سال 259در خراسان حکمرانى کرده‏اند مؤسس این دولت ، طاهر بن الحسین ، ملقب به ذىالیمینین بوده است مأمون خلیفه ، سردار مشهور خود ، طاهر ذوالیمینین را که ازموالى زادگان ایرانى بود در سال 205 ه "820 م" به حکومت خراسان فرستاد وطاهر وفرزندان او در این سرزمین مستقل شده ، سلسله طاهرى را تأسیس کردند وهمه وقت تحتامر وتابع خلیفه بودند هیچوقت حوزه متصرفات این سلسله از خراسان تجاوز نکرد وقریبنیم قرن در این حال بودند ، تا یعقوب بن لیث صفارى ، سلسله ایشان را منقرض کرد

طایِر

پرنده

طایف

شهرى معروف در جزیرة العرب به طائف رجوع شود

طایفه

گروه از هر چیز طایفه کسى ، افرادفامیل وخویشان دور ونزدیک اویند وبدین جهت طایفه گویند که در کنار وبه دور و براویند که گوئى او را طواف مى‏کنند روایات بسیار در تأکید بر رعایت حق طایفهوهمبستگى افراد فامیل به یکدیگر آمده که ذیل واژه‏هاى : خانواده ، صله رحم ودیگرواژه‏هاى مناسب در این کتاب ملاحظه مى‏کنید

صعصعة بن صوحان عبدى "از یاران بنام على" گوید: روزى بیمار بودم امیرالمؤمنین"ع" به عیادتم آمد "چون خواست برخیزد" فرمود : اىصعصعه مبادا به آمدن من "به عنوان شخص اول مملکت" به عیادتت بر طایفه وقبیله‏اتفخر ومباهات کنى ! اما اگر به طایفه‏ات پیشامد سوئى رخ دهد مبادا آنها را تنهاگذاشته ، به یاریشان نشتابى که آدمى از قوم وقبیله‏اش بى‏نیاز نباشد زیرا اگر یکدست از آنها از تو جدا گردد دستها از تو جدا شده واگر آنها را در کار نیکى دیدىبا آنها همکارى کن واگر در کار بدى دیدى از آنها فاصله مگیر "وایشان را نصیحت کن" ومى‏بایدهماهنگى شما "افراد فامیل" در راه طاعت خدا باشد وتا گاهى که شما در طاعت پروردگاربا هم یار و در معصیت بازدارنده یکدیگر باشید به خیر وخوشى خواهید زیست "بحار:290/73"

طأطأة

فرو افکندن سر را

طَبّ

رفق ، ملاطفت ومنه : من احبّ طبّ : هرکه دوست دارد کارى را ، باید که آهستگى ونرمى کند

طِبّ

دانش پزشکى ، علمى که در آن دربارهبدن آدمى از لحاظ تندرستى وبیمارى به منظور حفظ صحت وازاله مرض گفتگو مى‏شودوموضوع آن عبارت است از بدن انسان وهر آنچه بر بدن مشتمل شود مانند : ارکان وامزجه واخلاط واعضاء وارواح وقوى وافعال واحوال تن از نظر تندرستى وبیمارى وموجباتآن همچون خوردنیها وآشامیدنیها وهواى محیط

درباره طب وبهداشت ودرمان روایات بسیار آمدهکه کتب مستقله مانند طب النبى وطب الائمه وطب الرضا که مشتمل بر احادیث مربوطه مى‏باشدنوشته شده وبخشى از آنها در این کتاب ذیل واژه‏هاى : بهداشت و نظافت و درمان و دارو ودیگر عناوین مربوطه ذکر شده ودر اینجا به ذکر شمارى از آنها اکتفا مى‏شود:

امیرالمؤمنین "ع" فرمود : العلوم اربعة : الفقةللادیان والطب للابدان والنحو للسان والنجوم لمعرفة الازمان "بحار: 218/1"

از امام هادى "ع" آمده که داروئى نباشد جزاینکه دردى را در بدن تحریک کند وهیچ چیزى بدن را سودمندتر از آن نباشد که از مصرفبیش از حد نیاز خوددارى کنى

پیغمبر "ص" فرمود : از پرخورى بپرهیزید کهبدن را فاسد کند وتولید بیمارى نماید در اندرز امیرالمؤمنین "ع" به فرزندش حسن "ع"آمده : چهار کلمه به تو یاد دهم که تو را از درمان بى نیاز سازد : تا گرسنه نباشىغذا مخور ، وهنوز مایل به غذا باشى دست از آن بردار ، وغذا را نیکو بجاو وهنگامىکه خواستى به بستر روى خود را به بیت الخلاء عرضه کن

واز آن حضرت رسیده که هر کسى که بخواهد باقىبماند هر چند بقائى در این جهان نیست باید نهار را زود بخورد ودر شام تأخیر اندازدوآمیزش جنسى کم کند واز حیث بدهکارى خود را سبکبار دارد "سفینة البحار"

امام صادق "ع" در پاسخ آن طبیب هندى که پرسیدطب شما چیست ؟ فرمود : اداوى الحار بالبارد والبارد بالحار ، والرطب بالیابسوالیابس بالرطب ، و اردّ الامر کلّه الى اللَّه عز و جل واستعمل ما قاله رسولاللَّه "ص" : واعلم ان المعدة بیت الداء والحمیة هى الدواء واعود البدن ما اعتاد ؛ گرم را بسرد وسرد را بگرم ، وتر را بخشک وخشک را به تر درمان مى‏کنیم وتمام کاررا به خدا بازگشت مى‏دهیم وگفتار پیغمبر"ص" را بکار مى‏بندیم که فرمود : بدان کهمعده خانه درد است وپرهیز خود درمان است ودیگر اینکه بدن را به آنچه عادت داردمى‏دارم

یونس بن یعقوب گوید : به امام صادق"ع" گفتم :بسا شود که کسى "جهت درمان" دارو بنوشد ویا رگ بزند ولى گاه از آن سود برد وبسا اورا بکشد ؟ فرمود : "اشکالى ندارد" رگ بزنید ودارو بنوشید

اسماعیل بن حسن پزشک گوید : به امام صادق "ع"گفتم : من مردى عربم ودر رشته طب عربى دست دارم ومزد هم نمى‏ستانم ؟ فرمود :  اشکالى ندارد "به کارت ادامه بده" گفتم : مازخم را مى‏شکافیم وبه آتش داغ مى‏نهیم ؟ فرمود : باکى ندارد گفتم : داروهاىزهرناک مانند اسمحیقون و غاریقون بکار مى‏بریم ؟ فرمود : بى اشکال است گفتم : بسابیمار بمیرد ؟ فرمود : گرچه بمیرد گفتم : بسا شراب به بیمار بنوشانیم ؟ فرمود : درحرام شفا نباشد ، وقتى رسول خدا بیمار شد عایشه گفت : ذات الجنب دارى فرمود : مننزد خدا گرامى‏تر از آنم که مرا به ذات الجنب مبتلى سازد پس دستور داد مقدارىصبر "دارویى" در دهانش ریختند

بکر بن صالح از جعفرى روایت کند گفت: از امامموسى بن جعفر "ع" شنیدم مى‏فرمود : تا گاهى که مزاجتان تحمل درد دارد به پزشکمراجعه مکنید زیرا مراجعه به پزشک به مراجعه به بنّا مى‏ماند که اندک آن به بسیارکشاند

سکونى از امام صادق "ع" نقل مى‏کند که فرمود :آنکس که سلامتیش بر بیماریش غالب باشد و "در عین حال" خود را درمان کند وسپس بمیردمن اجر او را نزد خدا تضمین نمى‏کنم

محمد بن مسلم گوید : در مورد این مسئله کهمردى یا زنى که بینائى خود را از دست داده به نزد پزشک مى‏رود وطبیب به وى مى‏گوید: یک ماه یا چهل شب بایستى به پشت بخوابى واو قهراً باید بدین حال نماز بخواند ،به امام باقر "ع" مراجعه کردم ، حضرت در جواب ، این آیه تلاوت نمود : فمن اضطرغیر باغ ولا عاد اشاره به اینکه چون وى ناچار است اشکالى ندارد

از امام صادق "ع" نقل است که یکى از پیامبرانبیمار شد ، گفت : من خود را درمان نکنم تا آنکس که مرا بیمار کرده شفایم دهد خداوندبه وى وحى نمود : من شفایت ندهم تا اینکه خود را درمان کنى چه شفا "ئى که از درمانبراید نیز" از من است

محمد بن مسلم گوید : از امام باقر "ع" راجعبه طبیبى که مردم را درمان مى‏کند واز آنها مزد مى‏ستاند پرسیدم ، فرمود : اشکالىندارد

از امام باقر "ع" سؤال شد : آیا زنى که بهدرمان نیازمند باشد مى‏تواند به پزشک مراجعه کند ؟ فرمود : اگر ناچار باشد باکىندارد

از امیرالمؤمنین "ع" نقل شده که علماى بنى‏اسرائیلفرزندان خود را از آموزش علم طب باز مى‏داشتند چه این علم مورد نیاز سلاطین بوده ،مبادا از این راه به دربار سلاطین درآیند ودین خود را از دست بدهند "بحار:205/10و

142- 64/62 و 255/58"

روزى جمعى از انصار به نزد پیغمبر آمده گفتندهمسایه‏اى داریم که به دل درد مبتلى مى‏باشد وپزشکى از یهود است که این بیمارى رادرمان مى‏کند ، اجازه مى‏فرمایید؟ فرمود : چگونه او را درمان مى‏کند ؟ گفتند : شکمشرا مى‏شکافد وچیزى از آن بیرون مى‏آورد حضرت را خوش نیامد واز جواب ساکت ماند باردوم وسوم به خدمتش آمدند وفرمود : بروید هر کار مى‏کنید بکنید بیمار را به نزدپزشک بردند ، وى شکم بیمار بشکافت وچرک وپلیدى بسیارى از آن بیرون کشید ومعده راشستشو داد وسپس دوخت ودرمان کرد وبیمار شفا یافت چون به پیغمبر "ص" گزارش شد ،فرمود : براستى آنکه دردها را بیافرید درمان نیز جهت آنها مقرر داشت "بحار: 73/62"

در حدیث از ماساژ دادن بیمار بسى توصیف شده ونیز دستور آمده که غذاى شام ترک نشود بویژه اگر سنّ بالا باشد راه رفتن دردوران بیمارى زیان آور است میوه در آغاز بدست آمدن آن سودمند ودر آخر ودر غیرفصل آن مضر است بهترین پرهیز مدارا کردن به بدن است "سفینةالبحار"

طباطبا

اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن حسنبن على بن ابى طالب "ع" معروف به طباطبا جدّ سادات طباطبائیه که گویند از این جهتوى بدین نام شهرت یافته که در زبان لکنت داشته وقاف را طاء مى‏خوانده وبجاى قبا ،طبا مى‏گفته او را دیباج نیز مى‏گفته‏اند

طباطبا

دولت کوچکى که در زمان خلفاى عباسىدر کوفه پدید آمده ودر همین شهر ویمن قریب به 150 سال حکمرانى کرده است ومؤسّس اینسلاله ابوعبداللَّه محمد بن ابراهیم طباطبا بوده که اندک مدتى در کوفه حکمرانى کردودوست او ابوالسرایا وى را مسموم ساخت ونوه‏اش یحیى الهادى به تأسیس حکومت در یمنموفق گشت ونسل وى مدت مدیدى در یمن فرمانروائى داشتند

طباطبائى

میر سید على بن سید محمد على بنسید ابى المعالى الکبیر الطباطبائى النسب الاصفهانى المحتد الکاظمى المولد الحائرىالمنشأ والمقام ، وى نزد علامه بهبهانى تلمّذ کرده ودر کنار او پرورش ونشو ونمایافته ، فقیهى فاضل وجلیل القدر بوده ، او را مؤلفاتى رائقه است ، از آن جمله کتابریاض المسائل فى بیان احکام الشرع بالدلائل ، که شرح بر نافع ا ست ولادت او بسال1161 و وفاتش 1231 ه بوده است "روضات الجنات"

طِباع

جِ طبع سرشتها خویهاى اولیه

طِباق

جِ طَبَق مصدر بمعنى مطابقتومشابهت هر دو وجه در معنى این آیه محتمل است : الذى خلق سبع سماوات طباقاً "ملک:3"

طباق در علم بدیع از محسنات معنویه است ، وآنموافق کردن چند چیز که ضد همدیگر باشند ، یعنى در پى یکدیگر آوردن آنها

طَبخ

پختن

طبرانى

ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوببن مطر اللخمى الشامى از محدثان بزرگ ومولد او به طبریه شام بسال 260 بوده است وىحافظ عصر خود بود وسى وسه سال در طلب حدیث از شام بسوى عراق وحجاز ویمن ومصر وبلادجزیره فراتیه پیوسته در حال کوچ بوده وسماع بسیار کرده وشماره شیوخ وى به هزار تنرسد او راست مصنفات سودمند ، از آن جمله است معاجم سه گانه : کبیر و وسط وصغیر ،وتفسیر ، والاوائل ، ودلائل النبوة تصنیفات دیگر نیز دارد طبرانى اصفهان رابراى اقامت خود برگزید تا آنکه روز 28 ذیقعده 360 در این بلد درگذشت "اعلامزرکلى وابن خلکان"

طبرزد

نوعى قند ، شکر پخته ، نبات

نمک صلب را نیز طبرزد گویند ، چنانکه قندطبرزد بدین لحاظ به این نام موسوم است نام این قند در حدیث آمده به شکر رجوعشود


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد