تدریج خلقت
کلمه 489
همه چیز بویژه آدم شش منزل طى کرده و مىکند قال علىّ (ع) الانسان مسافر و له ستة منازل ما باقى خبر را نمىخوانیم چونکه آن را نمىبینیم و همه شش منزل را هم اکنون مىبینیم آدم خاک بود مدتهاى نامعلوم بر ما (امّا بر خدا معلوم است که دقیقه کم و بیش نیست والّا نظم جهان بر هم مىخورد که همه به هم مربوط و ربط هم به ثوانى تا عاشرات مضبوط است) پس از تکمیل خاکى که توانا به زیست در هواى نباتى (عالم کبیر)[1] سر از خاک بدر کرده روزها گردش نباتی خود را کامل نموده از آسیاب دندان جانورى خورد شده به معدۀ آنها در آمد و بعضى این منزل را ندارند همان گیاه را آدم مىخورد و این پاکتر است ولى بیشتر ناپاکند و راهشان دور که پس از حیوان شدن غذاى حیوانى که ظلمانى ترین اغذیه است از راه هفت پیچ طبیعت معدۀ پدر به صلب او یعنى به اوعیۀ منى مىرسد و در فضاء بیضتین جانوران بسیارى شده به جان هم مىافتند و همدیگر را مىخورند تا یکى مىماند آکل غیر مأکول و خورندۀ همه و گیتى به همین جنگ و خودخورى برپا است در هر نوع حیات افراد مسبوق به جنگ است و به معنى خوردن اقویاء است ضعفاء را که غذاى هر یک قوى چندین ضعیف است .
کلمه 490
همانکه مسافر از منزلى در آمده رو به منزل دیگر نمود دلیل است بر آنکه آن منزل مقصدش نبود فقط معبر بود و آنقدر در آنجا مانده تا رفع خستگى شده تجدید نشاط و تهییج استعداد شود ،چونکه استعداد اگر حال وقوف به خود یابد هیجان و ثوران پیدا مىکند مانند فوران آب از فواره در اثر حبس در مجارى ضیّقه .
کلمه 491
عبور نطفه از صلب دلیل آنست که وطنش صلب نیست و در آنجا مسافر است براى اخذ لطائف مودعۀ در صلب که براى سیرش در منازل آتیه ضرور است و آنقدر در صلب مىماند تا همه قواى اخذیّۀ خود را به کار اندازد و تا تواند مأخوذات مناسبه مربوطه به خودش را از صلب جلب به خود نموده با آنها متحد شود و آنها را مال حلال خود داند و جزءِ اندام خود و هویّت مادى خود سازد.
کلمه 492
وقتى که نطفه از صلب بیرون آمده رو به رحم مسافر مىشود غیر آن نطفهایست که از اوعیه متدرّجاً جذب به بیضتین شد زیرا آن وقت داراى همۀ لطائف صلبیّه نبود و ناقص بود و اکنون با کمال لطائف صلبیّه عرض اندام مىکند که آنچه آنجاها بوده کشیده و جزءِ خود نموده و همراهش مىبرد به سوى رحم و یک بازرگان پر سرمایۀ جهان فرسائى به نظر مىآید .
کلمه 493
پس از خروج نطفه از صلب یک نقص مهمّى بر صلب وارد آمده گوهرى گرانبها از آن کم مىشود که تا مدتى جاى خالیش نمودار و اجزاءِ صلب برایش سوگوارند و پَىِ گمشدۀ گرامىِ با جان برابرِ خود مىگردند و نمىدانند چه کنند نه شکیب دارند زیرا ناگزیر از آن عزیز خود بودند و نه چاره دارند زیرا نمىدانند چه شد و کجا رفت تا به جان به دنبالش شتابند ،فراز دلنواز (الحکمة ضالّة المؤمن) در همه سفرهاى گذشته و آینده نطفه جارى مىشود هر جا به یک وجه لطیفى غیر وجه جاى دیگر .
کلمه 494
سفر نطفه از صلب سفر اوّلش نیست تا نو سفر باشد بلکه سفرهاى بىشمار کرده تا به صلب رسیده .
کلمه 495
نطفه کهنه مسافریست خوب سفر کرده و سودها از سفر برده و هویّتهاى متنوّع متباعد متناقض از سفرها یافته و به خود گرفته و هر دمى خود را به اندامى غیر اندام دم گذشته عرض اندام نموده .
کلمه 496
نطفه بشر سیّار بىقراریست که کمالش در سفر و حاصل از سفر است و ذرّات تن و جانش را باید در سفر بیابد و به خود گیرد و همه قواى خود را چه قوۀ دانش و چه قوه کنش (علم و عمل) و چه قواى مادى تن و چه قواى روحى جان از سفر یابد و رشتۀ آنها را بر هم تابد .
[1] . عالم صغیر هوائى است که حیوان در آن تنفس مىکند و عالم اصغر آن هواى الطف است که آدم تنفس مىکند و عالم کبیر آن کثائف و هواهاى سنگین کم جریان دیر حرکت است که روئیدنى آن را روز جذب و شب دفع مىکند و عالم اکبر هواى جمادات است .
علم و دانش Knowledge http://www.iranayin.com
مرجع: کتاب هزار و یک کلمه
کلمه 489
همه چیز بویژه آدم شش منزل طى کرده و مىکند قال علىّ (ع) الانسان مسافر و له ستة منازل ما باقى خبر را نمىخوانیم چونکه آن را نمىبینیم و همه شش منزل را هم اکنون مىبینیم آدم خاک بود مدتهاى نامعلوم بر ما (امّا بر خدا معلوم است که دقیقه کم و بیش نیست والّا نظم جهان بر هم مىخورد که همه به هم مربوط و ربط هم به ثوانى تا عاشرات مضبوط است) پس از تکمیل خاکى که توانا به زیست در هواى نباتى (عالم کبیر)[1] سر از خاک بدر کرده روزها گردش نباتی خود را کامل نموده از آسیاب دندان جانورى خورد شده به معدۀ آنها در آمد و بعضى این منزل را ندارند همان گیاه را آدم مىخورد و این پاکتر است ولى بیشتر ناپاکند و راهشان دور که پس از حیوان شدن غذاى حیوانى که ظلمانى ترین اغذیه است از راه هفت پیچ طبیعت معدۀ پدر به صلب او یعنى به اوعیۀ منى مىرسد و در فضاء بیضتین جانوران بسیارى شده به جان هم مىافتند و همدیگر را مىخورند تا یکى مىماند آکل غیر مأکول و خورندۀ همه و گیتى به همین جنگ و خودخورى برپا است در هر نوع حیات افراد مسبوق به جنگ است و به معنى خوردن اقویاء است ضعفاء را که غذاى هر یک قوى چندین ضعیف است .
کلمه 490
همانکه مسافر از منزلى در آمده رو به منزل دیگر نمود دلیل است بر آنکه آن منزل مقصدش نبود فقط معبر بود و آنقدر در آنجا مانده تا رفع خستگى شده تجدید نشاط و تهییج استعداد شود ،چونکه استعداد اگر حال وقوف به خود یابد هیجان و ثوران پیدا مىکند مانند فوران آب از فواره در اثر حبس در مجارى ضیّقه .
کلمه 491
عبور نطفه از صلب دلیل آنست که وطنش صلب نیست و در آنجا مسافر است براى اخذ لطائف مودعۀ در صلب که براى سیرش در منازل آتیه ضرور است و آنقدر در صلب مىماند تا همه قواى اخذیّۀ خود را به کار اندازد و تا تواند مأخوذات مناسبه مربوطه به خودش را از صلب جلب به خود نموده با آنها متحد شود و آنها را مال حلال خود داند و جزءِ اندام خود و هویّت مادى خود سازد.
کلمه 492
وقتى که نطفه از صلب بیرون آمده رو به رحم مسافر مىشود غیر آن نطفهایست که از اوعیه متدرّجاً جذب به بیضتین شد زیرا آن وقت داراى همۀ لطائف صلبیّه نبود و ناقص بود و اکنون با کمال لطائف صلبیّه عرض اندام مىکند که آنچه آنجاها بوده کشیده و جزءِ خود نموده و همراهش مىبرد به سوى رحم و یک بازرگان پر سرمایۀ جهان فرسائى به نظر مىآید .
کلمه 493
پس از خروج نطفه از صلب یک نقص مهمّى بر صلب وارد آمده گوهرى گرانبها از آن کم مىشود که تا مدتى جاى خالیش نمودار و اجزاءِ صلب برایش سوگوارند و پَىِ گمشدۀ گرامىِ با جان برابرِ خود مىگردند و نمىدانند چه کنند نه شکیب دارند زیرا ناگزیر از آن عزیز خود بودند و نه چاره دارند زیرا نمىدانند چه شد و کجا رفت تا به جان به دنبالش شتابند ،فراز دلنواز (الحکمة ضالّة المؤمن) در همه سفرهاى گذشته و آینده نطفه جارى مىشود هر جا به یک وجه لطیفى غیر وجه جاى دیگر .
کلمه 494
سفر نطفه از صلب سفر اوّلش نیست تا نو سفر باشد بلکه سفرهاى بىشمار کرده تا به صلب رسیده .
کلمه 495
نطفه کهنه مسافریست خوب سفر کرده و سودها از سفر برده و هویّتهاى متنوّع متباعد متناقض از سفرها یافته و به خود گرفته و هر دمى خود را به اندامى غیر اندام دم گذشته عرض اندام نموده .
کلمه 496
نطفه بشر سیّار بىقراریست که کمالش در سفر و حاصل از سفر است و ذرّات تن و جانش را باید در سفر بیابد و به خود گیرد و همه قواى خود را چه قوۀ دانش و چه قوه کنش (علم و عمل) و چه قواى مادى تن و چه قواى روحى جان از سفر یابد و رشتۀ آنها را بر هم تابد .
[1] . عالم صغیر هوائى است که حیوان در آن تنفس مىکند و عالم اصغر آن هواى الطف است که آدم تنفس مىکند و عالم کبیر آن کثائف و هواهاى سنگین کم جریان دیر حرکت است که روئیدنى آن را روز جذب و شب دفع مىکند و عالم اکبر هواى جمادات است .
علم و دانش Knowledge http://www.iranayin.com
مرجع: کتاب هزار و یک کلمه