عرفان اسلامی (19) خوف از کوچکی خود
نویسنده : استاد حسین انصاریان
شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة
6 ـ خوف از کوچکی خود، در برابر عظمت بی نهایت در بی نهایت حضرت حق.
انسان
از نظر جسم و روح و عقل موجودی است محدود، و برای موجود محدود ادعای عظمت و
بزرگی زیبنده نیست، آنان که ادعای بزرگی دارند علتش خود فراموشی است، عزت و
بزرگی برای انسان تنها در صورت اتصال به مقام حق که همان اتصال به فرامین
الهی.
به خصوص تقواست قابل تحصیل است، و این بزرگی و عظمت ذاتی انسان
نیست، بلکه مقامی است که باید اقدام برداشتن در طریق الهی کسب کند، وبدون
این اتصال و پیوند، انسان همچون ذره ای از ذرات مادی زمین است، زمینی که
موجودیتش در برابر منظومه شمسی و قابل نظر نیست، منظومه ای که در برابر
کهکشان شیری رنگ فضا قابل ذکر نیست ، کهکشانی که در برابر آسمان اول و یا
سایر کهکشانها و سحابی ها بیش از ذره ای به حساب نمی آید، آسمان اولی که در
برابر سماء دوم از ارزن گم شده ای در فضای با عظمت جهان کوچک تر است و هفت
آسمانی که در برابر عرش الهی چیزی نیست.
شنید ستم که هر کوکب جهانی است *** جداگانه زمین و آسمانی است
زمین در جنب این افلاک مین *** چو خشخاشی است اندر قعر دریا
تو خود بنگر کزین خشخاش چندی *** سزد تا بر غرور خود بخندی
انسان
با این موجودیت نا چیز خود که بدون ارتباط به حق مشتی استخوان پوسیده،..........

عرفان اسلامی (19) خوف از کوچکی خود
نویسنده : استاد حسین انصاریان
شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة
6 ـ خوف از کوچکی خود، در برابر عظمت بی نهایت در بی نهایت حضرت حق.
انسان
از نظر جسم و روح و عقل موجودی است محدود، و برای موجود محدود ادعای عظمت و
بزرگی زیبنده نیست، آنان که ادعای بزرگی دارند علتش خود فراموشی است، عزت و
بزرگی برای انسان تنها در صورت اتصال به مقام حق که همان اتصال به فرامین
الهی.
به خصوص تقواست قابل تحصیل است، و این بزرگی و عظمت ذاتی انسان
نیست، بلکه مقامی است که باید اقدام برداشتن در طریق الهی کسب کند، وبدون
این اتصال و پیوند، انسان همچون ذره ای از ذرات مادی زمین است، زمینی که
موجودیتش در برابر منظومه شمسی و قابل نظر نیست، منظومه ای که در برابر
کهکشان شیری رنگ فضا قابل ذکر نیست ، کهکشانی که در برابر آسمان اول و یا
سایر کهکشانها و سحابی ها بیش از ذره ای به حساب نمی آید، آسمان اولی که در
برابر سماء دوم از ارزن گم شده ای در فضای با عظمت جهان کوچک تر است و هفت
آسمانی که در برابر عرش الهی چیزی نیست.
شنید ستم که هر کوکب جهانی است *** جداگانه زمین و آسمانی است
زمین در جنب این افلاک مین *** چو خشخاشی است اندر قعر دریا
تو خود بنگر کزین خشخاش چندی *** سزد تا بر غرور خود بخندی
انسان
با این موجودیت نا چیز خود که بدون ارتباط به حق مشتی استخوان پوسیده، و
گوشت و پوستی بی قدر است، چه جای آن دارد که خود را بزرگ بنامد؟ انسان واقع
بین با توجه به کوچکی خود و عظمت حق چنان دچار وحشت و ترس میگردد که برای
علاج این ترس و چاره و راهی جز آویختن به دامن اوبرای جبران کوچکیش نمی
بیند. آری، به قول حضرت حسین در مناجات روز عرفه : بی نیاز خداوندا، من خود
را از تو دارم، من خود را ایجاد نکرده ام، مشرف به جهان هستی و هم نیستم
به اجبار آمده ام و به اجبار هم خواهم رفت، نیروهای محدودم اجازه فعالیت
نامحدود نمی دهد، روشنایی هستی ام در مقابل گرد با مخوف زوال و فنا آن
مقدار می تواند مقاومت نشان بدهد که چرا غ ضعیفی در مقابل توفان بنیان کن و
وحشتناک صحرایی.
بیایید آیاتى که در قرآن مجید ، صفات بى نهایت در بى
نهایت حق را از قبیل اراده ، علم ، قدرت ، احاطه ، امر و خلق و ... را بیان
مى کند به دقّت مطالعه کنید ، بیایید به خانه با عظمت آفرینش که نمونه ى
بسیار کوچک و ناچیزى از پرتو عظمت اوست بنگرید ، بیایید کوچکى بى نهایت در
بى نهایت خود را توجه کنید تا ببینید چگونه دچار خشیّت شده و براى جبران
این کوچکى وحشت زا ، چگونه به حرکت مى آیید تا با ارتباط با او خود را از
این خوف رهانیده و از کوچکى به بزرگى رسانده و از خوف به امنیّت نایل آیید
البتّه
این خوف یا به تعبیر لطیف تر این خشیت تنها از طریق آگاهى به جلال و جمال و
بزرگى کبریا و اطلاع بر عظمت نامحدود حق حاصل مى گردد .
شما به تاریخ
زندگى انبیا و اولیا و بندگان خاص الهى بنگرید ، آن عزیزانى که در همه عمر
حتى لحظه اى فکر گناه بر آنان نگذشت ، چگونه در برابر مقام خداى متعال به
گریه و استغاثه برمى خاستند و با آن همه اخلاص و عمل خود را چیزى نمى
شمردند .
مى گویند آدم پس از هبوط به زمین و خروج از بهشت بسیار گریست و
نوح همان گونه که از نام مقدّسش پیداست گریه هایى شدید و بس طولانى داشت .
ابراهیم عرضه مى داشت در مغفرت پروردگار طمع دارم ، آن چنان که میل دارم
در قیامت از من بگذرد . فکر کنید ابراهیم با آن مقامى که خداوند در قرآن
برایش بیان کرده ، در برابر خدا چه مى گفت ; تا به وسیله امین وحى به حضرت
او خطاب رسید آیا دیده اى دوست دوستش را دچار رنج و عذاب کند ؟ به جبرئیل
گفت : نه ولى هرگاه خطایم را یاد مى کنم دوستى را از یاد مى برم ، در حالى
که قرآن بر عصمت و باکى همه ى انبیا ، تصریح کرده است . این خطایى که در
کلام ابراهیم آمده چیست ؟ همان احساس بى نهایت کوچک بودن در برابر الله است
.
به دعاهاى وارده از پیامبر و ائمه معصومین (علیهم السلام) ، به خصوص
دعاى کمیل ، مناجات شعبانیه ، مناجات خمس عشر ، دعاى عرفه ، دعاى ابو حمزه ى
ثمالى که انشاء حضرت سجاد است ، بنگرید تا ببینید با آگاهى به عظمت حق و
توجه به خداى بزرگ و کوچکى خویش ، انسان چگونه دچار خشیت و خوف مى شود و
براى جبران کوچکى خود چگونه به بندگى با اخلاص و حرکت معنوى به سوى مقام
قرب اقدام مى کند ؟
فرق خوف و خشیت در اینجا مناسب است فرق خوف و خشیت
را از زبان استاد البشر حضرت « خواجه نصیر الدین طوسى » ذکر کنیم ، تا
معلوم شود عاشقان خدا براى چه دچار خشیت و ریزش اشک چشم چون ابر بهارى
بودند .
محقّق طوسى مى فرماید : « خوف و خشیت گرچه در لغت یک معنى دارند
ولى از نظر صاحبدلان میان آنها جدایى است ; زیرا خوف نگرانى دل است از
انتظار بد و کیفرى که به سبب احتمال ارتکاب خلاف و ترک طاعت باشد و براى
بیشتر مردم حاصل است ، اگر چه مراتب بسیارى دارد و مرتبه ى عالى آن براى
اندکى از مردم باشد . امّا خشیت حالتى است در نفس که از درک بزرگوارى ،
هیبت ، خوف محجوبیت و حرمان از لطف و نظر او در دل پیدا مى شود . و این
حالت به دست نمى آید ; مگر براى کسى که بر جلال کبریا آگاه شود و لذّت قرب
را بچشد .
بنابراین گریه و تضرّع ، ندبه و ناله و خشیت و خوف عاشقان حق ،
به خاطر آگاهى آنان از عظمت او بوده و این خشیت و زارى و اعمال پر مشقت
عبادى براى این است که نیازمندى و فقر و درویشى خود را با رسیدن به قرب او
جبران کنند .
مرحوم « ملا احمد نراقى » آن عاشق وارسته ، در کتاب « طاقدیس » در باب گریه هاى اعجاب انگیز حضرت شعیب (علیه السلام) چنین مى گوید .
گریه کرد از بس شعیب تاجدار *** روزهاى روشن و شبهاى تار
هر دو چشمش کور و نابینا نشست *** باز دادش چشم سلطان الست
آن که او را دیده از آغاز داد *** کور چون شد باز چشمش باز داد
داد چشمش هین به عبرت کن نظر *** باز باید دیده عبرت نگر
باز گاه و بیگه و شام و سحر *** این قدر بگریست کافتاد از نظر
کور شد باز آن دو چشم پاک بین *** باز دادش چشم آن چشم آفرین
بار سیم گریه هاى زار زار *** کرد اندر شهر و دشت و کوهسار
روز و شب بگریست تا بار دگر *** کور شد نورش نماند اندر بصر
کور گشت و گریه او کم نشد *** ساعتى بى سوز و بى ماتم نشد
شامها در گریه هاى هاى هاى *** روزها در ناله هاى واى واى
این قدر بگریست تا طیر و وحوش *** آمدند از گریه اش اندر خروش
تا شبى او را ندایى شد زغیب *** تا به کى مى گریى آخر اى شعیب
گریه تو خلق را گریان کند *** سوز جان مر جسم را سوزان کند
تو چو جانى و رعیت جسم تو *** تو چو معنى این خلایق اسم تو
معنى خوش لفظ را هم خوش کند *** ذات دلکش اسم را دلکش کند
چون کسى محبوب باشد اى پسر *** اسم او هر جاى باشد نغز تر
هرکسى از بهر یک چیزى گریست *** اى شعیب این گریه هایت بهر چیست
گر زبیم دوزخ است و آن جحیم *** ما در دوزخ به تو بربسته ایم
آتش دوزخ بود بر تو حرام *** هم چو آن جنّت به کفّار لئام
ور بود این گریه ات بهر بهشت *** شوق وصل حوریان خوش سرشت
ما بهشت از بهر تو آماده ایم *** حوریان را زیب و زینت داده ایم
حوریان از بهر تو در روز و شب *** چشم بر راهند و دلها در طرب
ساحت جنّت به رایت روفته *** زلف خود از فرقتت آشوفته
قصرها بهر تو زینت داده ایم *** تخت ها در قصرها بنهاده ایم
خوانها بر فرشها آورده ایم *** فرشها بر تختها گسترده ایم
این بهشت این حور این تو اى شعیب *** هر زمان خواهى برو بى منع و ریب
چون شعیب از عالم غیب این شنید *** از دل پر درد آهى برکشید
کاى خدا آرام جان مستهام *** من که و دوزخ چه و جنّت کدام
دل کجا تا فکر این و آن کنم *** یا از آن غمگین به آن شادان دلم
چیست دوزخ تا از آن ترسان شوم *** تا زبیم تفّ آن گریان شوم
من خود اندر آتش استم ساله *** اندر آتش کرده ام نشو و نما
آتشى کز آن سقر ماندست مات *** هفت دوزخ پیش آن آب فرات
آتشى کز آن سعیر آمد به تاب *** دوزخ از توفان و حرش یک حباب
آتشى کز آن جهنم در حذر *** آتش عالم زسوزش یک شرر
آتش هجران و نیران فراق *** سوز مهجورى و نار اشتیاق
آتش حرمان زبزم دلفریب *** آتش مهجورى از وصل حبیب
من که عمرى شد در این آتش خوشم *** کى زدوزخ روى درهم مى کشم
اینان
با توجه به عظمت الهى ، هر چیزى را کوچک مى دیدند و حقیر و ناچیز مى
دانستند ، چنانچه امیر مؤمنان (علیه السلام) در خطبه « متقین » در اوصاف آن
عاشقان مى گوید : عَظُمَ الخالِقُ فی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دُونَ فی
أَعْیُنِهِمْ ، خدا را در وجود خود بزرگ مى دیدند و غیر حضرتش براى آنان
کوچک بود . به همین خاطر دل به هیچ چیز نمى بستند و از آمدن نعمت هاى دنیا و
رفتن آن خوشحال و اندوهگین نمى شدند ، هر مصیبتى براى آنان ، جز مصیبت
فراق او ، آسان بود . به خاطر دنیا با کسى نزاع نداشتند . گذشت آنان از مال
دنیا بسیار بود . گرفتار هیچ یک از زشتى هاى اخلاقى نبودند ; زیرا منبع
رذائل اخلاقى آلوده بودن انسان به دنیاست و چون آنان دنیا را ناچیز مى
دانستند آلوده نبودند .
عشقى به جز عشق نداشتند . قبله اى غیر کوى او
نمى شناختند . امر و نهى غیر او را اطاعت نمى کردند . از هیچ چیز جز مقام
او هراس نداشتند . به هیچ وجه گرد گناه نمى گشتند و فکر گناه هم نمى کردند .
پاکترین اندیشه و عمل از آنان بود . وجودشان براى جهان و جهانیان با برکت
بود و جز خیر و کرامت از آن بزرگواران توقع نمى رفت . در عین این که آراسته
به تمام خوبى ها و دور از همه زشتى ها بودند ، خود را نیازمندترین
نیازمندان و کم عمل ترین عاملان و مهجورترین مهجوران به حساب مى آوردند .
به این خاطر در اجراى دستورهاى حق و گریه از خشیت الهى و توبه در پیشگاه او
از فقر و قصور در عمل از همه عالم مقدّم تر بودند.
اینک به شمّه اى از احوال و زبان حال ایشان توجّه کنید :
على (علیه السلام) با آن همه عظمت و جلال که از طریق بندگى حق کسب کرده بود ، در دعاى کمیل مى فرماید :
وَأَنَا عَبْدُکَ الضَّعیفُ الذَّلیلُ الحَقیرُ المِسْکینُ المُسْتَکین !!
حضرت سجّاد در صحیفه مى فرماید :
وَأَنَا أفْقَرُ الفُقَراءِ إلَیْکَ !!
و حضرت حسین (علیه السلام) در دعاى عرفه مى فرماید :
إِلهی کُلَّمَا أَحْرَسَنی لُؤْمی أَنْطَقَنی کَرَمُکَ ،
«
یعنى پروردگارا تبهکاریها و دیو صفتى هایم گاهى آن چنان به رخم خیره مى
شوند و مرا رو در روى ناشایست خود آن چنان قرار مى دهند که یاراى سخنگویى
از من سلب مى گردد » .
با که سخن بگویم ؟ با خود ، زشت سیرتى آن چنان
قیافه ام را هولناک نموده است که نمى خواهم با قیافه خود روبرو شوم ،
خداوندا با تو سخن بگویم ، هرگونه راه پیوستگى را به روى خود بسته مى بینم ،
معاصى و گناهانم زبانم را بسته و لالم نموده است ، با دیگران سخن بگویم ،
لابد زشت سیرتى نهانى خود را مخفى ساخته ، از نیکى ها و زیباییهاى خود سخن
خواهد گفت ، در این موقع است که قیافه هولناکم کثیف تر و زشت تر خواهد شد ;
زیرا به آن زشتى و پلیدى خود ، دورویى و ریاکارى را هم اضافه خواهم نمود .
با
که سخن بگویم ؟ با جهان طبیعت که خاموش و بدون جنجال تسلیم قوانین است ؟
آن موجودى که خود را در مقابل قانون گذار ازل و ابد تسلیم نموده است چه
سنخیّتى با من متمرّد دارد که حتّى در راه تمایلاتم به مبارزه ى با خود نیز
حاضر شده ام ! اى خداى عزیز و مهربانم ، دیگر کسى نمانده است که این موجود
گم گشته با او به گفتگو نشنیده چگونه در عین زشتى و پلیدى راه فرارى را که
مى جوید پیدا کند ؟ فقط یک تکیه گاه باقى مانده است ، آن هم کرم وجود بى
نهایت توست . چه قدر خوب بود که به زبان آوردن الفاظ نیازى نداشتم ، تا
مفاهیم آن الفاظ بیشتر شرمنده ام ننماید .
آرى این است نظر سالکان راه و
توجه بیداران سیر الى الله ، که با همه ى آثار بندگى از حضرت حق ، خود را
در برابر عظمت او چیزى حساب نمى کنند ، تا آثارى بر آنان بار شود و به خاطر
این آگاهى و شعور زیاد است که هرچه پیش مى روند و به مقام قرب آن جناب
نزدیک مى گردند ، به لا شیئى خود بیشتر رسیده و خشیت سنگین ترى سراپاى آنان
را احاطه مى کند ، اینان به همین گونه سیر خود را ادامه مى دهند ، تا وقتى
که به دروازه ى عالم پس از مرگ برسند ، آنگاه که خطاب :
( أَلاَّ
تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ
تُوعَدُونَ ) و ( یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی
إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ) .
به آنان برسد و سراسر خشیت
آنان و ترس ایشان مبدّل به حالت امن گردد و با اتّصال به مقام حضرت دوست ،
از احساسى که از نقص همه جانبه ى خود مى کردند درآیند.
راستى اولیاء
الهى نسبت به خود چه نظرى دارند ؟ آرى انسان که از بسیارى از موجودات برتر
است ، هر مقدار به فقر و ندارى ، نیاز و احتیاج ولاشیئیّت خود بیشتر آگاه
شود، عظمت و بزرگى ، جلال و جمال دوست در خانه ى دلش بیشتر تجلّى مى کند و
هرچه تجلّى جمال معشوق در دل عاشق بیشتر شود و عاشق به بزرگى معشوق واقف و
به ذلّت و حقارت خود در برابر او آگاه گردد ، خشیت بیشترى او را مى گیرد و
با این مرکب روحى به حرکت بیشترى ادامه داده و براى برطرف نمودن ذلّت و
حقارت خود ، با نزدیک کردن خویش به دوست ، فعالیّت چشم گیرترى مى کند .
گفتگوى حضرت سجّاد با جابر در مسئله عبادت
نوشته
اند حضرت سکینه جابر بن عبدالله انصارى را احضار کرد ، و به او فرمود :
شما مورد محبّت و احترام خانواده ما هستى ، از شما مى خواهم با برادرم حضرت
سجّاد ملاقات کرده و از قول خودت از او بخواهى در گریه و عبادتش تخفیف دهد
، زیرا همه ما بر جان او ترسناکیم !! جابر مى گوید : به محضر حضرت زین
العابدین مشرف شدم و خواسته خود را با آن بزرگوار در میان گذاشتم ، امام به
خدمتکار خانه فرمود ، آن کتاب را بیاور خدمتکار کتاب را به امام داد و
حضرت سجاد هم کتاب را در برابر من گذاشت و فرمود : در این کتاب از عبادات
پدرم على یاد شده ، آن را بخوان تا از من تقاضاى کم کردن عبادت نکنى ، اى
جابر عبادت من کجا و عبادت پدرم على !!
راستى چقدر عجیب است مردى که آن
همه عبادت داشت ، امامى که پس از نماز صبح سر بر سجده مى گذاشت و هزار بار
مى گفت : «لا إله إلاّ الله حقّاً حقّ ، لا إله إلاّ الله عبودیّتاً ورقّاً
لا إله إلاّ الله إیماناً وتصدیق» .
انسانى که چهل سال پس از واقعه
کربلا قسمتى از وقت شب خود را با کشیدن انبان غذا بر دوش به داد بینوایان
مى رسید ، آقایى که سالى دوبار اضافه پوست پیشانى و زانوى او را از کثرت
رکوع و سجود قیچى مى کردند ، بزرگوارى که در تربیت کردن انسانهاى والا با
کمال قدرت و توان کوشید ، آن وقت عبادت خود را در برابر خدا آن قدر ناچیز
مى بیند ؟! و ناچیز دانستن عبادت در برابر عظمت حق او را به وحشت مى اندازد
.
جداً این گونه خوف بهترین علت براى رشد و کمال ، و این خود ندیدن از عالى ترین مراحل تواضع در برابر حق و خلق است .
در شب عرفات از فضیل پرسیدند : حال این مردمان چون بینى ، گفت : همه آمرزیده اند اگر من در میان ایشان نبودمى !!
استاد
اخلاق ، عارف بزرگوار ، مفسّر قرآن ، مرحوم حاج شیخ محمود یاسرى رحمة الله
علیه مى فرمود : پیامبر اسلام به جبرئیل گفت : از عجایبى که دیده اى برایم
بازگو کن .
امین وحى گفت : در زمانهاى گذشته ، در حالى که بنا بود به
یکى از انبیاء خدا نازل شوم ، عابدى را در جزیره اى دیدم ، که با کمال شوق
به عبادت حق مشغول بوده و از خدا مى خواست مرگش در حال سجده بر حق فرا رسد !
عبادتش
را نیکو یافتم ، زمان بندگیش را چهارصد سال دیدم ، دعایش را مستجاب مشاهده
کردم ، علاقه مند شدم وضع قیامتش را ببینم ، برایم اعجاب آور بود !
روز
قیامتش نشان مى داد که اعمالش مورد قبول حق واقع شده ، به او خطاب مى رسد :
أُدْخُلْ جَنَّتی بِرَحْمَتی ، عرضه مى دارد : أَدْخُلْ جَنَّتَکَ
بِعَمَلی ، من به بهشت مى روم ولى با دلگرمى به عمل و عبادتم !
خطاب مى
رسد اى قاضیان دادگاه اکنون که پاى معامله به میان آمده ، تمام نعمت هاى
مادّى و معنویم را که به این عابد عنایت کردم با عبادتش بسنجید ، چنانچه
عبادت او گران تر آمد به بهشت رود ، و اگر نعمت هاى من گران تر شد به جهنم
رود !!
از نعمت بینایى شروع کردند ، این نعمت از نظر ارزش خدایى بر تمام
عبادتش سنگین تر آمد چون او را به سوى دوزخ بردند ، عرضه داشت : خداوندا
برنامه هاى دیگرى هم داشتم محاسبه نشد ، خطاب مى رسد چیست ؟ مى گوید : امید
بر کرم تو ، حسن ظنّ بر عنایت تو ، و از همه بالاتر نیاز و فقر و ناچیزى
خودم ، خطاب مى رسد او را از مسیر عذاب برگردانده و به خاطر امید و حسن
ظنّش به من به بهشت ببرید ، چون در مسیر بهشت قرار مى گیرد عرضه مى دارد :
أَدْخِلْ جَنَّتَکَ بِرَحْمَتِکَ .
منبع:http://erfan.ir