راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

رئیس یهود در مجلس یزید؛فرستاده پادشاه روم در مجلس یزید

رئیس یهود در مجلس یزید؛فرستاده پادشاه روم در مجلس یزید

رئیس یهود در مجلس یزید

قطب راوندى گوید: چون رئیس یهود بر یزید وارد شد گفت: این سر کیست؟ گفت:

سر یک شورشى است. گفت: او کیست؟ گفت: حسین (ع). گفت: پسر چه کسى است؟

گفت: پسر على (ع). گفت: مادرش کسیت؟ گفت: فاطمه (س). گفت: فاطمه (س) کیست؟

گفت: دختر محمد (ص). گفت: پیغمبرتان؟! گفت: آرى.

گفت: خداوند به شما پاداش خیر ندهد! دیروز پیامبرتان بود و امروز پسر دخترش را کشتید؟ واى بر تو، میان من و داود هفتاد و چند پدر فاصله هست. باز هم هر وقت یهودیان مرا مى‏بینند تعظیم مى‏کنند. آن گاه بر روى طشت خم شد و سر را بوسید و گفت: گواهى مى‏دهم که خدایى جز اللّه نیست و این که جدّ تو رسول خدا است؛ و بیرون رفت. پس یزید فرمان به قتل وى داد............

 

 

رئیس یهود در مجلس یزید؛فرستاده پادشاه روم در مجلس یزید

رئیس یهود در مجلس یزید

قطب راوندى گوید: چون رئیس یهود بر یزید وارد شد گفت: این سر کیست؟ گفت:

سر یک شورشى است. گفت: او کیست؟ گفت: حسین (ع). گفت: پسر چه کسى است؟

گفت: پسر على (ع). گفت: مادرش کسیت؟ گفت: فاطمه (س). گفت: فاطمه (س) کیست؟

گفت: دختر محمد (ص). گفت: پیغمبرتان؟! گفت: آرى.

گفت: خداوند به شما پاداش خیر ندهد! دیروز پیامبرتان بود و امروز پسر دخترش را کشتید؟ واى بر تو، میان من و داود هفتاد و چند پدر فاصله هست. باز هم هر وقت یهودیان مرا مى‏بینند تعظیم مى‏کنند. آن گاه بر روى طشت خم شد و سر را بوسید و گفت: گواهى مى‏دهم که خدایى جز اللّه نیست و این که جدّ تو رسول خدا است؛ و بیرون رفت. پس یزید فرمان به قتل وى داد. « . الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 581؛ نیز ر. ک. بحارالانوار، ج 45، ص 187.»

این اعثم بعد از ذکر گفت و گوى میان امام زین العابدین (ع) و یزید مى‏گوید: یکى از عالمان بزرگ یهود که در مجلس حاضر بود گفت: اى امیر مؤمنان، این جوان کیست؟

گفت: صاحب این سر پدر او است. گفت: اى امیر مؤمنان، صاحب سر کیست؟ گفت: حسین بن على بن ابى طالب (ع). گفت: مادرش کیست؟ گفت: فاطمه (س)، دختر محمد (ص)، حِبْر گفت: سبحان اللّه! این پسر دختر پیامبرتان است که به این زودى او را کشتید؟ شما با فرزندان پیامبر خود بسیار بد رفتار کرده‏اید! به خدا سوگند اگر پیامبر ما، موسى بن عمران، فرزندى از خود به یادگار مى‏گذاشت، پس از خداوند او را مى‏پرستیدیم. پیامبر شما دیروز از میان شما رفت و شما به فرزندش حمله بردید و او را کشتید! چه بد امّتى هستید.

گوید: یزید گروهى را مأمور حلق‏آویز کردنش کرد. آن گاه یهودى برخاست و گفت: اگر مى‏خواهید مرا بکشید یا زنده بگذارید یا رهایم کنید، اما من در تورات خوانده‏ام که‏هر کس پیامبر زاده‏اى را بکشد، تا زنده است شکست خورده (و ملعون) باشد و چون بمیرد خداوند در آتش جایش دهد. « الفتوح، ج 2، ص 185. نیز ر. ک. مقتل خوارزمى، ج 2، ص 71؛ تسلیة المجالس، ج 2، ص 396؛ بحار الانوار، ج 45، ص 139( با اختلاف بسیار اندک).»

ابن عبد ربّه از ابو الاسود، محمد بن عبد الرحمن نقل مى‏کند که گفت: وقتى رأس الجالوت « در مثیر الاحزان آمده که منظور پسر یهوذاست.» را دیدار کردم، گفت: میان من و داود هفتاد پدر فاصله است. باز هم هرگاه یهود مرا مى‏بینند، احترام مى‏کنند، حقّ مرا مى‏شناسند و نگهدارى مرا بر خود واجب مى‏دانند. اما میان شما وپیامبرتان تنها یک پشت فاصله است؛ و شما پسرش را کشتید. « . العقد الفرید، ج 5، ص 132؛ نیز ر. ک. الطبقات الکبرى( ترجمة الامام الحسین( ع))، ص 87، ح 306؛ تذکرة الخواص، ص 263؛ مثیر الاحزان، ص 103؛ الملهوف، ص 220.»

خوارزمى گوید: «برخى عالمان گفته‏اند: یهودیان، به احترام عصاى موسى، تکان دادن و یا آتش زدن درختى را که عصاى موسى از آن بود، تحریم کردند. مسیحیان از آن رو که چوب صلیب از جنس چوبى است که عیسى را بر آن دار زدند، بر آن سجده مى‏کنند.

مجوسیان به اعتبار اینکه آتش بر ابراهیم سرد و سلامت شد آن را احترام مى‏کنند. اما این امّت، فرزندان پیامبرشان را کشتند، در حالى که خداوند «عزّوجلّ» به محبّت و دوستى آنان سفارش کرد و فرمود: «قُلْ لَا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إلَّا الْمَوَدَّةَ فىِ الْقُرْبىَ « . شورى( 42)، آیه 23.»». « مقتل خوارزمى، ج 2، ص 101.»

 (بگو براى رسالت مزدى از شما نخواهم، مگر دوستى با خویشاوندانم).

فرستاده پادشاه روم در مجلس یزید

سبط ابن جوزى از عبید بن عمیر نقل مى‏کند که گفت: فرستاده قیصر روم که در مجلس یزید حاضر بود به وى گفت: این سر کیست؟ گفت: سر حسین (ع). گفت: حسین (ع) کیست؟ گفت: پسر فاطمه (س). گفت: فاطمه (س) کیست؟ گفت: دختر محمد (ص).

گفت: پیامبرتان؟ گفت: بلى. گفت: پدرش کیست؟ گفت: على بن ابى طالب (ع). گفت:

على بن ابى طالب (ع) کیست؟ گفت: پسر عموى پیامبرمان. گفت: مرگ بر شما با این دینى که دارید. به حقّ مسیح سوگند که شما هیچ چیز را پاس نمى‏دارید. نزد ما، در یکى از جزیره‏ها دیرى است که سم خرى که عیسى بر آن سوار شده در آنجا است. ما همه ساله از جاى جاى زمین به زیارت آن دیر مى‏رویم، برایش نذر مى‏کنیم، و همان طور که شما کعبه‏تان را احترام مى‏کنید، ما نیز احترامش مى‏کنیم. من گواهى مى‏دهم که شما بر باطل هستید؛ آن گاه برخاست و دیگر نزد یزید باز نگشت. « تذکرة الخواص، ص 263.»

خوارزمى همین ماجرا را با تفصیل بیشتر از امام زین العابدین (ع) نقل مى‏کند که فرمود:

هنگامى که سر حسین (ع) را نزد یزید آوردند مجالس شرابخوارى بر پا کرد؛ و سر را پیش خود مى‏گذاشت و شراب مى‏نوشید. روزى فرستاده پادشاه روم را- که از اشراف و بزرگان آن سرزمین بود- در مجلس خویش حاضر ساخت. فرستاده گفت: اى پادشاه عرب، این سر کیست؟ گفت: تو را با این سر چه کار است؟ گفت: پس از آنکه باز گردم، پادشاه ما از هر چه دیده‏ام از من مى‏پرسد؛ و من دوست دارم که داستان این سر را برایش باز گویم تا او نیز در این شادمانى و خوشحالى با تو شریک گردد. یزید گفت: این سر حسین بن على بن ابى طالب (ع) است. گفت: مادرش کیست؟ گفت: فاطمه زهرا (س).

گفت: دختر چه کسى؟ گفت: دختر پیامبر خدا (ص). فرستاده گفت: لعنت بر تو و بر دینى که تو دارى. هر دینى از دین تو بهتر است. بدان که من از نوادگان داودم و میان من و او پدران بسیارى فاصله است. با وجود این، مسیحیان مرا احترام مى‏کنند و خاک پایم را براى تبرّک بر مى‏دارند. به خاطر اینکه نوه داود هستم. ولى شما فرزند دختر رسول خدا (ص) را مى‏کشید! در حالى که میان او و پیامبر جز یک مادر فاصله نیست. این چه دینى است؟! فرستاده سپس گفت: اى یزید، آیا داستان کنیسه حافر را شنیده‏اى؟ گفت:

بگو تا بشنوم! گفت: میان عمان و چین دریایى است به طول یک سال راه که هیچ نشانى از آبادى در آن دیده نمى‏شود، مگر یک شهر در میان آب به طول و عرض هشتاد فرسخ.

در روى زمین، شهرى بزرگ‏تر از آن نیست و از آنجا کافور، یاقوت و عنبر مى‏آورند و درختانشان عود است. این شهر به دست مسیحیان است و هیچ پادشاهى در آنجا حکومتى ندارد. در این شهر کنیسه‏هاى بسیارى است که بزرگترینشان کنیسه حافر است.

در محراب این کنیسه، ظرفى است طلایى و درونش سُمى نهاده است که گویند آن سم چارپاى سوارى حضرت عیسى (ع) است. گرد این ظرف؛ طلا، جواهر، دیبا و ابریشم تزیین شده است. همه ساله شمار بسیارى از مسیحیان به آنجا مى‏روند و بر گردش طواف و آن را زیارت مى‏کنند و مى‏بوسند و به برکت آن از خداوند حاجت مى‏طلبند. این است رفتار مسیحیان؛ سُمى که مى‏پندارند از آنِ چارپاى سوارى حضرت عیسى (ع) است. اما شما فرزند دختر پیامبرتان را مى‏کشید. نفرین بر شما و بر دین شما!

یزید گفت: این نصرانى را بکشید. زیرا چون به کشورش برگردد، ما را رسوا مى‏کند و از ما بد مى‏گوید؛ و جلّادان آهنگ کشتن او کردند. مرد مسیحى که خود را در آستانه کشتن دید گفت: اى یزید، آیا قصد کشتن مرا دارى؟ گفت: آرى. گفت: بدان که من دیشب پیامبرتان را به خواب دیدم که به من گفت: اى مرد نصرانى، تو اهل بهشتى! من از سخن او به شگفت آمدم تا اینکه این قصّه برایم پیش آمد. اینک گواهى مى‏دهم: لا اله الا الله، محمد رسول الله (ص)، سپس آن سر شریف را در آغوش کشید و آغاز به گریستن کرد تا آنکه به قتل رسید. « . مقتل خوارزمى، ج 2، ص 72؛ مثیر الاحزان، ص 103؛ الملهوف، ص 221؛ تسلیة المجالس، ج 2، ص 397؛ بحار الانوار، ج 45، ص 189؛ عوالم العلوم، ج 17؛ ص 418.»

آن گاه خوارزمى مى‏نویسد: مجد الائمّه سرخسکى از ابى عبداللّه حدّاد نقل مى‏کند که مرد نصرانى شمشیر کشید و به قصد زدن یزید به او حمله ور شد. اما خدمتکاران جلوى او را گرفتند و او را کشتند؛ و او در آن حال مى‏گفت: شهادت، شهادت. « مقتل خوارزمى، ج 2، ص 72.»

چه خوب نقل کرده است ابن شهر آشوب از یکى از شاعران عرب:

واى از شرمسارى اسلام در برابر مخالفانش؛ که با معایب و لغزش‏ها بر او چیره گشتند؛خاندان عُزَیْر خرش را احترام مى‏کنند و به خاطر ترمیم سُم رستگارى مى‏بینند؛

و شمشیرهاى شما، براى خشنودى یزید فاجر به خون پسر دختر پیامبرتان آغشته است. « . المناقب، ج 4، ص 123.»

تحقیق وتهیه و تنظیم : سید خلیل شاکری(شاکر سردرود)استفاده از مطالب وبلاگ بدون درج منبع شرعا حرام و به استناد قانون حق کپی رایت و حقوق مولفین ممنوع بوده و قابل پیگرد قضائی می باشد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد