راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

بسیار پندآموز:اخبار و روایات در قلب و حالات دل و روان ا..............

بسیارجالب و پندآموز:اخبار و روایات در قلب و حالات دل و روان انسان و معناىبرخی مطالب کلیدی.

حضرت صادق علیه السلام فرمود. هیچ قلبى نیست مگر اینکه داراى دو گوش است در کنار یکى از آنها فرشته‏اى که ارشاد و راهنمائى بسعادت و کمال میکند و در کنار گوش دیگر شیطانى است گمراه‏کننده (انسان استعداد انتخاب هر دو راه را دارد). این یک او را وادار مینماید و دیگرى باز میدارد. شیطان او را به معصیت و نافرمانى دستور میدهد و فرشته او را از مخالفت و تمرد فرمان الهى میترساند و این است معناى گفتار پروردگار که در سوره (ق) آیه 18 میفرماید از طرف راست و چپ انسان نیروئى مستقر است. هیچ گفتارى از دهانش خارج نمیشود مگر اینکه در کنار آن گفتار نگهبانى آماده و مهیا هست.

 (1) توضیح بدان که شناختن ماهیّت و حقیقت قلب از مطالبى است..............

 

بسیار پندآموز:اخبار و روایات در قلب و حالات دل و روان انسان و معناىبرخی مطالب کلیدی.

حضرت صادق علیه السلام فرمود. هیچ قلبى نیست مگر اینکه داراى دو گوش است در کنار یکى از آنها فرشته‏اى که ارشاد و راهنمائى بسعادت و کمال میکند و در کنار گوش دیگر شیطانى است گمراه‏کننده (انسان استعداد انتخاب هر دو راه را دارد). این یک او را وادار مینماید و دیگرى باز میدارد. شیطان او را به معصیت و نافرمانى دستور میدهد و فرشته او را از مخالفت و تمرد فرمان الهى میترساند و این است معناى گفتار پروردگار که در سوره (ق) آیه 18 میفرماید از طرف راست و چپ انسان نیروئى مستقر است. هیچ گفتارى از دهانش خارج نمیشود مگر اینکه در کنار آن گفتار نگهبانى آماده و مهیا هست.

 (1) توضیح بدان که شناختن ماهیّت و حقیقت قلب از مطالبى است که براى بیشتر علماء کاملا روشن نشده است و بزرگان دین هم در این قسمت بیاناتى نفرموده‏اند مگر با کنایه و اشاره (ولى در باره ماهیت و چگونگى آن بطور تفصیل مطالبى بیان نکرده‏اند).

پس بهتر و موافق با احتیاط این است که ما هم اکتفا کنیم بهمان بیاناتى که در باره حالات قلب فرموده که صلاح و سلامت قلب و فساد و تباهى آن چیست و چه چیز آفت و زیان بار است براى او و مراتب و درجات او در چیست و سعى و کوشش نمائیم در تکمیل این موجود شگفت انگیز و روح ربانى و آسمانى و از صفات پست شیطانى پاکیزه نموده و با اخلاق و خوى فرشتگان و صفات روحانى آراسته‏اش کنیم تا با این روش و طریقه استعداد و آمادگى پیمودن مراتب کمالات انسانى و رفتن با على درجات را بدست آورده و لیاقت و شایستگى گرفتن معارف و حقائق را از جانب پروردگار پیدا کنیم. و این حرکت و سیر معنوى بستگى به شناختن ماهیت و حقیقت قلب ندارد زیرا اگر توقف بر این شناخت داشت قطعا بزرگان دین و ائمه اطهار علیهم السلام براى ما در این قسمت توضیح کامل و روشن میفرمودند و چون تفصیلى در این جهت نداده‏اند براى ما هم بهتر است که سکوت کنیم در آن مطالبى که آنها سکوت کرده‏اند ولى ما در این مقام مختصرى و قسمتى از بیاناتى که گفته شده بازگو مینمائیم و بهمین مقدار اکتفا نموده و از خدا یارى میخواهیم آنچه که معروف و مشهور است در نزد حکماء و فلاسفه و هم مسلکان آنان این است که منظور از قلب همان نفس ناطقه و فصل ممیز انسان و آنچه که انسانیت انسان باو است و این یک موجود روحانى است که حد وسط از جهان روحانى محض و خالص و از جهان مادى و جسمانى محض است (نه آن طور که در فعالیت و کارهایش اساسا نیازى به ماده و جسم نداشته باشد و نه آن گونه که غیر از ماده و جسمانیات با چیز دیگرى سر و کار نداشته باشد بلکه با هر دو ارتباط دارد) در موجودات پائین‏تر از خود اثر میگذارد و همه را تحت تاثیر خود قرار میدهد و از موجودات ما فوق و بالاتر از خود متاثر و اثر پذیر میباشد و اینکه گفته مى‏شود قلب و دل داراى گوش است استفاده و تشبیه است و منظور همان حالت اثر پذیرى است و بعضى از اهل تحقیق چنین گفته. شرافت و ارزش انسان و کمال و برترى او بقلب است از جهت قلب است که بر مخلوقات و موجودات دیگر تفوق و برترى یافته که استعداد و نیروى شناخت خدا را دارد همان معرفت و شناختى که در این جهان جمال و زینت و کمال و افتخار او است و در آن جهان توشه و ذخیره او است. و این استعداد معرفت و شناخت بوسیله قلب است نه سایر اعضاء و جوارح. قلب است که علم و معرفت بخدا پیدا میکند قلب است که براى خدا عمل میکند قلب است که بطرف خدا حرکت میکند قلب است که بخدا نزدیک مى‏شود و اما اعضاءو جوارح بدن تابع و خدمتگزارند و ابزارى هستند که قلب آنها را در خدمت خود میگیرد مانند سلطان آنها را بنده‏وار بکار مى‏گمارد و مانند والى و سرپرستى که رعیّت خود را بخدمت وامیدارد و صنعتگرى که ابزار و آلات را بکار میبرد.

و قلب است که چون از توجه به غیر از خدا سالم شد و منصرف گشت در مقام قرب الهى بار مى‏یابد و پذیرفته مى‏شود و اگر در غیر خدا غوطه‏ور گشت طرد و رانده مى‏شود و او است مورد مطالبه دستورات و تکالیف و توجه خطابات و او است که پاداش و کیفر مى‏بیند او است که سعادت تقرب و نزدیکى بخدا را بدست مى‏آورد پس در صورت تزکیه و پاکى رستگار و کامیاب میگردد او است که شقاوت و نومیدى نصیبش گردد اگر آلوده و تباه شود. (1) در حقیقت و واقع مطیع و فرمانبردار است و انوار و روشنى او است که در اعضاء و جوارح نمایان و پخش میگردد و بصورت عبادت و بندگى جلوه‏گر مى‏شود.

و او است که تمرّد و سرکشى و نافرمانى خدا مینماید و اثر و نشانه‏اش بصورت گناه و کارهاى زشت در اعضاء و جوارح نمایان مى‏شود و با ظلمت و تاریکى او و با روشنائى و نورانیّت او است که ظاهر و برون انسان آلوده بزشتى‏ها و یا آراسته به نیکى‏ها میگردد چون هر ظرفى از آنچه که در درون دارد رطوبت میدهد. و او است که انسان چون او را شناخت خود را شناخته و چون خود را شناخت خدایش را مى‏شناسد و همچنین قلب است که چون انسان در حق او جاهل شد نسبت بشناخت خود جاهل و نادان و چون خود را نشناخت خدایش را نتوان شناخت. و کسى که در باره شناخت خود جاهل و نادان باشد نسبت به شناخت غیر خود نادان‏تر و جاهل‏تر است. و اکثریت این مردم در حق خود و در باره قلب خود جاهل و نادانند و پرده هواهاى نفسانى بین آنها و خودشان و قلبشان حائل شده- و خدا پرده‏اى آویزد و میان انسان و قلبش- (انفال 24) و حائل بودن خدا به این معنا است که توفیق دید و شناخت خودش باو نمى‏دهد و توفیق مراقبت و نگهبانى دل و شناخت صفات قلب و اینکه چگونه در قبضه قدرت حق در دست و میان انگشتان خداى رحمان در تقلب و تحول است و اینکه چگونه مى‏شود که گاهى تا پست‏ترین منازل پائین آمده و در عمق دره هلاکت و شقاوت هم سطح شیاطین میگردد و گاهى بطورى بلند پرواز شده تا بالاترین درجات علیین میرود و تا عالم فرشتگان مقرب الهى اوج میگیرد.

توفیق توجه و شناخت این مطالب از او سلب مى‏شود این است معناى حائل شدن خدا میان انسان و قلب انسان.

و کسى که قلب و نفس خودش را نشناسد که مراقب و نگهبان او باشد و آمادگى پیدا کند براى آنچه از عالم ملکوت در او و بر او تابش میکند این شخص از آن افرادى است که‏خدا در باره آنان فرموده (شما مؤمنان مانند آنان نباشید که بکلى خدا را فراموش کردند و خدا هم خود آنها را از یادشان برد و آنان در واقع بدکارانند (سوره حشر 19) بنا بر این شناخت قلب و حالات و اوصافش اصل و پایه دین و اساس راه رهروان بسوى حق است.

پس از این مقدمه بدان که کلمه و واژه- نفس- روح- قلب- عقل- (این چهار کلمه) الفاظى هستند که معانى آنها نزدیک و شبیه یک دیگر است. اما لفظ قلب در دو مورد استعمال مى‏شود 1- گاهى قلب گفته مى‏شود و منظور همان قطعه گوشت صنوبرى شکل است (که معمولا باندازه یک دست بسته و بهم آمده است) که در قسمت چپ سینه انسان قرار دارد و او گوشت مخصوصى است که درون آن خالى و تهى است و در همان قسمت خون سیاه رنگى است و او منبع و سرچشمه روح حیوانى است و این چنین قلبى در تمام حیوانات هم هست بلکه در بدن شخص مرده هم هست. (1) 2- گاهى هم قلب گفته مى‏شود و مقصود آن موجود لطیف و روح ربانى و آسمانى است که با این قلب گوشتى ارتباط خاصى دارد و افکار دانشمندان در نحوه ارتباط و علت تعلق این موجود لطیف با این قطعه گوشت متحیر و سرگردان است چون کیفیت این ارتباط و تعلق نظیر تعلق اعراض و رنگها باجسام است و نظیر ارتباط وصف با دارنده وصف و یا نظیر ارتباط صنعت‏گر با ابزار و آلات صنعت و ارتباط جایگزین با آن جایگاه و مکان است و تحقیق این مطلب بستگى دارد به پى بردن و روشن شدن اسرار و ماهیت وجودى روح انسان و چون در این قسمت رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله سخنى و بیانى ندارد دیگران هم مناسب نیست که در این قسمت (کشف حقیقت روح) وارد شوند. و اما لفظ روح آن هم بدو معنا اطلاق و در دو مورد استعمال مى‏شود. (2) 1- روح حیوانى و جسم لطیف که از آن فضاى پر از خون قلب سرچشمه گرفته و بواسطه عروق و شریان و رگها در تمام قسمت بدن سارى و جارى است.

و جریان این روح در بدن و رسیدن نور حیاة و زندگى و حس و ادراک و نیروى شنوائى و بینائى و بویائى و پیدایش اینها در اجزاء مناسب بدن همانند پیدایش نور و روشنائى است در اطراف و زوایاى خانه از اثر گردش دادن چراغى روشن در آن خانه که این چراغ به هر نقطه برسد آنجا را روشن میکند (که در این مثل چراغ و خانه سه چیز هست 1- روشنائى خانه 2- چراغ روشن 3- گردش چراغ) در خانه بدن هم- حیاه و زندگى نظیر روشنائى که بر در و دیوار خانه پیدا مى‏شود- روح حیوانى هم بجاى چراغ ظاهرى- جریان و حرکت روح در تمام اعضاء و جوارح نظیر حرکت چراغ در اطراف خانه بوسیله محرک و عامل گردش- ضمنا در اصطلاح اطباء و پزشکان لفظ روح در این معنائى که گفته شد

بکار برده و استعمال مى‏شود و این عبارت است از بخار رقیقى که از اثر گرمى قلب و گردش خون تولید مى‏شود. (1) 2- معناى دوم روح عبارت است از همان موجود ارزشمند آسمانى که حقائق و مطالب علمى را درک میکند که شرح و تفصیلش را در معناى دوم قلب بیان نمودیم و این معنا را اراده فرموده پروردگار در آیه که میفرماید (اى رسول گرامى مردم راجع به روح و حقیقت آن پرسشهائى از تو دارند و در پاسخ آنان بگو که روح یک امر الهى و حقیقت ربانى است) اسرى 85 و این حقیقت یک نحوه وجود عجیب الهى است که عقول و افکار اکثر مردم از درک واقعیت آن عاجز و درمانده است و اما نفس- این لفظ هم در موارد زیادى استعمال مى‏شود و آنچه با مقصود ما ارتباط دارد دو معنا است 1- اینکه منظور از نفس آن غریزه و جهتى که مرکز و مصدر خشم و غضب و شهوت انسان است و این اصطلاح شایع است در میان اهل تصوف و عرفان چون در نظر آنها نفس یعنى آن حالت و خصوصیتى که ریشه و مرکز صفات ناپسندیده است و در لسان آنها متداول است که میگویند مبارزه و جهاد با نفس و کشتن و شکستن آن لازم است منظور همین معنا است و باین معنا اشاره فرمود پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله که فرمود (سرسخت‏ترین دشمن تو همان نفس تو است که میان دو پهلوى تست) 2- معناى دوم نفس همان موجود لطیف و نفیس است که بیان شد که در واقع انسان او است و حقیقت و ذاتش همان است و نفس باین معنا به لحاظ حالات و مراتب مختلفى که دارد نامهاى گوناگونى دارد و در هر مقامى تعبیر مناسب با آن مقام از او مى‏شود. اگر داراى حالت سکون و آرامش و در برابر دستورات خداوند اضطراب و تشویشى نداشته باشد و در مقابل حملات خواسته‏ها و شهوات و صحنه‏هاى هیجان انگیز محکم و استوار باشد او را در این مقام نفس مطمئنه گویند که خداى میفرماید یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ  ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً (سوره فجر 28) اى نفس مطمئن و آرام و اى انسان محکم و استوار با کمال خشنودى بطرف ما بیا که منظور از نفس در این آیه معناى دوم است چون نفس بمعناى اول نه تنها بطرف خدا حرکت نمیکند، بلکه انسان را از خدا دور میکند و او از نفرات سپاه ابلیس و حزب شیطان است.

و اگر آن حالت سکون و ثبات و طمانینه را نداشته باشد ولى در مقام دفاع و طرد خواسته‏ها و شهوات و در رتبه اعتراض و انتقاد باشد در این مقام نفس لوامه و سرزنش گر خوانده مى‏شود چون اگر انسان در عبادت مولا و معبود خود کوتاهى کند مورد ملامت و سرزنش او واقع مى‏شود و خدا میفرماید (قسم بنفس ملامت‏گر انسان- قیامه 2).

و اگر حالت انتقاد و اعتراض را از دست داده و در برابر خواسته‏ها و شهوات ودعوتهاى شیطانى تسلیم و مطیع باشد نفس اماره بسوء گویند که انسان را به بدى و اعمال زشت فرمان میدهد و خداوند از زبان یوسف خبر میدهد که گفته است و من هرگز خود را تبرئه نمیکنم و مستقلا مدعى پاکى و طهارت نیستم چون نفس انسان شدیدا بزشتى‏ها فرمان میدهد مگر اینکه خدا حفظ فرماید (سوره یوسف 52). و میتوانیم بگوئیم نفس اماره همان نفس بمعناى اول است. بنا بر این نفس به معناى اول مطلقا و بطور کلى مذموم است و به معناى دوم نیک و پسندیده است چون باین معنا نفس همان ذات و حقیقت انسانى است که علم و معرفه بخدا و معلومات دیگر دارد و اما عقل او هم معانى زیاد و مختلفى دارد و مناسب با این بحث دو معنا است. (1) 1- مراد از عقل علم و دانش و پى بردن بحقائق باشد یعنى همان حالت فهم و درک مطالب (معناى مصدرى) که محلش قلب است. (2) 2- گاهى منظور از عقل آن ذات و حقیقتى که صفت درک و فهم قائم به او است یعنى قلب انسان و ذات و انسانیت او یعنى همان لطیفه ربانى و موجود عجیب مجهول الهویه که افکار از درک حقیقت او عاجز و درمانده است.

پس بنا بر این مقدمات معانى این الفاظ چهارگانه روشن شد 1- قلب جسمانى و مرکز خون 2- روح حیوانى و بخارى 3- نفس شهوانى مرکز و مصدر خشم و شهوت 4- عقل علمى و حالت پى بردن باشیاء و این معانى چهارگانه است که آن الفاظ چهارگانه در مورد آنها استعمال مى‏شود و یک معناى پنجمى هم هست که همان لطیفه ربانى و موجودى دانا و بینا و مدرک است که این الفاظ چهارگانه همگى از لحاظى بر او اطلاق و در آن معنا استعمال مى‏شود پس معناها پنج قسم است ولى الفاظ چهار لفظ است و هر لفظى هم داراى دو معنا شد.

و این اختلاف معانى از جهتى و اتحاد آنها از جهت دیگر (از جهت معانى اولیه این چهار لفظ با هم مختلفند و از جهت معانى دوم تمام این چهار لفظ بر یک حقیقت اطلاق مى‏شود) براى خیلى از علماء و دانشمندان روشن و واضح نشده و تصور (شده که اینها در تمام موارد هر یک داراى معناى جداگانه‏اى است با اینکه موردى هم هست که همه این الفاظ در یک معنا استعمال مى‏شود) مثلا در باره خاطرات و افکارى که براى انسان پیدا مى‏شود میگویند این از خاطرات عقل است و فلان خاطره از خاطرات روح است و دیگرى از خاطرات نفس است و آن یک از خاطرات قلب است و بالنتیجه بیننده این مطالب متوجه اختلاف معانى نمیشود البته هر موردى از قرآن و اخبار که لفظ قلب بکار برده شده منظور همان معنائى است که فهم و درک انسان و شناختن حقائق اشیاء بستگى‏باو دارد (همان حقیقت انسانیت که گفته شد) و گاهى هم در همان قلب گوشتى که در سینه است استعمال مى‏شود از نظر اینکه ما بین قلب بمعناى حقیقى و این قلبى که در سینه است ارتباط خاصى وجود دارد چون قلب حقیقى گر چه با تمام بدن ارتباط دارد و تمام اعضاء را در خدمت خود قرار میدهد ولى تعلّق و ارتباطش بقلب ظاهرى مستقیم و بلا واسطه است اما ارتباطش با سایر اعضاء بواسطه قلب است بنا بر این رابطه اولیش با او است مثل اینکه او محل و منطقه حکمفرمائى و مرکب قلب حقیقى است از این نظر است که قلب بعرش و تخت حکومت و سینه به کرسى تشبیه شده سپس محقق مذکور (که این مطالب گذشته از او نقل شد) در بیان تسلط شیطان بر قلب چنین گفته که قلب نظیر قبه و بنائى است که درهاى متعددى دارد که این حالات گوناگون از آن درها وارد مى‏شود و یا نظیر هدفى است که براى تیراندازى نصب شده و تیرهاى مختلفى از هر طرف بسوى او میرود و یا نظیر آینه‏اى که در محلى نصب شده و اشکال گوناگونى در او منعکس مى‏شود که مرتب در هر لحظه شکلى در آن دیده مى‏شود و هیچ وقت خالى از آنها نیست و یا نظیر حوض و استخرى که از جویهاى مختلف آب در آن وارد مى‏شود و مدخل و راه ورود این حالات نوبه نو در هر حالى بقلب است اما از طرف ظاهر انسان این راه‏ها همان حواس پنجگانه است و اما از ناحیه باطن از راه تصور مطالبى در ذهن و از راه شهوت و خشم و اخلاق ترکیب یافته در مزاج وجود انسان است چون انسان وقتى که بوسیله یکى از حواس چیزى را درک نمود اثر و حالتى در قلب پیدا مى‏شود اگر از این احساس و افکارى که در قلب پیدا شده منصرف گشت و این فکر را تعقیب نکرد این حالت و این احساس در ضمیر دل بحال خود میماند و مجددا فکر و خیال بدنبال مطالب دیگرى میرود و طبق انتقال افکار و خیالات دل هم از حالتى بحالت دیگر منتقل مى‏شود. (1) منظور اینکه قلب همیشه در حال تحول و تقلب است و دائما از آثار و دیدنى و شنیدنى و چیزهاى دیگر اثر پذیر میباشد و نزدیکترین چیزهائى که با قلب سر و کار دارد همان خاطرات قلبى است و منظور از خاطرات آن افکار تازه‏اى است که بدون سابقه قبلى پیدا شده یا افکارى که بعنوان تذکر و یادآورى از یک دسته دانستنى‏هاى پیشین رخ میدهد که این گونه توجهات قلبى را خاطرات میگویند از نظر اینکه قلب از اینها غفلت داشت ناگهان در قلب خطور کرده و راه مى‏یابند و همین خاطرات است که تحریک اراده میکند چون توجه قلبى و تصمیم و اراده نسبت بکارى قطعا پس از راه یافتن اندیشه آن عمل حاصل مى‏شود پس بنا بر این سرچشمه و ریشه کارها و اعمال انسان همان خاطرات است و همانها میل و رغبت انسان را بیدار میکند و تمایل و رغبت هم عزم و تصمیم را دنبال‏خود دارد تصمیم هم اراده را تحریک و تقویت نموده اراده قوى هم به اعضاء و جوارح فرمان میدهد و آنها هم بطرف عمل حرکت کرده و انجامش میدهد. (1) خاطرات و افکارى که موجب رغبت و تمایل مى‏شود بر دو گونه است 1- افکارى که انسان را باعمال زشت متمایل میکند یعنى کارهائى که عاقبت و نتیجه زیانبارى دارد 2- خاطرات و افکارى که انسان را بکارهاى خوب و اعمال پسندیده که در آخرت و عاقبت نافع و سودمند است ترغیب و تحریک مینماید- بنا بر این، دو رقم افکار و تصورات براى انسان هست و هر یک بحسب اصطلاح نامى و اسمى دارد. خاطرات خوب را الهام و خاطرات بد که باعمال زشت سوق میدهد وسواس میگویند البته این مطلب هم روشن که این دو رقم خاطرات حادث و نوظهورند (موجود نبودند و بعدا در دل انسان پدید آمدند) و هر پدیده هم نیاز به پدید آورنده دارد و اگر پدیده‏ها مختلف و گوناگون باشند این خود دلیل بر اختلاف و گوناگون بودن علل و اسباب پدید آورنده است و این اختلاف علل و اسباب در صورت اختلاف پدیده‏ها چیزى است که از سنه خلقت و روش آفرینش در دائره اسباب و مسببات استفاده مى‏شود واضح است وقتى که فضاى خانه از اثر روشنى آتش مثلا روشن گشت و یا مثلا سقف او از اثر پخش دود سیاه شد انسان مى‏فهمد که آنچه علت و سبب روشنائى شده غیر از آن چیزى است که سبب تاریکى و سیاهى شده است، همچنین روشنى قلب انسان علتى دارد و تاریکى و ظلمت آن علت و سبب دیگرى دارد علت و سبب خاطرات نیک که انسان را بخیر و خوبى ترغیب مینماید ملک و فرشته است و علت پیدایش خاطرات بد که بزشتى سوق میدهد شیطان نامیده مى‏شود و آن رقت و لطافتى که قلب آدمى را آماده پذیرش الهامات مینماید توفیق گفته مى‏شود و آن حالتى را که آمادگى بقلب میدهد براى پذیرش وسوسه شیطانى اغواء و بخود رهائى و خذلان میگویند چون وقتى معانى مختلف و مفاهیم: چند گونه باشد باید هر یک از آنها لفظى و نامى جداگانه داشته باشد و ملک و فرشته هم موجودى است که خدا آفریده و شان و شغل او رسانیدن خیر و خوبى‏ها و دانا ساختن انسان و نمایاندن حق و حقیقت و بشارت بخوبى و آسایش و خداوند او را آفریده و براى همین کارها مطیع و مسخرش ساخته. (2) و شیطان هم موجودى است درست در مقابل فرشته که مرتب از شر و بدى صحبت دارد و دستور بزشتى و فحشاء میدهد و هنگام تصمیم عمل نیک و خیر انسان را میترساند از فقر و تهیدستى. بنا بر این وسوسه در مقابل الهام- شیطان در مقابل فرشته و توفیق در مقابل خذلان و بخود رهائى- و باین مطالب اشاره شده در آن آیه که فرمود (ما از هر چیزى جفت آفریده‏ایم باشد شما پند گیرید سوره ذاریات 49) چون تمام موجودات ومخلوقات (خارجى و حالات و افکار درونى) متقابل و جفت هستند و ترکیب یافته از دو چیزند بجز ذات بسیط بارى تعالى که هیچ مقابل و ضدى ندارد بلکه او ذات واحد یگانه حق است که آفریننده جفت‏ها است و قلب انسان ما بین دو نیروى متخالف شیطان و ملک در کشش و جذب است- پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله فرموده است: براى قلب ارتباطى با ملائکه و فرشتگان است که بخوبى‏ها و پایان نیک وعده میدهد و حالت تصدیق و تسلیم بحق در او یافت مى‏شود هر کس چنین حالتى را در خود احساس نماید بداند که این از عنایات الهى است و سپاس خداوند را نموده و شکرگزارى کند و ارتباط دیگرى هم با شیطان و دشمن حق دارد که نشانه‏اش وعده و ترغیب به بدى‏ها و تکذیب و باور نکردن حق و نهى و خوددارى از کارهاى خوب و خیر- کسى که خود را این گونه به بیند از شر شیطان به خدا پناه برد سپس رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله این آیه را تلاوت فرمود (شیطان از فقر و تهیدستى شما را مى‏ترساند بقره 268). (1) و از نظر اینکه قلب بین این دو کشش قرار گرفته و داراى دو گونه ارتباط است پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله فرمود- قلب مؤمن میان دو انگشت از انگشتان خداوند مهربان است- البته واضح است ذات منزه خداوندى انگشتى که از گوشت و خون و استخوان ترکیب یافته و داراى بندهائى است ندارد ولى چون حرکت دادن اشیاء، و برگرداندن و تغییر شکل آنها به نیروى دست و انگشتان است تعبیر به انگشت شده چون داشتن انگشت در انسان بخودى خود و قطع نظر از کارهائى که انجام میدهد ارزشى ندارد و هدف نیست بلکه انگشت وسیله است براى تحریک و تغییر و کارهائى از این قبیل- ذات بارى تعالى هم بوسیله مسخر نمودن فرشته و شیطان وسوسه و الهام در دلها ایجاد میکند و آن دو تحت قدرت و فرمان خدا دل را از حالى بحالى و شکلى بشکل دیگر برمیگرداند.

و قلب آدمى از نظر اصل خلقت و آفرینش شایستگى متساوى براى پذیرش آثار ملکى و شیطانى دارد و بحسب آفرینش هیچ یک از دو طرف ترجیح بر کفه دیگر ندارد فقط از جهت پیروى و متابعت خواسته‏هاى نفسانى و توجه بیشتر به شهوات و یا از جهت مخالفت هواهاى نفسانى و پشت پا زدن بآن این کفه بر آن کفه میچربد- اگر انسان دنبال خواست شهوة و غضب را گرفت در این صورت خود را تحت سلطه و حکومت شیطان قرار داده و قلبش آشیانه و جایگاه شیطان خواهد شد چون منطقه حکمرانى و چراگاه او همان هواها و تمایلات نفسانى است و اگر با خواسته‏هاى شهوانى جنگ و جهاد کرد و خود را از سلطه و نفوذ آنها آزاد نمود و خلق و خوى خود را همانند خوى فرشتگان ساخت قلبش را جایگاه‏و قرارگاه فرشتگان نموده و دل خویش را محل نزول و فرودگاه آنان ساخته است. (1) و چون هر دلى بالاخره از شهوة و غضب و حرص و از و آرزو و غیر اینها از صفات بشرى که از هواى نفس سرچشمه میگیرد خالى نخواهد بود بطور مسلم شیطان جولانگاهى در آن قلب با وساوس خود دارد و لذا رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: کسى نیست که شیطانى نداشته باشد عرضه داشتند یا رسول اللَّه آیا شما هم؟ فرمود آرى من هم ولى من بیارى و عنایت خداوندى بر او چیره هستم و او در برابر من تسلیم است و بمن فرمان نمیدهد جز در موارد نیک (شهوت و غضب بکار برده مى‏شود ولى در مورد خود) و این مطلب که (شیطان بچیز خوب و کار خیر فرمان میدهد با اینکه قاعدتا باید بر خلاف این باشد) از این نظر است که تصرفات شیطان در انسان از راه شهوة است و کسى که با توفیق و نصرت حق تسلط بر شهواتش یافت بطورى که در مورد مناسب و در حد و مرزى که سزاوار و عقلائى است بکار برده شود. این چنین شهوتى زیان بار نخواهد بود (بلکه نافع و سودمند است) بنا بر این شیطانى هم که جز اسلحه شهوت (بمعناى وسیع) سلاحى ندارد بناچار در این موارد میتواند فرمان دهد. ولى اگر دنیا و لذائذش و خواسته‏هاى نفسانى بر دل چیره و غالب گشت شیطان فرصت وسوسه کردن را بدست مى‏آورد و اگر دل آدمى از این حالت منصرف شود شیطان رخت بسته و میرود و جولانگاهش تنگ مى‏شود آن وقت فرشته و الهامش مى‏آید پس جنگ و مبارزه میان سپاه شیطان و سپاه فرشتگان در میدان و صحنه قلب همیشه برقرار و ادامه دارد تا وقتى که دروازه دل بروى یکى از اینها گشوده گردد و این کشور نفیس و پر سرمایه وطن او شود در این صورت سپاه دیگر نمیتواند داخل شود مگر بطور پنهان و قاچاق و بعنوان موقت و عبور و اکثر این دلها و کشورها را سپاه شیطان فتح کرده و در قلمرو سلطه خود قرار داده. از وسوسه‏ها و افکار شیطانى پر شده که این جهان زودگذر را بر جهان آخرة انتخاب میکند و سرچشمه استیلاء و حکومت این سپاه پیروى از هوى و شهوات است و گشودن و فتح کردن این کشور قلب امکان ندارد مگر از طریق بیرون کردن نیروهاى شیطانى از سرزمین دل و عمران و آباد ساختن آن بیاد خداوند و با این طرح ریزى جاى ورود فرشته و سپاهش باز مى‏شود و لذا خداوند فرموده (تو بر بندگان من سلطه نخواهى داشت شیطان را بر بندگان من قطعا راهى نیست حجر 42) و کسى که از هواهاى نفسانى متابعت نماید بنده هوى است نه بنده خدا و در این صورت شیطان بر او تسلط مییابد و در آن آیه میفرماید (اى پیغمبر عزیز مى‏بینى وضع آن کسى را که هواى خود را معبود خود قرار داده سوره جاثیه 23) یعنى هوى خداى او و معبود او است پس بنده هوى است نه بنده خدا و وسوسه شیطانى از صفحه دل نمیرود مگر اینکه بفکر دیگرى‏که از افکار و وساوس شیطانى نباشد متوجه و مشغول گردد زیرا وقتى خاطرات و افکار تازه‏اى در دل پیدا شد خاطرات پیشین و قلبى از بین رفته و معدوم میگردد ولى هر چه که غیر ذکر و یاد خدا و آنچه مربوط به خدا است احتمال دارد او هم از افکار شیطانى باشد و فقط یاد خدا است که اطمینان داریم او از ناحیه شیطان نیست. (1) و درمان بیمارى وسوسه شیطانى از طریق توجه داشتن به ضد او است و ذکر خدا و بودن در یاد او است که با هر گونه فکر ابلیسى و دسائس شیطانى ضدیت و تناقض دارد و پناه بردن باو و بریدن از تمام نیروها و قدرتها انسان را در این راه موفق میگرداند و همین است معناى اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم- و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظیم و این توفیق فقط از طریق تقوى بدست مى‏آید و اهل تقوى که اکثرا در یاد خدا هستند این نیرو را دارند و شیطان در باره آنها بیش از این راه ندارد که بطور پنهانى در موارد لغزش یک گردش در کنار دل آنان بنماید (و آنها هم در اثر روشنى که دارند متوجه میشوند و او را از خود طرد مینمایند) إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ سوره اعراف 201) مجاهد (که یکى از مفسرین صدر اول است) در تفسیر آیه مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ چنین گفته که خناس دل انسان قرارگاه خود نموده و در آنجا هست وقتى یاد خدا در دل راه یابد فورا پنهان شده و دست و پاى خود را جمع میکند ولى چون آدمى از یاد خدا غافل گشت اطراف و جوانب قلب را فرا میگیرد.

بنا بر این تنافى و ضدیت ما بین ذکر خدا و یاد او و بین وسوسه شیطانى نظیر ضدیت و تناقض بین روشنى و تاریکى و شب و روز است و از جهت همین ضدیت است که خدا فرموده (شیطان بر دل آنها احاطه و تسلط یافته و در نتیجه فکر و ذکر خدا را از یادشان برده است (مجادله 19). (2) و در حدیث است که شیطان پوزش را بر دل آدمى میگذارد اگر در یاد خدا بود واپس رفته و پنهان مى‏شود و اگر خدا را فراموش نماید این دل را همانند لقمه‏اى فرا میگیرد. و همان طورى که شهوات تمام وجود انسانى را فرا گرفته و با گوشت و خون انسان آمیخته است سلطه و نفوذ شیطان در گوشت و خون سازى و جارى است و در اطراف و جوانب قلب راه دارد و لذا پیغمبر فرمود شیطان مانند خون در رگها و عروق بشر راه نفوذ دارد و شما با گرسنگى راهش را گرفته و تنگ کنید از جهت اینکه گرسنگى شهوات را در هم مى شکند و راه نفوذ شیطان هم از طریق شهوات است.

و از جهت اینکه شهوات گوناگون از هر طرف احاطه بقلب دارد خداوند متعال از زبان ابلیس چنین بازگو میکند (قسم بعزت تو که من بر سر راه مؤمنین و صراط مستقیم درکمین آنها هستم و از اطراف و جوانب آنان از روبرو و پشت سر از طرف راست از طرف چپ براى اغواء و گمراهى مى‏آیم سوره اعراف 16- 17). و رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله فرمود شیطان در تمام راه‏ها و طرق سعادت انسانى نشسته و کمین کرده- در طریق اصل انتخاب دین اسلام وسوسه میکند و میگوید: آیا اسلام اختیار میکنى و دین و سنت نیاکان خود را رها میکنى؟ انسان مؤمن دست رد باو میزند و مخالفت مینماید سپس از راه هجرت مى‏آید و میگوید آیا مهاجرت میکنى و خانه و زمین و کسب و زندگى و همسر خود را رها میکنى؟ باز هم باو بى‏اعتنائى کرده و مخالفت مینماید. سپس موقع جنگ از راه جهاد وارد مى‏شود و میگوید آیا میخواهى به صحنه جنگ بروى و جان شیرین و اموال خود را از دست بدهى؟ میروى براى جنگ و کشته میشوى همسرت در اختیار دیگران قرار میگیرد و ثروتت بدست دیگران مى‏افتد باز هم مؤمن او را طرد کرده و براى جهاد حرکت میکند.

رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود کسى که چنین کند و در تمام این مراحل ثبات و استقامت ورزد حق بزرگى بر خدا پیدا میکند که او را داخل بهشت نماید. (1) در این حدیث پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله معناى وسوسه را بیان کرده بنا بر این توضیح وساوس شیطانى براى انسان کاملا روشن و محسوس است و هر خاطره‏اى که در قلب پیدا مى‏شود مسلما سبب و علتى میخواهد و نامى دارد که معرف او است و نام علت آن خاطره بد شیطان است و ممکن نیست انفکاک و جدائى کسى از شیطان و فقط از جهت تمرد و متابعت با هم اختلاف دارند (گروهى تابع شیطان و گروهى متمرد) و لذا پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله فرمود هیچ کس نیست مگر اینکه براى او شیطانى است.

تحقیق وتهیه و تنظیم : سید خلیل شاکری(شاکر سردرود)استفاده از مطالب وبلاگ بدون درج منبع شرعا حرام و به استناد قانون حق کپی رایت و حقوق مولفین ممنوع بوده و قابل پیگرد قضائی می باشد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد