راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

مباحثات (حسنیه) از شاگردان حضرت امام صادق (ع) در مورد اثبات مذهب

مباحثات (حسنیه) از شاگردان حضرت امام صادق (ع) در مورد اثبات مذهب شیعه

مقدمه:


تاریخ زندگانی پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصومین از آن زمان که سرتاسر عالم را کفر و شرک فرا گرفته بود. و جزیرة العرب، مرکز رذایل اخلاقی و پلیدی های جاهلیت بود، افرادی که از سنگ ها و چوب ها بت می تراشیدند و گاه آتش می پرستیدند، و کعبه را به بتخانه تبدیل کرده بودند، در این دوره سیاه جاهلیت بود که خورشید عالمتاب نبوت به کرانه های ظلمانی عربستان پدیدار گشت و با تابیدن انوار رسالت، اندک اندک، ظلم و شرک رو به زوال گذاشت.

این نمونه کامل انسان الهی حضرت محمد(ص) بود که تمامی مردم را از عرب و عجم به سوی توحید دعوت نمود. پیامبر 23 سال زحمت بی وقفه را برای هدایت انسانها متحمل شدند تا مردم را به سعادت برسانند. طبق روایات متواتر، شیعه و سنی، پیامبر از خود دو میراث گرانقدر قرآن و عترت را باقی گذاردند که این دو هیچ زمان از هم جدا نمی شوند تا در قیامت و کنار حوض کوثر...

 

مباحثات (حسنیه) از شاگردان حضرت امام صادق (ع) در مورد اثبات مذهب شیعه

مقدمه:

تاریخ زندگانی پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصومین از آن زمان که سرتاسر عالم را کفر و شرک فرا گرفته بود. و جزیرة العرب، مرکز رذایل اخلاقی و پلیدی های جاهلیت بود، افرادی که از سنگ ها و چوب ها بت می تراشیدند و گاه آتش می پرستیدند، و کعبه را به بتخانه تبدیل کرده بودند، در این دوره سیاه جاهلیت بود که خورشید عالمتاب نبوت به کرانه های ظلمانی عربستان پدیدار گشت و با تابیدن انوار رسالت، اندک اندک، ظلم و شرک رو به زوال گذاشت.

این نمونه کامل انسان الهی حضرت محمد(ص) بود که تمامی مردم را از عرب و عجم به سوی توحید دعوت نمود. پیامبر 23 سال زحمت بی وقفه را برای هدایت انسانها متحمل شدند تا مردم را به سعادت برسانند. طبق روایات متواتر، شیعه و سنی، پیامبر از خود دو میراث گرانقدر قرآن و عترت را باقی گذاردند که این دو هیچ زمان از هم جدا نمی شوند تا در قیامت و کنار حوض کوثر.

پیامبر (ص) برای اتمام رسالت خود، مقام امامت را به مردم معرفی نمودند تا با این عمل سعادت خلق تضمین گردد. این مسئله در جای جای خطابه غدیر به وضوح دیده می شود.

نکته مهم اینجاست که تصدی مقام خلافت پس از رسول خدا باید به دست کسی باشد که همانند خود پیامبر از جانب خدا انتخاب شده باشد. لیکن پس از فوت پیامبر(ص) به روش گذشتگان خویش برگشتند و همه چیز را به دست فراموشی سپردند و به آل بیت رسول گرامی اسلام، ظلم ها روا داشتند. عترت را خانه نشین کردند و قرآن را به دلخواه خود تفسیر کردند.

باب علم پیامبر را بستند و درخت کفر و نفاق را آبیاری نمودند. گمراه شدند و مردم را به گمراهی کشانیدند و بالاخره آنچه را که پیامبر پیش بینی نموده بودند به وقوع پیوست.

سَتَفْتَرِقُ اُمَّتی عَلَی ثَلاثَ و سَبعیِنَ فِرْقَةٍ واحِدَةٌ مِنْها ناجِیَه والْباقِی فِی النّار. که از میان این هفتاد و سه فرقه، که همه ادعای اسلام می کنند، فقط یک فرقه اهل نجاتند و آن فرقه ای است که تفاوت اصولی و اعتقادی عمیقی با سایر فِرَق دارد.

همان فرقه ای که حدیث ثقلین را آویزه گوش خود نمودند و متمسک به قرآن و عترت پیامبر شدند، همان گروهی که پیامبر درباره آنها فرمود: اینان همواره در طول تاریخ در راه اثبات حقانیت مذهب، خوف دلها خورده و بحث ها نموده اند. با دلیل و برهان راه حق را برای اهل ظلالت و گمراهی نمودار ساخته اند و در این راه پرفراز و نشیب گاه سر از زندانها در آورده اند. گاه در زیر شکنجه گمراهان صدمات را به جان خریده اند و گاه نیز خون خود را در راه اثبات حق فدا نموده اند. یکی از این پاسداران حریم ولایت بانویی بنام حسنیه بود که از شاگردان امام صادق(ع) بوده است. در ذیل گزیده ای از مناظرات وی با علما، بغداد در اثبات مذهب شیعه جعفری اثنی عشری آورده شده است.

درباره زندگی حسنیه

کنیزی بود از شیفتگان مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بالاتر، عالمه ای بود از دانش آموختگان مکتب حقیقت، بانویی از مدافعان حریم ولایت. آری، شاهرگی بود که حقیقت را از سرچشمه ی حق دریافت کرده بود و در قلب سیاه گمراهان می نشاند.

در چه برهه ای از زمان؟ در دوران سیاه و آکنده از ظلم هارون الرّشید خلیفه ی غاصب و ستمگر عبّاسی.

در کدام شهر؟ در شهر مدینه، مدینه ای که مردمانش غالباً از دشمنان اهل بیت علیهم السلام بودند.

و امّا ... سرگذشت این کنیز از آنجا شروع شد که در شهر مدینه و در زمان امام صادق علیه السلام مردی تاجر با قدرت و ثروت فراوان زندگی می کرد. وی شهرت فراوانی در محبّت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام داشت و پیوسته در جلسات درس امام صادق علیه السلام حاضر می گشت و از اقیانوس بیکران دانش و معرفت امام صادق علیه السلام بهره می جست.

روزی گذر تاجر به بازار برده فروشان افتاد. وی به دلیل نداشتن فرزند، کنیز زیبا و خوش منظری که در حُسن جمال سرآمد عصر خویش بود و پنج سال بیش نداشت را به قیمت بسیار بالایی خریداری نمود و به منزل آورد و همچون فرزند خویش از او نگهداری کرد.

از آن به بعد تاجر هر روز موقع رفتن به جلسه ی درس امام صادق علیه السلام کنیز را هم با خود می برد. آن کنیز در حرم سرای امام صادق علیه السلام و در پشت پرده می نشست و از بیانات گهربار امام صادق علیه السلام بهره مند می گشت.

روزها پشت سر هم سپری می شد و کنیز روزهای رشد و شکوفایی جسمی و روحی خود را در مکتب امام صادق علیه السلام پشت سر می گذاشت.

ده سال بدین منوال سپری شد. وی نزدیک به بیست سال نیز به مطالعه ی علوم دینی و اصول اعتقادی پرداخت؛ تا اینکه بانویی شد دارای علوم غریبه و با بیان شیرین و دلنشینی که داشت هر شنونده، بدون احساس خستگی و رنج، شیفته ی سخنانش می گشت. بدین جهت بود که به حسنیه(1) ملقّب شد.

روزها می گذشت و چه روزهای خوبی بود. روزهای خوش با امام صادق علیه السلام بودن؛ سر به آستان امام ساییدن؛ علم را از سرچشمه ی علم خداوندی بر گرفتن؛

امّا چه زود روزهای خوشی سر آمد. چه زود دزدان راه، میان امام صادق علیه السلام و یارانش جدایی افکندند. چه زود داغ از دست دادنِ امام را چون زخمی عمیق و ریشه دار در دل یاران امام صادق علیه السلام نشانیدند. چه زخمی، چه جراحتی که سوزاننده تر از آتش بود.

و حال نوبت به یاران امام رسیده بود. نامردمان مردم نمای مدینه و دشمنان سیه دل اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام دریافتند که تاجر و کنیزش از همه بیشتر سخنان امامشان را ضبط و نگهداری کرده اند. بدین جهت از درِ دشمنی با آنان در آمدند و این کینه و دشمنی را تا آنجا پیش بردند که تاجر از هستی ساقط شده، ورشکست شد.

بدین ترتیب بود که زندگی آنان روز به روز سخت تر شد. تاجر روزها را در کنج خانه به سر می برد؛ به طوری که برای تأمین مخارج روزانه نیز به مشقّت افتادند.

روزی تاجر از سختی روزگار به کنیز خود شکایت کرده و گفت: حسنیه! تو همانند فرزند من هستی. من غیر از تو کسی را ندارم. به خاطر تو زحمات زیادی کشیده ام تا به این مرحله از فضل و کمال رسیده ای. خوب می دانی که فقر سایه ی سیاه خود را بر زندگی ما افکنده است؛ باید فکری کنیم و تدبیری بیندیشیم تا شاید خداوند بزرگ ما را از دام فقر برهاند.

کنیز گفت: ای مرد تاجر! از تو خواهشی دارم؛ آن را قبول کن تا شاید خداوندِ حکیم تو را از دام فقر و گرفتاری رهانده و ثروت و مکنت گذشته را به تو باز گرداند.

تاجر گفت: خواهشت چیست؟ گفت: مرا نزد خلیفه ی عبّاسی هارون الرّشید ببر و بگو من کنیز زیبا، خوش منظر، عالمه و فاضله ای دارم. به دلیل نیاز راضی به فروختن او گردیده ام، کسی را جز شما شایسته ی او نیافتم. اگر در مورد قیمت از تو سؤال کرد، بگو: او را یکصدر هزار دینار می فروشم. اگر گفت به چه دلیل این بهای هنگفت را برای او طلب می کنی، بگو به دلیل فضایل و کمالات او. تعهّد می کنم که اگر تمام علمای زمان را در مجلسی حاضر کنی تا با او مباحثه کنند، همه ی آنها را محکوم کند. تاجر وقتی این سخنان را از کنیز شیند، گفت: من هر گز چنین کاری را نخواهم کرد؛ زیرا ممکن است که آن ظالم کوردل وقتی بر زیبایی صورت و حُسن سیرت تو آگاهی یابد، تو را با زور از من جدا کند و تو خوب می دانی که من طاقت دوریِ تو را ندارم.

کنیز گفت: نترس! به برکت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام او هرگز چنین کاری را نخواهد کرد. برخیز و بر خدا توکّل کن! آنچه خیر است پیش می آید. کنیز گفت و گفت تا اینکه تاجر راضی شد و نزد یحیی بن خالد برمکی وزیر هارون الرّشید رفت. وقتی موضوع فروختن کنیز را برای او شرح داد، یحیی گفت: برو و کنیز را همراه خود بیاور.

تاجر در حالی که هراسان و متحیّر بود، نزد کنیز برگشت و او را با خود به دارالخلافه برد. وقتی که یحیی کنیز را مشاهده کرد، بسیار متعجّب شد و موضوع را فوراً به اطلاع هارون الرّشید رسانید. هارون الرّشید هم فوراً کنیز را احضار کرد. کنیز در حالی که صورت خود را پوشانیده بود، وارد مجلس هارون الرَّشید شد و ابیاتی چند در رابطه با هارون الرَّشید خواند به طوری که هارون بسیار خوشش آمد و دستور داد تا نقاب را از چهره بردارد. وقتی کنیز نقاب را برداشت، هارون بی اختیار از جای خود بلند شد و فوراً تاجر را احضار کرد.

هارون از تاجر نام و بهای کنیز را جویا شد. تاجر گفت: نام او حسنیه است و برای او یکصد هزار دینار قیمت گذاشته ام. هارون عصبانی شد و گفت: به چه دلیل برای او این بهای هنگفت را طلب می کنی؟ تاجر همانطور که حسنیه به او گفته بود، پاسخ داد: به دلیل فضایل و کمالات او . تعهّد می کنم که اگر تمام علما را یکجا جمع کنی تا با او مباحثه کنند همه را محکوم و مغلوب سازد.

هارون گفت: اگر به جای اینکه آنها را محکوم کند خود محکوم شد، من سر از بدن تو جدا می کنم و کنیز را هم مالک می شوم.

تاجر گفت: اگر او آنها را محکوم کرد چه؟

هارون گفت: اگر آنها را محکوم کرد من صد هزار دینار به تو می دهم و کنیز هم مال خودت باشد.

تاجر گفت: پس اجازه دهید تا با کنیز مشورتی داشته باشم. هارون پذیرفت. تاجر نزد حسنیه رفته و ماجرا را شرح داد. حسنیه گفت: نترس که به برکت اهل بیت علیهم السلام همه را محکوم می کنم و هرگز مغلوب نخواهم شد. تاجر برگشت و شرط هارون را پذیرفت.http://rahiyanakhera

تحقیق وتهیه و تنظیم : سید خلیل شاکری(شاکر سردرود)استفاده از مطالب وبلاگ بدون درج منبع شرعا حرام و به استناد قانون حق کپی رایت و حقوق مولفین ممنوع بوده و قابل پیگرد قضائی می باشد.

 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد