راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

عرفان اسلامی (1) مقدمه

عرفان اسلامی (1) مقدمه
عرفان اسلامی (1) مقدمه

نویسنده : استاد حسین انصاریان
شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة
بسم الله الرحمن الرحیم
أَلْحَمْدُ للهِِ الَّذی نَوَّرَ قُلُوبَ الْعارِفینَ بِذِکْرِهِ ، وَقَدَّسَ أَرْواحَهُمْ بِسِرِّهِ وَبِرِّهِ ، وَطَهَّرَ أَفْئِدَتَهُمْ لِفِکْرِهِ ، وَشَرَحَ صُدُورَهُمْ بِنُورِهِ ، وَأَنْطَقَهُمْ بَیانَهُ ، وَشَغَلَهُمْ بِخِدْمَتِهِ ، وَوَفَّقَهُمْ لِعِبادَتِهِ ، وَاسْتَعْبَدَهُمْ بِالْعِبادَةِ عَلى مُشاهِدَتِهِ ، وَدَعاهُمْ إِلى رَحْمَتِهِ ، وَصَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد إِمامِ الْمُتَّقینَ ، وَقائِدِ الْمُوَحِّدینَ ، وَمُونِسِ الْمُقَرَّبینَ وَعَلى آلِهِ الْمُنْتَخَبینَ .
أَلْحَمْدُ للهِِ
تمام سپاس و حمد ، و مدح و شکر براى خدایى است که مستجمع جمیع صفات کمالیّه منزّه از تمام عیوب و نقایص است ....

  عرفان اسلامی (1) مقدمه
عرفان اسلامی (1) مقدمه
عرفان اسلامی (1) مقدمه

نویسنده : استاد حسین انصاریان


شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة

بسم الله الرحمن الرحیم
أَلْحَمْدُ للهِِ الَّذی نَوَّرَ قُلُوبَ الْعارِفینَ بِذِکْرِهِ ، وَقَدَّسَ أَرْواحَهُمْ بِسِرِّهِ وَبِرِّهِ ، وَطَهَّرَ أَفْئِدَتَهُمْ لِفِکْرِهِ ، وَشَرَحَ صُدُورَهُمْ بِنُورِهِ ، وَأَنْطَقَهُمْ بَیانَهُ ، وَشَغَلَهُمْ بِخِدْمَتِهِ ، وَوَفَّقَهُمْ لِعِبادَتِهِ ، وَاسْتَعْبَدَهُمْ بِالْعِبادَةِ عَلى مُشاهِدَتِهِ ، وَدَعاهُمْ إِلى رَحْمَتِهِ ، وَصَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد إِمامِ الْمُتَّقینَ ، وَقائِدِ الْمُوَحِّدینَ ، وَمُونِسِ الْمُقَرَّبینَ وَعَلى آلِهِ الْمُنْتَخَبینَ .
أَلْحَمْدُ للهِِ
تمام سپاس و حمد ، و مدح و شکر براى خدایى است که مستجمع جمیع صفات کمالیّه منزّه از تمام عیوب و نقایص است .
اختصاصِ تمام سپاس و ستایش براى خداى متعال عزیز به خاطر این است که وجود مقدّسش خالق ، صاحب جهان ، پرورش دهنده و حافظ تمام موجودات ، مبدأ رحمت و عنایت نسبت به تمام عوالم ظاهر و باطن است .
یکى از عارفان دل سوخته در حمد حضرت احدیّت چنین تقریر فرموده است :
ریاض حمد و ثنا و حدایق سپاس بى منته ، مختص واجب الوجودى است ـ جلّ شأنه و عمّ اِحسانُه ـ که از فیض بى نهایت و فرط مرحمت ریاحین ، موجودات را از ظلمت عدم به گلشن وجود جلوه داده است .
کریمى که از کمال احسان ، نهال وجود بنى آدم را به آبیارى ( وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ) به ثمر ( إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً ) مثمر و بارور فرمود .
من صورتى به صورت انسان ندیده ام *** آئینه اى بدین صفت و شان ندیده ام
از کوى دوست آمده ام تا به کوى دوست *** در راه کعبه خار مغیلان ندیده ام
با سامرى بگوى که این گاو بى شعور *** گوساله تر زمردم نادان ندیده ام
نازم مقام آدم خاکى نژاد را *** صورتگرى چو خالق سبحان ندیده ام
گر مرد این درى به درآ کاندرین سراى *** من سالهاست حاجب و دربان ندیده ام
ساقى گرفت عهد به پاى خم غدیر *** غیر از قلیل بر سر پیمان ندیده ام
ساعى سرود چند کلامى براى پند *** شیرین تر از نصیحت لقمان ندیده ام
رحیمى که بساتین قلوب مقرّبان درگاه را به دستیارىِ «قَلْبُ المُؤْمِنِ بَیْنَ الإصْبَعَیْنِ مِنْ أَصابِع الرَّحمن» به اشجار ( أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ) مُخْضر ورَیان نمود .
غفورى که از گلزارِ ( لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ ) گلهاى ( إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیع ) دمانیده .
مهربانى که در بهارستان ( لاَ تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ ) زهره ىِ ( یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَات ) برویانده .
بى مانندى که ادراک از سیاحت بیداى معرفتش «ما عَرَفْناکَ حَقّ مَعْرِفَتِک» گویان دانائى که پویندگان دانش به پیمودن صحراى کمالش در وادىِ ( لاَ عِلْمَ لَنَا اِلاّ مَا عَلَّمْتَنَ ) پویان «لا أُحْصی ثَناءَ عَلَیْکَ أَنْتَ کَما أَثْنَیْتَ عَلى نَفْسِکَ» .
منعمى که بلبل زبان و طوطى بیان در شاخسار نعماء و شکرستان آلاء او ابکم ( إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَ ) .
قادرى که خرد خرده دان و عقل دوربین در تماشاى گلستان صنایع و بوستان بدایع او حیران ( وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ) .
خداوندى که جمیع موجودات به زبان بى زبانى اداى ثناى بى منتهاى او نموده اند و به قدم عجز و ناتوانى سپاس بى قیاس او پیموده اند .
عندلیبان روضه ى ایجاد از هر غنچه کتابى خوانند و هر ورقى از اشجار امکان را بابى دانند .
اطفال چمن ممکنات همگى در تسبیح و تحمید و نو رسیدگان گلشن مکوّنات جملگى در تحلیل و تمجید : اگر سرو است در هوایش پا در گِل افتاده و اگر چنار است کف تضرّع گشاده و اگر صنوبر است به بندگیش قد کشیده و اگر بید است واله و مجنونش گردیده است و اگر ارغوان است زعشقش غرقه در خون و اگر تاک است به دارش سرنگون و اگر شمشاد است به خدمتش در قیام و اگر نخل است زذکرش شیرین کام و اگر بنفشه است از غمش سوگوار و اگر لاله است زوردش داغدار و اگر سنبل است پریشانیش از اوست ، اگر گل است از مهرش سرخ روست ، اگر خاراست از گلزار آن نگار است و اگر نرگس است بیمار آن دلدار است ، اگر سوسن است حمد او گوید و اگر سمن است راه تسبیح او جوید : ( وَإِن مِن شَیْء إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ) .
روز آن است که ما خویش بر آن یار زنیم *** نظرى سیر بر آن روى چو گلنار زنیم
مشترىوار سر زلف مه خود گیریم *** فتنه و غلغله اندر همه بازار زنیم
اندر افتیم در آن گلشن چون باد صبا *** همه بر جیب گل و جعد سمن زار زنیم
نفسى کوزه زنیم و نفسى کاسه خوریم *** تا سبووار همه بر هم و خمّار زنیم
تا به کى نامه بخوانیم گه جام رسید *** نامه را یک نفسى در سر دستار زنیم
چنگ اقبال زفرّ رخ تو ساخته شد *** واجب آید که دو سه زخمه بر آن تار زنیم
وقت شور آمد و هنگام نگه داشت نماند *** ما که مستیم چه دانیم چه مقدار زنیم
خاک زر مى شود اندر کف اخوان صفا *** خاک در دیده این عالم غدّار زنیم
مى کشانند سوى میمنه ما را به طناب *** خیمه ى عشرت ازین بار در اسرار زنیم
شد جهان روشن و خوش از رخ آتش روئى *** خیز تا آتش در مکسبه و کار زنیم
پاره پاره شود و زنده شود چون کُه طور *** گر زبرق دل خود بر کُه کهسار زنیم
هله باقیش تو گو که به وجود چو توئى *** سرد و حیف است که ما حلقه ى گفتار زنیم
(الَّذی نَوَّرَ قُلُوبَ الْعارِفینَ بِذِکْرِهِ) .
« پروردگارى که تیرگى غفلت و غبار ظلمت را از دلهاى عارفان زدود و به نور یادش روشن نمود » .
شاید بتوان گفت : منظور از ذکر در جمله ى فوق قرآن مجید است ، چنانکه در بسیارى از آیات ، از آن به عنوان ذکر یاد شده است :
( إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ) .
معنا این مى شود ، که عارفان با توفیق حضرت حق ، به کتاب الهى تسلیم شده ، و موفّق به شناخت مفاهیم ملکوتى آن شدند ، و از پى معرفت به اجراى فرامین آن برخاستند ، و از این طریق تاریکى جهل و ظلم بر نفس و بى ایمانى را زدوده و خانه ى قلب را به نور ملکوتى قرآن روشن کردند ، و با این چراغ پر فروغ الهى ، در بین مردم زیستند ; چنانکه فرمود :
( وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ ) .
و ما براى او نورى قرار دادیم که در پرتو آن در بین مردم زندگى مى کند .
از برکت این نور ، به یقین رسیدند و از پى آن یقین آراسته به حسنات اخلاقى و عملى شدند و با عنایت حق حیات طیّبه به دست آوردند :
( مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَکَر أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً ) .
آرى ، قرآن مجید نور الهى است ، چنانچه خود قرآن به این معنا شهادت مى دهد :
( وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِین ) .
رسول خدا مى فرماید :
(فَاِذَا الْتَبِسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنْ لَقَطْع اللّیلِ الْمُظْلِم فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرآن .)
هرگاه فتنه ها همچون شب تاریک به شما هجوم کرد بر شما باد قرآن .
قرآن نور زندگى ، ذخیره ى قیامت ، شفیع محشر ، نجات دهنده ى از عذاب و وسیله ى رشد و کمال انسان است .
قرآن معرفت و نور ، کرامت و اصالت ، شرافت و سعادتِ دنیا و آخرت نصیب انسان مى کند .
ارتباط حقیقى با قرآن ، از انسان عارفى شوریده ، حکیمى بزرگ و سالکى واصل مى سازد .
حضرت امام خمینى رحمة الله علیه که سر حلقه ى عارفان دوران بود و از علوم الهى بهره ى جامع داشت و شب و روزش را با قرآن مجید سپرى مى کرد و آیه اى در کتاب الهى نبود ، مگر آنکه عامل به آن بود ، در سخنرانى مهمّى فرمودند :
« قرآن کریم مرکز همه ى عرفانهاست » .
« صدرالمتألّهین شیرازى » که روزگار ، نمونه اش را کمتر به یاد دارد ، در مقدّمه کتاب با عظمت « اسرار الآیات » مى فرماید:
تورا سپاس مى نمائیم اى آن که ملکوت و باطن زمین و آسمان به دست قدرت توست ، و اى آن که اشیاء مشتاقانه به سوى تو در حرکت و به شوق تو در گردشند .
اى حقیقت حیات ، اى مقوّم موجودات و مقصود ما تو ، مقصد نماز و روزه ى ما توئى ، تو مقوّم وجود و عطا کننده ى خیر و فرو فرستنده ى برکات و خیرات و نهایت تمایلات و غایت حرکات و مصدر اشراق و پایان اشواق و گرداننده ى امور وجودى و ذات تو نور و بخشنده ى حیات عالمیان است و تو خالق زمین و آسمانى .
ما را به انوار کلمات مبارکت یارى و قلبهایمان را به اسرار کتاب و آیات شریفه ات نورانى و نفوس ما را از تاریکى طبیعت و نادانى پاک و ما را از پلیدى عالم ظلمات خارج کن و به مشاهده ى انوار و دیدار اشراق نورت و همنشینى با نزدیکان و مقرّبانت و هم صحبتى با ساکنان عالم ملکوتت و با فرشتگانى که لحظه اى از تسبیح تو غافل و بى خبر نیستند سرفراز نما و ما را با پیغمبران و صدّیقان بویژه محمّد (صلى الله علیه وآله) که او را مبعوث به تمام خلایق فرمودى و اهل بیت پاکیزه و برگزیده ى او ، که بر آنان بالاترین درود درود فرستندگان و پاک ترین سلام سلام دهندگان باد ، محشور فرم .
اما بعد از این مقدّمه : فروترین خلق خد ، و محتاج ترینشان به کرم پروردگار جهانیان ، محمّد که صدرالدّین نامیده مى شود چنین گوید :
( هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ ) .
« این قرآن دلیل روشنى براى مردم و هدایت و نصیحتى است براى پرواپیشگان » .
( قُلْ هذِهِ سَبِیلی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَة أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ ) .
« اى رسول ما امّت را بگو طریقه ى من و پیروانم همین است که خلق را با بصیرت و بینائى به سوى خدا دعوت کنیم و خدا را از عیب و نقص منزّه دانسته و اعلام کنم که من از مشرکین نیستم » .
این انوار علوم الهى و اسرار مسائل ربّانى و مقصود نهائى ، از قرآن است ، که از آیات روشن کتاب او استفاده و از نزد پروردگار عالمیان با عنایت و توجّه او به خلق فرو فرستاده شده است . واین انوار کلیدهائى هستند که به توسط آن درهاى بهشت و رضوان باز و گنج هاى خزائن رحمانى ظاهر و جواهر و نهانیهاى ملکوت مشاهده و انوار عالم جبروت ، یعنى عالم عقول ، کشف و هویدا مى گردد . و در آن نور چشم و روشنى دیده ى رهروان و درمان سینه هاى مؤمنان و یکتاپرستان است .
فیلسوف بزرگ جهان اسلام باز در « اسرار الآیات » در قاعده ى چهارم مى فرماید : یکى از نامهاى قرآن نور است ; زیرا قرآن نورى است عقلى ، که به واسطه ى آن ( تاریکى هاى حاصل از جهل انسان در ) مبدأ و معاد کشف و آشکار مى گردد و به آن نور حقایق اشیاء دیده و درک مى شود . و توسّط آن نور در قیامت انسان راهنمائى یافته و راه بهشت را مى پیماید ، چنانکه مى فرماید :
( مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الاِْیمَانُ وَلکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاط مُّسْتَقِیم ) .
« قبل از اینکه به تو وحى رسد نمى دانستى کتاب و راه ایمان کدام است ولیکن ما آن کتاب را نور گردانیدیم ، که هرکس از بندگان خود را بخواهیم به آن نور هدایت مى کنیم و اینک تو که به نور ما هدایت یافتى ، خلق را به راه راست هدایت نم » .
آرى ! قلب به توسّط قرآن نور مى گیرد و این نور عبادت ، از همان ایمان به خد ، یقین به آخرت ، ایمان به فرشتگان ، انبیا و امامان ، و جلوه ى دیگرش عمل صالح و اخلاق حسنه است .
صدرالمتألّهین در گفتارى عمیق ، فرق ما گرفتاران عالم مادّه را با عارفان حقیقى ، در دیدى که هر دو نسبت به قرآن مجید داریم ، چنین بیان مى کند :
ما و امثال ما از قرآن غیر از سیاهى کلمات چیزى مشاهده نمى کنیم ; زیرا ما در دنیاى ظلمت و سیاهى هستیم و هرچه در آن است امتداد مداد مادّه است .
مقصودم مادّه اى نیست که داراى ابعاد و اجساد و هیولى و اعداد و اضداد است و از آنجا که درک کننده چیزى را درک نمى کند مگر آنکه در قدرت و استطاعت قوّه ى ادراک او باشد ، پس حسّ جز محسوسات ر ، و خیال جز مخیّلات را و عقل جز معقولات را درک نمى کند . به عبارت دیگر هر جنس همجنس خود را مى یابد و درک مى کند . پس نور را جز به نور نمى توان درک نمود . خداوند مى فرماید :
( وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُور ) .
« کسى که خداوند برایش نور قرار نداده هرگز روشنى نخواهد یافت » .
پس ما به سیاهى این چشم جز سیاهى نوشته هاى کلام و سیاهى اشکال کتاب را درک نمى کنیم ، وقتى از این وجود مجازى خارج شویم و از این شهرى که اهلش تمام ، ظالم و در ظلمتند بیرون رویم و به سوى خدا و رسول او در قطع منزلهایى که بین ما و مطلوب ماست هجرت کنیم ، و ما را مرگ از این نشأت و اطوارى که بعضى صورتهاى حسّى و بعضى خیالى و بعضى وهمى و بعضى عقلى هستند حاصل گردد و نظرمان را از تمام ماسوى الله قطع و بریده نمائیم به وجود خودمان که همان نور و پرتو وجود حقیقى الهى است ، در وجود کلام الله محو گردیم ، خداوند ما را بعد از مرگمان زنده مى کند و از مرتبه ى محو به عالم صعود هشیارى و از عالم فنا به بقا و از مرگ به زندگى ; یعنى زندگى ثابت و باقى که به بقاى خداوند تعالى بسته است مى رساند .
دیگر بعد از این ما از قرآن هرگز سیاهى ندیده و هرچه مى بینیم سفیدى و نور خالصى است که ظلمت و تاریکى بدان آلوده نشده است و یقین خالصى پیدا مى کنیم که دیگر شکّ و تردید بدان راه نیابد و به فرموده ى حق متحقّق و موصوف مى گردیم که فرمود :
( وَلکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَ ) .
« ما قرآن را نور قرار دادیم که هرکس از بندگان خود را بخواهیم به آن نور هدایت مى کنیم » .
( وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْم ) .
« و از نزد خود وى را علم لدنّى و اسرار غیب الهى بیاموختیم » .
در این موقع ما آیات الهى را از نسخه ى اصل که امام مبین و ذکر حکیم و کسى که علم کتاب نزد اوست یعنى امیرالمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم . خداوند مى فرماید :
( وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ ) .
« و همانا این کتاب در نزد ما در لوح محفوظ ( که اصل کتاب آسمانى است ) هرآینه بلند پایه و استوار است » .
و به همین جهت به آن کلامى که بدان ناطق گشت فرمود : من نقطه ى زیر «ب» هستم ، و به سینه ى شریفش اشاره کرده که : آگاه باشید در اینجا علوم بزرگى است اى کاش براى آن ، کسانى مى یافتم .
مى دانید که فسق و عصیان ، کفر و ریا و شرک و کدورت و تنگدلى و هر نوع ظلم و فساد و فحشا و منکرات ، محصول ظلمت دل و غفلت قلب است .
انسان باید به وسیله ى توجّه به خد ، و دستورهاى انبیا و به خصوص با عمل به قرآن و پیروى از رسول اکرم و ائمه ى طاهرین از دچار شدن به غفلت قلب و ظلمت دل ، خود را حفظ کند .
این واقعیّات سبب روشنى دل و بیدارى جان و پدید آمدن نور در قلب است .
چون قلب به یاد او بیدار و دل با نام او روشن شد ، آن نور بر کلیّه ى رفتار و کردار انسان حاکم مى شود ، و پس از اینکه آن نور در اثر عمل و تقوا با وجود انسان آمیخت آدمى ، عارفى کامل و سالکى خبیر خواهد شد .
بنابراین اگر ذکر در اوّلین جمله ى خطبه ى کتاب ، به معناى قرآن باشد ، معناى کلام امام (علیه السلام) این مى شود که حضرت حق ، قلوب عارفین را به قرآنش منوّر کرد . و اگر ذکر به معناى توجّه ، یا به معناى نماز ، یا به معناى اورادى که در کتب دعا وارد شده است باشد باز برگشت به همان معناى قرآنى دارد ; زیرا قرآن حاوى تمام حقایق و جامع همه ى واقعیات است .
(وَقَدَّسَ أَرْواحَهُمْ بِسِرِّهِ وَبِرِّهِ .)
بسیارى از روشن ضمیران ، و آگاهان راه ، و عارفان بلند مرتبه ، به پیروى از انبیا و امامان و اولیاى خاصّ الهى ، معتقدند « روح » از عالم الهى است که براى تکامل و رشد و آراسته شدن به حقایق از عالم امر ، یا عالم ملکوت ، برابر با آیه ى ( وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ روحِی ) در این کالبد مادّى دمیده شده است و پس از به کمال رسیدن ، به اصل خود برخواهد گشت ، و در آنجا در حالى که کالبد مادّیش را به او برمى گردانند یعنى ( فِی مَقْعَدِ صِدْق عِندَ مَلِیک مُقْتَدِر ) قرار خواهد گرفت .
کمال روح به این است که به دو قوّه ى علم و عمل ، علم به حق ، علم به معاد ، علم به معاش ، علم به روابط صحیح اجتماعى ، علم به حقایق و عمل به آنها آراسته شود ، و منظور از قداست و تقدّس روح همین است و سرّ و برّ خداوند همان عنایات و الطاف اوست که به صورت معرفت و جهاد و کوشش در عرصه گاه حیات انسان تجلّى مى کند ، و باعث مى گردد که ارواح از زشتى و پلیدى و وابستگى هاى زیانبار و به عالم عشق و جهان قداست بپیوندد ، و اعضا و جوارح را نیز به دنبال خود به حرکت در آورد ، و در نتیجه از انسان موجودى ملکوتى و معنوى ساخته و او را به منبع خیر و برکت نماید .
در زمینه ى قوّه ى علمیّه و عملیّه که دو علّت براى قداست و پاکى روح است یکى از بزرگان عصر به سوره ى والعصر تکیه کرده و عقیده دارد : آنان که از بند خسارات آزادند ، همانانند که منوّر به نور علم و متحرّک به حرکت عملى هستند ، و این معنایى است که از سوره ى مبارکه ى والعصر استفاده مى شود .
قسم به زمان ، انسان در زیان است ، یعنى آنان که مشغول به امور مادّى طبیعى شده ، و جز این دنیا و آنچه در اوست چیزى نشناخته اند ، و جان آنان همچون ماهى در آب دری ، در حیوانیّت محض غرق است .
مگر آنان که ایمان آوردند ، یعنى دل آنان و عقلشان به نور معرفت و آگاهى به معاد و شناخت پیامبران و امامان و وظایف و مسئولیّتها که عبارت از قوّه ى نظریه است روشن شد .
و به اجراى دستورها و انجام عمل صالح برخاستند ، یعنى در جهت عمل به کلّیه ى برنامه هاى الهى کامل شدند .
و مردم را به حق سفارش کردند ، یعنى در مقام تعلیم مردم نسبت به توحید و نبوّت و امامت و فضایل انسانى برآمدند .
و مردم را به صبر سفارش کردند ، یعنى راه متخلّق شدن به اخلاق الهى را به مردم نمایانده و تا جائى که جان آنان را از آلودگیها پاک کنند کوشیدند .
در هر صورت ، سرّ و برّ الهى که باعث تقدّس ارواح عارفان شده ، همان علم و عملى است که خداوند آنان را با لطف و رحمتش به آن هدایت فرموده .
عارف رومى در این زمینه در مقام نصیحت به انسان مى فرماید :
پیشتر آ پیشتر اى بوالوفا *** از من و ما بگذر و زوتر بی
پیشتر آ در گذر از ما و من *** پیشتر آ تا نه تو باشى نه من
کبر و تکبّر بگذار و بگیر *** در عوض کبر چنین کبری
گفت الست و تو بگفتى بلى *** شکر بلى چیست کشیدن بل
سرّ بلى چیست که یعنى منم *** حلقه زن درگه فقر و فن
هم برو از جا و هم از جا مرو *** جا زکجا حضرت بى جا کج
پاک شو از خویش و همه خاک شو *** تا که زخاک تو بروید گی
ورچو گیا خشک شوى خوش بسوز *** تا که زسوز تو فروزد ضی
ورشوى از سوز چو خاکسترى *** باشد خاکستر تو کیمی
بنگر در غیب چه سان کیمیاست *** کاو زکف خاک بسازد تو ر
از کف دریا بنگارد زمین *** دود سیه را بنگارد سم
لقمه ى نان را مدد جان کند *** باد نفس را دهد این علمه
جان پر از علّت او را دهى *** جان بستانى خوش و بى منته
بس کنم این گفتن و خامش کنم *** در خمشى به سخن جان فز
(وَطَهَّرَ أَفْئِدَتَهُمْ لِفِکْرِهِ ،)
« و باطن دلهاى آنان را از تیرگیها پاک نموده تا توفیق اندیشه و توجّه نسبت به او را پیدا کنند » .
قلب یا به تعبیر دیگر «فؤاد» در ظاهر و در واقع عضو بسیار مهمّ و حسّاسى است ، از نظر حیات سایر اعضاء و جوارح به حیات آن وابسته است و از نظر واقع ظهارت و پاکیزگیش علّت طهارت و پاکیزه گى تمام وجود بوده ، و فساد و ناپاکى اش معلول فساد و ناپاکىِ اعضاء و جوارح است .
از رسول خد (صلى الله علیه وآله) روایت شده است :
(فِی الإِنْسانِ مُضْغَةً إِذا هِیَ سَلُمَتْ وَصَحَّتْ سَلُمَ بِها سائِرُ الْجَسَدِ ، فَإِذا سَقُمَتْ سَقُمَ بِها سائِرُ الْجَسَد .)
« در ( وجود ) انسان پاره گوشتى است ، اگر صحیح و سالم باشد ، به سلامت او تمام جسد سالم ، و اگر مریض باشد به مرض او تمام جسد مریض است .
در روایت دیگر در همان مدرک آمده :
(إِذا طابَ قَلْبُ الْمَرءِ طابَ جَسَدُهُ ، وَإِذا خَبَثَ الْقَلْبِ خَبَثَ الْجَسَدْ .)
« زمانى که قلب انسان پاکیزه شده ، جسدش پاکیزه مى شود ، و هرگاه قلب دچار خباثت گردد ، جسد هم به تبع آن آلوده مى شود » .
امام صادق (علیه السلام) درتوضیح آیه ى شریفه ى ( إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْب سَلِیم )مى فرماید:
« قلبى است که از اسارت دنیا آزاد باشد و از عشق شدید به مادّیت که باعث انواع گناهان است پاک باشد » .
عظمت و ظرفیّت قلب به اندازه اى است که رسول خدا در باره ى آن مى فرماید :
(إِنَّ الْقَلْبَ خَزانَةُ الله تَعالى .)
« قلب خزانه ى خداى تعالى است » .
اسلام و معارف ملکوتى این دین مبین ، علل حیات و مرگ قلب را بطور مفصّل بیان کرده اند که توضیح بیشتر آن در جلد دوم این نوشتار خواهد آمد .
امیرالمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید :
(مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُه وَمَنْ ماتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النّار .)
« آن که ورع و پاکدامنى اش کم است قلبش مى میرد ، و هرکس به مرگ قلب دچار شود ، وارد آتش مى گردد » .
از رسول خدا نیز روایت شده است که فرمود :
(ثَلاثَةٌ مُجالِسَتُهُمْ تُمِیْتُ الْقَلْبُ : مُجالِسَةُ الاَْنْزالِ وَالْحَدیْثُ مَعَ النِّساءِ وَمُجالِسَةُ الاَْغْنِیاءِ .)
« سه چیز باعث مرگ قلب است : همنشینى با کسى که در تمام احوالاتش پست است ، و گفتگو با زنان ، و مجالست با ثروتمندان » .
هنگامى که دل خانه ى شیطان شود ، و فکر و ذکر و همّتى جز مادّیت و متعلّقاتش در آن راه نداشته باشد ، انسان منبع گناه و فساد مى گردد ، و به هوى و هوس اتّصال پیدا کرده به هر لذت حرامى دچار مى شود .
ولى وقتى قلب تسلیم به حق شود و جایگاه تجلّى نور الهى گردد ، آراسته به صلاح شده و تمام وجود انسان را براى رساندن به خدا دنبال خود مى برد .
انسان بنابر آیات قرآن در برابر قلب مسئول است و بر اوست که از این خانه ى خدا مواظیت کند ، تا مرکز بتها نشود و انسان را به بت پرستى نکشاند .
بهترین وسیله براى حیات قلب ، اندیشه در خویش ، در جهان ، و در مبدأ و معاد و بخصوص در آیات قرآن و معارف الهیّه است .
دل اگر سالک این مسلک گردد ، از هر شرّى خلاص ، و به هر خیرى آراسته مى شود و در عصمت ، عافیت و محافظت ، حق خواهد رفت .
آزادى از اسارت شیطان ، جدایى از گناهان ظاهر و باطن ، اندیشه در حقایقِ مُلکى و ملکوتى عالم ، دل را به طهارت آراسته مى کند و زمینه ى توجّه به حضرت حق و اندیشه در صفات و اسماء را براى انسان فراهم مى سازد و این همه به دست نمى آید مگر به توفیق حق و توفیق رفیق راه نمى شود مگر اینکه زمینه ى به دست آوردنش را خود با معرفت و جهاد در عمل فراهم آورد .
اى بى تو محال جان فزایى *** وى در دل و جان ما کجائى
گر نیم شبى زنان و گویان *** سرمست زکوى ما درآئى
جان پیش کشیم و جان چه باشد *** آخر نه تو جان جان مائى
در بام فلک درافتد آتش *** گر بر سر بام خود برآئى
با روى تو چیست قرص خورشید *** تا لاف زند زروشنائى
هم چشمى و هم چراغ ما را *** هم دفع بلا و هم بلائى
در دیده ى نا امید هر دم *** اى دیده ى دل چه مى نمائى
اى بلبل مست از فغانت *** مى آید بوى آشنائى
مى نال که ناله مرهم آمد *** بر زخم جراحت جدائى
تا کشف شود زناله ى تو *** چیزى زحقیقت خدائى
(وَشَرَحَ صُدُورَهُمْ بِنُورِهِ ،)
این جمله اشاره به آیه ى 22 سوره ى مبارکه ى زُمر است :
( أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ فَهُوَ عَلَى نُور مِن رَبِّهِ ) .
و نیز مایه گرفته از آیه ى شریفه ى :
( رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ) .
و سرچشمه ى آن آیه ى شریفه ى :
( اَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک ) .
است .
لفظ « شرح » در لغت به معنى باز کردن ، و گشادن ، گستردن ، فراخى بخشیدن و روشن و آشکار ساختن است .
و صدر به معناى سینه است که مجازاً به معنى دل نیز مى آید ، چون در سینه جاى دارد .
بنابراین شرح صدر یا به معنى باز کردن سینه و برطرف ساختن دلتنگى و دلگیرى است ، یا به معنى افزودن حوصله و ظرفیّت و پر تحمّل گردانیدن است» .
« ملاّ عبدالرزّاق گیلانى » با توجّه به آیه ى سوره ى زمر مى فرماید : معنى جمله چنین است : و جا داد در سینه هاى ایشان نور معرفت خود ر ، که از پى این نور در برابر اسلام با تمام وجود تسلیم شدند ، و این توفیق پذیرش اسلام معلولِ علّت نورى است که خداى متعال آن را در دل او انداخته است .
و نیز به آنچه از رسول خد (صلى الله علیه وآله) روایت شده است اشاره دارد که مضمونش این است :
هرگاه نور الهى در دل مؤمن تابید دلش وسعت گرفته و دچار تنگى و تاریکى نمى شود ، و نشانه ى وجود آن نور بى میلى به سراى غرور و رغبت به دار خلود است که خود توشه اى براى روز و رود است .
پاک سازى قلب و دل ، مقدم بر شرح صدر است ، وذکر شرح صدر بعد از تطهیر قلب ، به این نکته اشاره دارد که تخلیه بر تحلیه مقدّم است ; چرا که تا دل از ظلمت گناهان و کدورت وابستگى هاى مادّى پاک نشود ، شایسته ى پذیرش نور معرفت نمى گردد . چنانکه طبیب تا به مریض جلاّب ندهد و اخلاط فاسده را از او دفع نکند به اغذیه ى لایقه و اشربه ى نافعه تقویت نمى نماید و تا پارچه ى سپید از رنگ چرک پاکیزه نگردد به حلیه ى رنگ درنمى آید .
صدر ، بالاى سینه ، قفس حفظ قلب ، و صندوقچه ى ریه و مجراى خون و هواست ، که از استخوانها و عضلات و پرده هاى نرم و کش دارى ساخته شده و پیوسته در حال انقباض و انبساط است از آنجا که هر گونه تأثّر فکرى و نفسانى در حرکات قلب و دَوَران خون و چگونگى تنفّس ظاهر مى شود ، آن آثار معنوى را به این دستگاههاى عضوى نسبت مى دهند .
نداشتن شرح صدر یا به اصطلاح کم حوصلگى و عجله براى رسیدن به آرزوها و غرایز درونى ، محصول آلودگى به گناه است و همه ى اینها از آثار جهل به حقایق و واقعیّات و غرض حیات است . بیشتر مردم براى فرار از رنج ها و ترس از سرنوشت نامعلوم خود به انواع سرگرمیهاى دنیوى که از عوامل غفلت است و مهمترین اثر شوم و خطرناکش تخدیر شعور مى باشد گرفتار مى شوند .
به طور کلّى ضیق صدر و گرفتگى سینه ، که موجب ضعف اراده و تحیّر در تصمیم و درماندگى در کار مى شود ، برگرفته از نوعى انفعال و تأثر روحى و از آثار کشش تخیّلات و جاذبه هاى آن است .
همین که انسان بتواند خود را از معرض جاذبه ى مخالف و تأثیرات آن برهاند و در یک جهت مصمّم شود و به آن روى آورد ، سینه اش باز مى گردد و مسیرش آسان مى شود .
شاید منظور از شرح صدر که در آیه ى 125 از سوره ى انعام آمده و در باره ى اسلام و کفر است همین معنا باشد :
( فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَج ) .
« پس هرکسى را که خداوند بخواهد هدایتش کند ، سینه اش را براى اسلام مى گشاید ، و کسى را که بخواهد گمراه نماید ، سینه اش را تنگ و دشوار مى گرداند » .
از آثار مهمّ شرح صدر ، به هر معنایى که باشد ، بیرون آمدن از حال تردید و تصمیم در کار و تحمّل دشوارى ها و اطمینان نفس است .
از مضمون آیاتى که درباره ى موسى و پیامبر اسلام آمده و سیره اى که از انبیا رسیده ، معلوم مى شود که مهمترین عامل پیشرفت دعوت پیامبران ، پس از دریافت وحى و قیام به رسالت ، همین شرح صدر بوده که در ضمن قیام به رسالت و برخورد با دشمنى ها و سختى ها و یا راهنمائى هاى خداوند از آن برخوردار مى شوند .
هزار ساله ره است از تو تا مسلمانى *** هزار سال دگر تا به حدّ انسانى
اگر تو سلسله ى عشق را بجنبانى *** درون طاس فلک مهره را بغلطانى
اگر زنقش وزنقّاش باشدت خبرى *** سمند فکر به بالاى عرش بر رانى
بزرگوار نژادى به قدر اصل و نسب *** ولى چه سود که تو قدر خود نمى دانى
نرفته اى تو بدین وادى طویل آسا *** چو روز سِیْر درآید در او فرومانى
بیا تو گوهر خود را درین عدم بشنو *** که هیچ غصّه نباشد بتر زنادانى
چو عیسیى تو در این دیر و موسى اندر طور *** نه طیلسان و نه ناقوس و نى چو رهبانى
چو صعوه در ته چاهى حریف یوز مشو *** که شاهبازى و سیمرغ را سلیمانى
زجام و ساغر وحدت اگر بنوشى مى *** چو خضر سرّ معانى زلوح برخوانى
ندیده صورت خود را در آینه روشن *** معانیى که حقیقت بود کجا دانى
گشاى دیده ى باطن در این محیط ظهور *** ببین تو در صدف آشکار معانى
(وَأَنْطَقَهُمْ بَیانَهُ .)
و خداى متعال با نعمت ارزشمند بیان ، عارفان را به وادى ثن ، سپاس و شکر رهنمون شده و زبان آنان را نسبت به حقایق گویا کرده است .
به آنان توفیق داد تا به نشر واقعیّاتى که به سبب طهارت باطن ، و شرح صدر و جهاد در راه معرفت یافته اند بپردازند ، و در مقام شناساندن توحید ، معاد ، نبوّت امامت و فضایل اخلاقى ، در میان جاهلان اقدام نمایند ، و آن تشنگان را به سرچشمه ى درستى ها رهنمون شوند .
(وَشَغَلَهُمْ بِخِدْمَتِهِ .)
پروردگار متعال از باب لطف و عنایت ، عارفان را در راه خود و در مسیر ایمان و اعتقاد ، به خدمت خود گرفت و آنان را توفیقى مرحمت فرمود که از برکت آن به خدمات مهمّى در راه عشق به حقّ و احسان به خلق موفّق شدند .
(وَوَفَّقَهُمْ لِعِبادَتِهِ .)
« و آنان را توفیق عبادت داد » .
عبادت حقیقتى است مرکّب از یک سلسله واقعیّات و حقایق ، که این مقدّمه گنجایش تفیسر و توضیح آن را ندارد ، به خواست حق در ابوابى که در زمینه ى این مسئله در سطور آینده خواهد آمد به شرح و بیانش مى پردازم .
عارفان گول این چند روزه ى ظاهر را نخوردند ، تن به لذّات غلط نداند ، و حیات آخرت به زندگى عاریت نفروختند .
صاحب « کشف الحقائق » مى فرماید : بدان که اهل شریعت و اهل حکمت مى گویند : که حیات دنیا چند روز بیش نبوده و حیات آخرت را هرگز انقطاع نیست ، پس هر که حقیقت دنیا را شناخت و غرض و مقصود دنیا را دانست و اجتماع نور را با ظلمت ، یعنى اجتماع روح را که نور محض است با قالب که ظلمت محض است معلوم کرد ، و دانست که فایده ى وى چیست و حیات دنیا را به همان کار که غرض و مقصود است صرف کرد و حیات دنیا را فداى حیات آخرت گردانید و در این حیات دنیا همه رنج و مجاهده اختیار کرد ، با قید آنکه در حیات آخرت همه آسایش و مشاهده باشد ، یعنى تمام حیات دنیا را به کسب عمل صالح و به طلب علم نافع که بذر حیات طیّبه و سبب لذّت دائمه است مصروف گردانید ، در حیات آخرت به عذاب و عقوبت گرفتار خواهد بود در آسایش و راحت افتاد .
و هرکه حقیقت حیات دنیا را نشناخت و ندانست که غرض و مقصود از حیات دنیا چیست و در حیات دنیا همه راحت و آسایش اختیار کرد ، یعنى تمام حیات دنیا را به طلب لذّات و شهوات بدنى که بذر عذاب و عقوبت است مصروف گردانید ، در حیات آخرت به عذاب و عقوبت گرفتار خواهد بود این است معناى :
«الدُّنیا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ»
و این است معناى کریمه ى :
( مَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الاْخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُوْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِن نَصِیب ) .
(وَاسْتَعْبَدَهُمْ بِالْعِبادَةِ عَلى مُشاهِدَتِهِ ،)
« از آنان خالصانه خواست ، تا از برکت آن بندگى به مشاهده ى انوار جلال و جمال با چشم قلب موفّق شوند » .
(وَدَعاهُمْ إِلى رَحْمَتِهِ ،)
« و آنان را بسوى رحمت خود فراخواند » .
(وَصَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد إِمامِ الْمُتَّقینَ ، وَقائِدِ الْمُوَحِّدینَ ، وَمُونِسِ الْمُقَرَّبینَ وَعَلى آلِهِ الْمُنْتَخَبینَ .)
« و درود و رحمت الهى بر محمّد (صلى الله علیه وآله) پیشواى پرهیزکاران ، و کشاننده ى اهل توحید به بهشت ، و همنشین بندگان مقرّب حضرت محبوب و بر آل او که زبده ى کائنات و برگزیدگان حقّند » .
الهى ! اى امید درماندگان ، اى یاور بیچارگان ، اى تکیه گاه از راه ماندگان ، اى سرمایه ى افتادگان ، باز هم به پیشگاهت عرضه مى دارم : دستم تهى ، پرونده ام سنگین ، دلم سیاه و مویم سپید است ، امیدم از همه چیز ناامید ، و تنها دل به تو بسته ام ، از غم دنیا فارغم کن ، از ملالت و کسالت نجاتم ده ، مرگم را شهادت در راهت مقرّر فرم ، و در دنیا و آخرت دستم را از دامن لطف و رحمتت کوتاه مگردان .
روى بنما به ما مکن مستور *** اى به هفت آسمان چو مه مشهور
ما یکى جمع عاشقان زهوس *** آمدیم از سفر زراهى دور
اى که در عین جان خود دارى *** آمدیم از سفر زراهى دور
سر فرو کن زبام و خوش بنگر *** جانب جمع عاشقى رنجور
ساقى عارفان شرابى ده *** کان نه ازخم بود نه از انگور
زان شرابى که بوى جوشش او *** مردگان را کشد برون از گور
منبع: http://erfan.ir
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد