شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة
بسم الله الرحمن الرحیم
أَلْحَمْدُ للهِِ الَّذی نَوَّرَ قُلُوبَ
الْعارِفینَ بِذِکْرِهِ ، وَقَدَّسَ أَرْواحَهُمْ بِسِرِّهِ وَبِرِّهِ ،
وَطَهَّرَ أَفْئِدَتَهُمْ لِفِکْرِهِ ، وَشَرَحَ صُدُورَهُمْ بِنُورِهِ ،
وَأَنْطَقَهُمْ بَیانَهُ ، وَشَغَلَهُمْ بِخِدْمَتِهِ ، وَوَفَّقَهُمْ
لِعِبادَتِهِ ، وَاسْتَعْبَدَهُمْ بِالْعِبادَةِ عَلى مُشاهِدَتِهِ ،
وَدَعاهُمْ إِلى رَحْمَتِهِ ، وَصَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد إِمامِ
الْمُتَّقینَ ، وَقائِدِ الْمُوَحِّدینَ ، وَمُونِسِ الْمُقَرَّبینَ وَعَلى
آلِهِ الْمُنْتَخَبینَ .
أَلْحَمْدُ للهِِ تمام سپاس و حمد ، و مدح و شکر براى خدایى است که مستجمع جمیع صفات کمالیّه منزّه از تمام عیوب و نقایص است .
اختصاصِ
تمام سپاس و ستایش براى خداى متعال عزیز به خاطر این است که وجود مقدّسش
خالق ، صاحب جهان ، پرورش دهنده و حافظ تمام موجودات ، مبدأ رحمت و عنایت
نسبت به تمام عوالم ظاهر و باطن است .
یکى از عارفان دل سوخته در حمد حضرت احدیّت چنین تقریر فرموده است :
ریاض
حمد و ثنا و حدایق سپاس بى منته ، مختص واجب الوجودى است ـ جلّ شأنه و عمّ
اِحسانُه ـ که از فیض بى نهایت و فرط مرحمت ریاحین ، موجودات را از ظلمت
عدم به گلشن وجود جلوه داده است .
کریمى که از کمال احسان ، نهال وجود
بنى آدم را به آبیارى ( وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ
فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ) به ثمر ( إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ
خَلِیفَةً ) مثمر و بارور فرمود .
من صورتى به صورت انسان ندیده ام *** آئینه اى بدین صفت و شان ندیده ام
از کوى دوست آمده ام تا به کوى دوست *** در راه کعبه خار مغیلان ندیده ام
با سامرى بگوى که این گاو بى شعور *** گوساله تر زمردم نادان ندیده ام
نازم مقام آدم خاکى نژاد را *** صورتگرى چو خالق سبحان ندیده ام
گر مرد این درى به درآ کاندرین سراى *** من سالهاست حاجب و دربان ندیده ام
ساقى گرفت عهد به پاى خم غدیر *** غیر از قلیل بر سر پیمان ندیده ام
ساعى سرود چند کلامى براى پند *** شیرین تر از نصیحت لقمان ندیده ام
رحیمى
که بساتین قلوب مقرّبان درگاه را به دستیارىِ «قَلْبُ المُؤْمِنِ بَیْنَ
الإصْبَعَیْنِ مِنْ أَصابِع الرَّحمن» به اشجار ( أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ
تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ) مُخْضر ورَیان نمود .
غفورى که از گلزارِ ( لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ ) گلهاى ( إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیع ) دمانیده .
مهربانى که در بهارستان ( لاَ تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ ) زهره ىِ ( یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَات ) برویانده .
بى
مانندى که ادراک از سیاحت بیداى معرفتش «ما عَرَفْناکَ حَقّ مَعْرِفَتِک»
گویان دانائى که پویندگان دانش به پیمودن صحراى کمالش در وادىِ ( لاَ
عِلْمَ لَنَا اِلاّ مَا عَلَّمْتَنَ ) پویان «لا أُحْصی ثَناءَ عَلَیْکَ
أَنْتَ کَما أَثْنَیْتَ عَلى نَفْسِکَ» .
منعمى که بلبل زبان و طوطى بیان در شاخسار نعماء و شکرستان آلاء او ابکم ( إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَ ) .
قادرى که خرد خرده دان و عقل دوربین در تماشاى گلستان صنایع و بوستان بدایع او حیران ( وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ) .
خداوندى که جمیع موجودات به زبان بى زبانى اداى ثناى بى منتهاى او نموده اند و به قدم عجز و ناتوانى سپاس بى قیاس او پیموده اند .
عندلیبان روضه ى ایجاد از هر غنچه کتابى خوانند و هر ورقى از اشجار امکان را بابى دانند .
اطفال
چمن ممکنات همگى در تسبیح و تحمید و نو رسیدگان گلشن مکوّنات جملگى در
تحلیل و تمجید : اگر سرو است در هوایش پا در گِل افتاده و اگر چنار است کف
تضرّع گشاده و اگر صنوبر است به بندگیش قد کشیده و اگر بید است واله و
مجنونش گردیده است و اگر ارغوان است زعشقش غرقه در خون و اگر تاک است به
دارش سرنگون و اگر شمشاد است به خدمتش در قیام و اگر نخل است زذکرش شیرین
کام و اگر بنفشه است از غمش سوگوار و اگر لاله است زوردش داغدار و اگر سنبل
است پریشانیش از اوست ، اگر گل است از مهرش سرخ روست ، اگر خاراست از
گلزار آن نگار است و اگر نرگس است بیمار آن دلدار است ، اگر سوسن است حمد
او گوید و اگر سمن است راه تسبیح او جوید : ( وَإِن مِن شَیْء إِلاَّ
یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ) .
روز آن است که ما خویش بر آن یار زنیم *** نظرى سیر بر آن روى چو گلنار زنیم
مشترىوار سر زلف مه خود گیریم *** فتنه و غلغله اندر همه بازار زنیم
اندر افتیم در آن گلشن چون باد صبا *** همه بر جیب گل و جعد سمن زار زنیم
نفسى کوزه زنیم و نفسى کاسه خوریم *** تا سبووار همه بر هم و خمّار زنیم
تا به کى نامه بخوانیم گه جام رسید *** نامه را یک نفسى در سر دستار زنیم
چنگ اقبال زفرّ رخ تو ساخته شد *** واجب آید که دو سه زخمه بر آن تار زنیم
وقت شور آمد و هنگام نگه داشت نماند *** ما که مستیم چه دانیم چه مقدار زنیم
خاک زر مى شود اندر کف اخوان صفا *** خاک در دیده این عالم غدّار زنیم
مى کشانند سوى میمنه ما را به طناب *** خیمه ى عشرت ازین بار در اسرار زنیم
شد جهان روشن و خوش از رخ آتش روئى *** خیز تا آتش در مکسبه و کار زنیم
پاره پاره شود و زنده شود چون کُه طور *** گر زبرق دل خود بر کُه کهسار زنیم
هله باقیش تو گو که به وجود چو توئى *** سرد و حیف است که ما حلقه ى گفتار زنیم
(الَّذی نَوَّرَ قُلُوبَ الْعارِفینَ بِذِکْرِهِ) .
« پروردگارى که تیرگى غفلت و غبار ظلمت را از دلهاى عارفان زدود و به نور یادش روشن نمود » .
شاید بتوان گفت : منظور از ذکر در جمله ى فوق قرآن مجید است ، چنانکه در بسیارى از آیات ، از آن به عنوان ذکر یاد شده است :
( إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ) .
معنا
این مى شود ، که عارفان با توفیق حضرت حق ، به کتاب الهى تسلیم شده ، و
موفّق به شناخت مفاهیم ملکوتى آن شدند ، و از پى معرفت به اجراى فرامین آن
برخاستند ، و از این طریق تاریکى جهل و ظلم بر نفس و بى ایمانى را زدوده و
خانه ى قلب را به نور ملکوتى قرآن روشن کردند ، و با این چراغ پر فروغ الهى
، در بین مردم زیستند ; چنانکه فرمود :
( وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ ) .
و ما براى او نورى قرار دادیم که در پرتو آن در بین مردم زندگى مى کند .
از برکت این نور ، به یقین رسیدند و از پى آن یقین آراسته به حسنات اخلاقى و عملى شدند و با عنایت حق حیات طیّبه به دست آوردند :
( مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَکَر أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً ) .
آرى ، قرآن مجید نور الهى است ، چنانچه خود قرآن به این معنا شهادت مى دهد :
( وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِین ) .
رسول خدا مى فرماید :
(فَاِذَا الْتَبِسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنْ لَقَطْع اللّیلِ الْمُظْلِم فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرآن .)
هرگاه فتنه ها همچون شب تاریک به شما هجوم کرد بر شما باد قرآن .
قرآن نور زندگى ، ذخیره ى قیامت ، شفیع محشر ، نجات دهنده ى از عذاب و وسیله ى رشد و کمال انسان است .
قرآن معرفت و نور ، کرامت و اصالت ، شرافت و سعادتِ دنیا و آخرت نصیب انسان مى کند .
ارتباط حقیقى با قرآن ، از انسان عارفى شوریده ، حکیمى بزرگ و سالکى واصل مى سازد .
حضرت
امام خمینى رحمة الله علیه که سر حلقه ى عارفان دوران بود و از علوم الهى
بهره ى جامع داشت و شب و روزش را با قرآن مجید سپرى مى کرد و آیه اى در
کتاب الهى نبود ، مگر آنکه عامل به آن بود ، در سخنرانى مهمّى فرمودند :
« قرآن کریم مرکز همه ى عرفانهاست » .
« صدرالمتألّهین شیرازى » که روزگار ، نمونه اش را کمتر به یاد دارد ، در مقدّمه کتاب با عظمت « اسرار الآیات » مى فرماید:
تورا
سپاس مى نمائیم اى آن که ملکوت و باطن زمین و آسمان به دست قدرت توست ، و
اى آن که اشیاء مشتاقانه به سوى تو در حرکت و به شوق تو در گردشند .
اى
حقیقت حیات ، اى مقوّم موجودات و مقصود ما تو ، مقصد نماز و روزه ى ما توئى
، تو مقوّم وجود و عطا کننده ى خیر و فرو فرستنده ى برکات و خیرات و نهایت
تمایلات و غایت حرکات و مصدر اشراق و پایان اشواق و گرداننده ى امور وجودى
و ذات تو نور و بخشنده ى حیات عالمیان است و تو خالق زمین و آسمانى .
ما
را به انوار کلمات مبارکت یارى و قلبهایمان را به اسرار کتاب و آیات شریفه
ات نورانى و نفوس ما را از تاریکى طبیعت و نادانى پاک و ما را از پلیدى
عالم ظلمات خارج کن و به مشاهده ى انوار و دیدار اشراق نورت و همنشینى با
نزدیکان و مقرّبانت و هم صحبتى با ساکنان عالم ملکوتت و با فرشتگانى که
لحظه اى از تسبیح تو غافل و بى خبر نیستند سرفراز نما و ما را با پیغمبران و
صدّیقان بویژه محمّد (صلى الله علیه وآله) که او را مبعوث به تمام خلایق
فرمودى و اهل بیت پاکیزه و برگزیده ى او ، که بر آنان بالاترین درود درود
فرستندگان و پاک ترین سلام سلام دهندگان باد ، محشور فرم .
اما بعد از این مقدّمه : فروترین خلق خد ، و محتاج ترینشان به کرم پروردگار جهانیان ، محمّد که صدرالدّین نامیده مى شود چنین گوید :
( هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ ) .
« این قرآن دلیل روشنى براى مردم و هدایت و نصیحتى است براى پرواپیشگان » .
(
قُلْ هذِهِ سَبِیلی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَة أَنَا وَمَنِ
اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ ) .
«
اى رسول ما امّت را بگو طریقه ى من و پیروانم همین است که خلق را با بصیرت و
بینائى به سوى خدا دعوت کنیم و خدا را از عیب و نقص منزّه دانسته و اعلام
کنم که من از مشرکین نیستم » .
این انوار علوم الهى و اسرار مسائل
ربّانى و مقصود نهائى ، از قرآن است ، که از آیات روشن کتاب او استفاده و
از نزد پروردگار عالمیان با عنایت و توجّه او به خلق فرو فرستاده شده است .
واین انوار کلیدهائى هستند که به توسط آن درهاى بهشت و رضوان باز و گنج
هاى خزائن رحمانى ظاهر و جواهر و نهانیهاى ملکوت مشاهده و انوار عالم جبروت
، یعنى عالم عقول ، کشف و هویدا مى گردد . و در آن نور چشم و روشنى دیده ى
رهروان و درمان سینه هاى مؤمنان و یکتاپرستان است .
فیلسوف بزرگ جهان
اسلام باز در « اسرار الآیات » در قاعده ى چهارم مى فرماید : یکى از نامهاى
قرآن نور است ; زیرا قرآن نورى است عقلى ، که به واسطه ى آن ( تاریکى هاى
حاصل از جهل انسان در ) مبدأ و معاد کشف و آشکار مى گردد و به آن نور حقایق
اشیاء دیده و درک مى شود . و توسّط آن نور در قیامت انسان راهنمائى یافته و
راه بهشت را مى پیماید ، چنانکه مى فرماید :
( مَا کُنتَ تَدْرِی مَا
الْکِتَابُ وَلاَ الاِْیمَانُ وَلکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَن
نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاط مُّسْتَقِیم ) .
«
قبل از اینکه به تو وحى رسد نمى دانستى کتاب و راه ایمان کدام است ولیکن
ما آن کتاب را نور گردانیدیم ، که هرکس از بندگان خود را بخواهیم به آن نور
هدایت مى کنیم و اینک تو که به نور ما هدایت یافتى ، خلق را به راه راست
هدایت نم » .
آرى ! قلب به توسّط قرآن نور مى گیرد و این نور عبادت ، از
همان ایمان به خد ، یقین به آخرت ، ایمان به فرشتگان ، انبیا و امامان ، و
جلوه ى دیگرش عمل صالح و اخلاق حسنه است .
صدرالمتألّهین در گفتارى
عمیق ، فرق ما گرفتاران عالم مادّه را با عارفان حقیقى ، در دیدى که هر دو
نسبت به قرآن مجید داریم ، چنین بیان مى کند :
ما و امثال ما از قرآن
غیر از سیاهى کلمات چیزى مشاهده نمى کنیم ; زیرا ما در دنیاى ظلمت و سیاهى
هستیم و هرچه در آن است امتداد مداد مادّه است .
مقصودم مادّه اى نیست
که داراى ابعاد و اجساد و هیولى و اعداد و اضداد است و از آنجا که درک
کننده چیزى را درک نمى کند مگر آنکه در قدرت و استطاعت قوّه ى ادراک او
باشد ، پس حسّ جز محسوسات ر ، و خیال جز مخیّلات را و عقل جز معقولات را
درک نمى کند . به عبارت دیگر هر جنس همجنس خود را مى یابد و درک مى کند .
پس نور را جز به نور نمى توان درک نمود . خداوند مى فرماید :
( وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُور ) .
« کسى که خداوند برایش نور قرار نداده هرگز روشنى نخواهد یافت » .
پس
ما به سیاهى این چشم جز سیاهى نوشته هاى کلام و سیاهى اشکال کتاب را درک
نمى کنیم ، وقتى از این وجود مجازى خارج شویم و از این شهرى که اهلش تمام ،
ظالم و در ظلمتند بیرون رویم و به سوى خدا و رسول او در قطع منزلهایى که
بین ما و مطلوب ماست هجرت کنیم ، و ما را مرگ از این نشأت و اطوارى که بعضى
صورتهاى حسّى و بعضى خیالى و بعضى وهمى و بعضى عقلى هستند حاصل گردد و
نظرمان را از تمام ماسوى الله قطع و بریده نمائیم به وجود خودمان که همان
نور و پرتو وجود حقیقى الهى است ، در وجود کلام الله محو گردیم ، خداوند ما
را بعد از مرگمان زنده مى کند و از مرتبه ى محو به عالم صعود هشیارى و از
عالم فنا به بقا و از مرگ به زندگى ; یعنى زندگى ثابت و باقى که به بقاى
خداوند تعالى بسته است مى رساند .
دیگر بعد از این ما از قرآن هرگز
سیاهى ندیده و هرچه مى بینیم سفیدى و نور خالصى است که ظلمت و تاریکى بدان
آلوده نشده است و یقین خالصى پیدا مى کنیم که دیگر شکّ و تردید بدان راه
نیابد و به فرموده ى حق متحقّق و موصوف مى گردیم که فرمود :
( وَلکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَ ) .
« ما قرآن را نور قرار دادیم که هرکس از بندگان خود را بخواهیم به آن نور هدایت مى کنیم » .
( وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْم ) .
« و از نزد خود وى را علم لدنّى و اسرار غیب الهى بیاموختیم » .
در
این موقع ما آیات الهى را از نسخه ى اصل که امام مبین و ذکر حکیم و کسى که
علم کتاب نزد اوست یعنى امیرالمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم . خداوند مى
فرماید :
( وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ ) .
« و همانا این کتاب در نزد ما در لوح محفوظ ( که اصل کتاب آسمانى است ) هرآینه بلند پایه و استوار است » .
و
به همین جهت به آن کلامى که بدان ناطق گشت فرمود : من نقطه ى زیر «ب» هستم
، و به سینه ى شریفش اشاره کرده که : آگاه باشید در اینجا علوم بزرگى است
اى کاش براى آن ، کسانى مى یافتم .
مى دانید که فسق و عصیان ، کفر و ریا و شرک و کدورت و تنگدلى و هر نوع ظلم و فساد و فحشا و منکرات ، محصول ظلمت دل و غفلت قلب است .
انسان
باید به وسیله ى توجّه به خد ، و دستورهاى انبیا و به خصوص با عمل به قرآن
و پیروى از رسول اکرم و ائمه ى طاهرین از دچار شدن به غفلت قلب و ظلمت دل ،
خود را حفظ کند .
این واقعیّات سبب روشنى دل و بیدارى جان و پدید آمدن نور در قلب است .
چون
قلب به یاد او بیدار و دل با نام او روشن شد ، آن نور بر کلیّه ى رفتار و
کردار انسان حاکم مى شود ، و پس از اینکه آن نور در اثر عمل و تقوا با وجود
انسان آمیخت آدمى ، عارفى کامل و سالکى خبیر خواهد شد .
بنابراین اگر
ذکر در اوّلین جمله ى خطبه ى کتاب ، به معناى قرآن باشد ، معناى کلام امام
(علیه السلام) این مى شود که حضرت حق ، قلوب عارفین را به قرآنش منوّر کرد .
و اگر ذکر به معناى توجّه ، یا به معناى نماز ، یا به معناى اورادى که در
کتب دعا وارد شده است باشد باز برگشت به همان معناى قرآنى دارد ; زیرا قرآن
حاوى تمام حقایق و جامع همه ى واقعیات است .
(وَقَدَّسَ أَرْواحَهُمْ بِسِرِّهِ وَبِرِّهِ .)
بسیارى
از روشن ضمیران ، و آگاهان راه ، و عارفان بلند مرتبه ، به پیروى از انبیا
و امامان و اولیاى خاصّ الهى ، معتقدند « روح » از عالم الهى است که براى
تکامل و رشد و آراسته شدن به حقایق از عالم امر ، یا عالم ملکوت ، برابر با
آیه ى ( وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ روحِی ) در این کالبد مادّى دمیده شده است و
پس از به کمال رسیدن ، به اصل خود برخواهد گشت ، و در آنجا در حالى که
کالبد مادّیش را به او برمى گردانند یعنى ( فِی مَقْعَدِ صِدْق عِندَ
مَلِیک مُقْتَدِر ) قرار خواهد گرفت .
کمال روح به این است که به دو
قوّه ى علم و عمل ، علم به حق ، علم به معاد ، علم به معاش ، علم به روابط
صحیح اجتماعى ، علم به حقایق و عمل به آنها آراسته شود ، و منظور از قداست و
تقدّس روح همین است و سرّ و برّ خداوند همان عنایات و الطاف اوست که به
صورت معرفت و جهاد و کوشش در عرصه گاه حیات انسان تجلّى مى کند ، و باعث مى
گردد که ارواح از زشتى و پلیدى و وابستگى هاى زیانبار و به عالم عشق و
جهان قداست بپیوندد ، و اعضا و جوارح را نیز به دنبال خود به حرکت در آورد ،
و در نتیجه از انسان موجودى ملکوتى و معنوى ساخته و او را به منبع خیر و
برکت نماید .
در زمینه ى قوّه ى علمیّه و عملیّه که دو علّت براى قداست و
پاکى روح است یکى از بزرگان عصر به سوره ى والعصر تکیه کرده و عقیده دارد :
آنان که از بند خسارات آزادند ، همانانند که منوّر به نور علم و متحرّک به
حرکت عملى هستند ، و این معنایى است که از سوره ى مبارکه ى والعصر استفاده
مى شود .
قسم به زمان ، انسان در زیان است ، یعنى آنان که مشغول به
امور مادّى طبیعى شده ، و جز این دنیا و آنچه در اوست چیزى نشناخته اند ، و
جان آنان همچون ماهى در آب دری ، در حیوانیّت محض غرق است .
مگر آنان
که ایمان آوردند ، یعنى دل آنان و عقلشان به نور معرفت و آگاهى به معاد و
شناخت پیامبران و امامان و وظایف و مسئولیّتها که عبارت از قوّه ى نظریه
است روشن شد .
و به اجراى دستورها و انجام عمل صالح برخاستند ، یعنى در جهت عمل به کلّیه ى برنامه هاى الهى کامل شدند .
و مردم را به حق سفارش کردند ، یعنى در مقام تعلیم مردم نسبت به توحید و نبوّت و امامت و فضایل انسانى برآمدند .
و
مردم را به صبر سفارش کردند ، یعنى راه متخلّق شدن به اخلاق الهى را به
مردم نمایانده و تا جائى که جان آنان را از آلودگیها پاک کنند کوشیدند .
در
هر صورت ، سرّ و برّ الهى که باعث تقدّس ارواح عارفان شده ، همان علم و
عملى است که خداوند آنان را با لطف و رحمتش به آن هدایت فرموده .
عارف رومى در این زمینه در مقام نصیحت به انسان مى فرماید :
پیشتر آ پیشتر اى بوالوفا *** از من و ما بگذر و زوتر بی
پیشتر آ در گذر از ما و من *** پیشتر آ تا نه تو باشى نه من
کبر و تکبّر بگذار و بگیر *** در عوض کبر چنین کبری
گفت الست و تو بگفتى بلى *** شکر بلى چیست کشیدن بل
سرّ بلى چیست که یعنى منم *** حلقه زن درگه فقر و فن
هم برو از جا و هم از جا مرو *** جا زکجا حضرت بى جا کج
پاک شو از خویش و همه خاک شو *** تا که زخاک تو بروید گی
ورچو گیا خشک شوى خوش بسوز *** تا که زسوز تو فروزد ضی
ورشوى از سوز چو خاکسترى *** باشد خاکستر تو کیمی
بنگر در غیب چه سان کیمیاست *** کاو زکف خاک بسازد تو ر
از کف دریا بنگارد زمین *** دود سیه را بنگارد سم
لقمه ى نان را مدد جان کند *** باد نفس را دهد این علمه
جان پر از علّت او را دهى *** جان بستانى خوش و بى منته
بس کنم این گفتن و خامش کنم *** در خمشى به سخن جان فز
(وَطَهَّرَ أَفْئِدَتَهُمْ لِفِکْرِهِ ،)
« و باطن دلهاى آنان را از تیرگیها پاک نموده تا توفیق اندیشه و توجّه نسبت به او را پیدا کنند » .
قلب
یا به تعبیر دیگر «فؤاد» در ظاهر و در واقع عضو بسیار مهمّ و حسّاسى است ،
از نظر حیات سایر اعضاء و جوارح به حیات آن وابسته است و از نظر واقع
ظهارت و پاکیزگیش علّت طهارت و پاکیزه گى تمام وجود بوده ، و فساد و ناپاکى
اش معلول فساد و ناپاکىِ اعضاء و جوارح است .
از رسول خد (صلى الله علیه وآله) روایت شده است :
(فِی
الإِنْسانِ مُضْغَةً إِذا هِیَ سَلُمَتْ وَصَحَّتْ سَلُمَ بِها سائِرُ
الْجَسَدِ ، فَإِذا سَقُمَتْ سَقُمَ بِها سائِرُ الْجَسَد .)
« در (
وجود ) انسان پاره گوشتى است ، اگر صحیح و سالم باشد ، به سلامت او تمام
جسد سالم ، و اگر مریض باشد به مرض او تمام جسد مریض است .
در روایت دیگر در همان مدرک آمده :
(إِذا طابَ قَلْبُ الْمَرءِ طابَ جَسَدُهُ ، وَإِذا خَبَثَ الْقَلْبِ خَبَثَ الْجَسَدْ .)
« زمانى که قلب انسان پاکیزه شده ، جسدش پاکیزه مى شود ، و هرگاه قلب دچار خباثت گردد ، جسد هم به تبع آن آلوده مى شود » .
امام صادق (علیه السلام) درتوضیح آیه ى شریفه ى ( إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْب سَلِیم )مى فرماید:
« قلبى است که از اسارت دنیا آزاد باشد و از عشق شدید به مادّیت که باعث انواع گناهان است پاک باشد » .
عظمت و ظرفیّت قلب به اندازه اى است که رسول خدا در باره ى آن مى فرماید :
(إِنَّ الْقَلْبَ خَزانَةُ الله تَعالى .)
« قلب خزانه ى خداى تعالى است » .
اسلام
و معارف ملکوتى این دین مبین ، علل حیات و مرگ قلب را بطور مفصّل بیان
کرده اند که توضیح بیشتر آن در جلد دوم این نوشتار خواهد آمد .
امیرالمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید :
(مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُه وَمَنْ ماتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النّار .)
« آن که ورع و پاکدامنى اش کم است قلبش مى میرد ، و هرکس به مرگ قلب دچار شود ، وارد آتش مى گردد » .
از رسول خدا نیز روایت شده است که فرمود :
(ثَلاثَةٌ مُجالِسَتُهُمْ تُمِیْتُ الْقَلْبُ : مُجالِسَةُ الاَْنْزالِ وَالْحَدیْثُ مَعَ النِّساءِ وَمُجالِسَةُ الاَْغْنِیاءِ .)
« سه چیز باعث مرگ قلب است : همنشینى با کسى که در تمام احوالاتش پست است ، و گفتگو با زنان ، و مجالست با ثروتمندان » .
هنگامى
که دل خانه ى شیطان شود ، و فکر و ذکر و همّتى جز مادّیت و متعلّقاتش در
آن راه نداشته باشد ، انسان منبع گناه و فساد مى گردد ، و به هوى و هوس
اتّصال پیدا کرده به هر لذت حرامى دچار مى شود .
ولى وقتى قلب تسلیم به
حق شود و جایگاه تجلّى نور الهى گردد ، آراسته به صلاح شده و تمام وجود
انسان را براى رساندن به خدا دنبال خود مى برد .
انسان بنابر آیات قرآن
در برابر قلب مسئول است و بر اوست که از این خانه ى خدا مواظیت کند ، تا
مرکز بتها نشود و انسان را به بت پرستى نکشاند .
بهترین وسیله براى حیات قلب ، اندیشه در خویش ، در جهان ، و در مبدأ و معاد و بخصوص در آیات قرآن و معارف الهیّه است .
دل اگر سالک این مسلک گردد ، از هر شرّى خلاص ، و به هر خیرى آراسته مى شود و در عصمت ، عافیت و محافظت ، حق خواهد رفت .
آزادى
از اسارت شیطان ، جدایى از گناهان ظاهر و باطن ، اندیشه در حقایقِ مُلکى و
ملکوتى عالم ، دل را به طهارت آراسته مى کند و زمینه ى توجّه به حضرت حق و
اندیشه در صفات و اسماء را براى انسان فراهم مى سازد و این همه به دست نمى
آید مگر به توفیق حق و توفیق رفیق راه نمى شود مگر اینکه زمینه ى به دست
آوردنش را خود با معرفت و جهاد در عمل فراهم آورد .
اى بى تو محال جان فزایى *** وى در دل و جان ما کجائى
گر نیم شبى زنان و گویان *** سرمست زکوى ما درآئى
جان پیش کشیم و جان چه باشد *** آخر نه تو جان جان مائى
در بام فلک درافتد آتش *** گر بر سر بام خود برآئى
با روى تو چیست قرص خورشید *** تا لاف زند زروشنائى
هم چشمى و هم چراغ ما را *** هم دفع بلا و هم بلائى
در دیده ى نا امید هر دم *** اى دیده ى دل چه مى نمائى
اى بلبل مست از فغانت *** مى آید بوى آشنائى
مى نال که ناله مرهم آمد *** بر زخم جراحت جدائى
تا کشف شود زناله ى تو *** چیزى زحقیقت خدائى
(وَشَرَحَ صُدُورَهُمْ بِنُورِهِ ،)
این جمله اشاره به آیه ى 22 سوره ى مبارکه ى زُمر است :
( أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ فَهُوَ عَلَى نُور مِن رَبِّهِ ) .
و نیز مایه گرفته از آیه ى شریفه ى :
( رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ) .
و سرچشمه ى آن آیه ى شریفه ى :
( اَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک ) .
است .
لفظ « شرح » در لغت به معنى باز کردن ، و گشادن ، گستردن ، فراخى بخشیدن و روشن و آشکار ساختن است .
و صدر به معناى سینه است که مجازاً به معنى دل نیز مى آید ، چون در سینه جاى دارد .
بنابراین
شرح صدر یا به معنى باز کردن سینه و برطرف ساختن دلتنگى و دلگیرى است ، یا
به معنى افزودن حوصله و ظرفیّت و پر تحمّل گردانیدن است» .
« ملاّ
عبدالرزّاق گیلانى » با توجّه به آیه ى سوره ى زمر مى فرماید : معنى جمله
چنین است : و جا داد در سینه هاى ایشان نور معرفت خود ر ، که از پى این نور
در برابر اسلام با تمام وجود تسلیم شدند ، و این توفیق پذیرش اسلام معلولِ
علّت نورى است که خداى متعال آن را در دل او انداخته است .
و نیز به آنچه از رسول خد (صلى الله علیه وآله) روایت شده است اشاره دارد که مضمونش این است :
هرگاه
نور الهى در دل مؤمن تابید دلش وسعت گرفته و دچار تنگى و تاریکى نمى شود ،
و نشانه ى وجود آن نور بى میلى به سراى غرور و رغبت به دار خلود است که
خود توشه اى براى روز و رود است .
پاک سازى قلب و دل ، مقدم بر شرح صدر
است ، وذکر شرح صدر بعد از تطهیر قلب ، به این نکته اشاره دارد که تخلیه بر
تحلیه مقدّم است ; چرا که تا دل از ظلمت گناهان و کدورت وابستگى هاى مادّى
پاک نشود ، شایسته ى پذیرش نور معرفت نمى گردد . چنانکه طبیب تا به مریض
جلاّب ندهد و اخلاط فاسده را از او دفع نکند به اغذیه ى لایقه و اشربه ى
نافعه تقویت نمى نماید و تا پارچه ى سپید از رنگ چرک پاکیزه نگردد به حلیه ى
رنگ درنمى آید .
صدر ، بالاى سینه ، قفس حفظ قلب ، و صندوقچه ى ریه و
مجراى خون و هواست ، که از استخوانها و عضلات و پرده هاى نرم و کش دارى
ساخته شده و پیوسته در حال انقباض و انبساط است از آنجا که هر گونه تأثّر
فکرى و نفسانى در حرکات قلب و دَوَران خون و چگونگى تنفّس ظاهر مى شود ، آن
آثار معنوى را به این دستگاههاى عضوى نسبت مى دهند .
نداشتن شرح صدر یا
به اصطلاح کم حوصلگى و عجله براى رسیدن به آرزوها و غرایز درونى ، محصول
آلودگى به گناه است و همه ى اینها از آثار جهل به حقایق و واقعیّات و غرض
حیات است . بیشتر مردم براى فرار از رنج ها و ترس از سرنوشت نامعلوم خود به
انواع سرگرمیهاى دنیوى که از عوامل غفلت است و مهمترین اثر شوم و خطرناکش
تخدیر شعور مى باشد گرفتار مى شوند .
به طور کلّى ضیق صدر و گرفتگى سینه
، که موجب ضعف اراده و تحیّر در تصمیم و درماندگى در کار مى شود ، برگرفته
از نوعى انفعال و تأثر روحى و از آثار کشش تخیّلات و جاذبه هاى آن است .
همین
که انسان بتواند خود را از معرض جاذبه ى مخالف و تأثیرات آن برهاند و در
یک جهت مصمّم شود و به آن روى آورد ، سینه اش باز مى گردد و مسیرش آسان مى
شود .
شاید منظور از شرح صدر که در آیه ى 125 از سوره ى انعام آمده و در باره ى اسلام و کفر است همین معنا باشد :
(
فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ
وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَج ) .
« پس
هرکسى را که خداوند بخواهد هدایتش کند ، سینه اش را براى اسلام مى گشاید ، و
کسى را که بخواهد گمراه نماید ، سینه اش را تنگ و دشوار مى گرداند » .
از آثار مهمّ شرح صدر ، به هر معنایى که باشد ، بیرون آمدن از حال تردید و تصمیم در کار و تحمّل دشوارى ها و اطمینان نفس است .
از
مضمون آیاتى که درباره ى موسى و پیامبر اسلام آمده و سیره اى که از انبیا
رسیده ، معلوم مى شود که مهمترین عامل پیشرفت دعوت پیامبران ، پس از دریافت
وحى و قیام به رسالت ، همین شرح صدر بوده که در ضمن قیام به رسالت و
برخورد با دشمنى ها و سختى ها و یا راهنمائى هاى خداوند از آن برخوردار مى
شوند .
هزار ساله ره است از تو تا مسلمانى *** هزار سال دگر تا به حدّ انسانى
اگر تو سلسله ى عشق را بجنبانى *** درون طاس فلک مهره را بغلطانى
اگر زنقش وزنقّاش باشدت خبرى *** سمند فکر به بالاى عرش بر رانى
بزرگوار نژادى به قدر اصل و نسب *** ولى چه سود که تو قدر خود نمى دانى
نرفته اى تو بدین وادى طویل آسا *** چو روز سِیْر درآید در او فرومانى
بیا تو گوهر خود را درین عدم بشنو *** که هیچ غصّه نباشد بتر زنادانى
چو عیسیى تو در این دیر و موسى اندر طور *** نه طیلسان و نه ناقوس و نى چو رهبانى
چو صعوه در ته چاهى حریف یوز مشو *** که شاهبازى و سیمرغ را سلیمانى
زجام و ساغر وحدت اگر بنوشى مى *** چو خضر سرّ معانى زلوح برخوانى
ندیده صورت خود را در آینه روشن *** معانیى که حقیقت بود کجا دانى
گشاى دیده ى باطن در این محیط ظهور *** ببین تو در صدف آشکار معانى
(وَأَنْطَقَهُمْ بَیانَهُ .)
و خداى متعال با نعمت ارزشمند بیان ، عارفان را به وادى ثن ، سپاس و شکر رهنمون شده و زبان آنان را نسبت به حقایق گویا کرده است .
به
آنان توفیق داد تا به نشر واقعیّاتى که به سبب طهارت باطن ، و شرح صدر و
جهاد در راه معرفت یافته اند بپردازند ، و در مقام شناساندن توحید ، معاد ،
نبوّت امامت و فضایل اخلاقى ، در میان جاهلان اقدام نمایند ، و آن تشنگان
را به سرچشمه ى درستى ها رهنمون شوند .
(وَشَغَلَهُمْ بِخِدْمَتِهِ .)
پروردگار
متعال از باب لطف و عنایت ، عارفان را در راه خود و در مسیر ایمان و
اعتقاد ، به خدمت خود گرفت و آنان را توفیقى مرحمت فرمود که از برکت آن به
خدمات مهمّى در راه عشق به حقّ و احسان به خلق موفّق شدند .
(وَوَفَّقَهُمْ لِعِبادَتِهِ .)
« و آنان را توفیق عبادت داد » .
عبادت
حقیقتى است مرکّب از یک سلسله واقعیّات و حقایق ، که این مقدّمه گنجایش
تفیسر و توضیح آن را ندارد ، به خواست حق در ابوابى که در زمینه ى این
مسئله در سطور آینده خواهد آمد به شرح و بیانش مى پردازم .
عارفان گول این چند روزه ى ظاهر را نخوردند ، تن به لذّات غلط نداند ، و حیات آخرت به زندگى عاریت نفروختند .
صاحب
« کشف الحقائق » مى فرماید : بدان که اهل شریعت و اهل حکمت مى گویند : که
حیات دنیا چند روز بیش نبوده و حیات آخرت را هرگز انقطاع نیست ، پس هر که
حقیقت دنیا را شناخت و غرض و مقصود دنیا را دانست و اجتماع نور را با ظلمت ،
یعنى اجتماع روح را که نور محض است با قالب که ظلمت محض است معلوم کرد ، و
دانست که فایده ى وى چیست و حیات دنیا را به همان کار که غرض و مقصود است
صرف کرد و حیات دنیا را فداى حیات آخرت گردانید و در این حیات دنیا همه رنج
و مجاهده اختیار کرد ، با قید آنکه در حیات آخرت همه آسایش و مشاهده باشد ،
یعنى تمام حیات دنیا را به کسب عمل صالح و به طلب علم نافع که بذر حیات
طیّبه و سبب لذّت دائمه است مصروف گردانید ، در حیات آخرت به عذاب و عقوبت
گرفتار خواهد بود در آسایش و راحت افتاد .
و هرکه حقیقت حیات دنیا را
نشناخت و ندانست که غرض و مقصود از حیات دنیا چیست و در حیات دنیا همه راحت
و آسایش اختیار کرد ، یعنى تمام حیات دنیا را به طلب لذّات و شهوات بدنى
که بذر عذاب و عقوبت است مصروف گردانید ، در حیات آخرت به عذاب و عقوبت
گرفتار خواهد بود این است معناى :
«الدُّنیا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ»
و این است معناى کریمه ى :
(
مَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الاْخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن
کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُوْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی
الآخِرَةِ مِن نَصِیب ) .
(وَاسْتَعْبَدَهُمْ بِالْعِبادَةِ عَلى مُشاهِدَتِهِ ،)
« از آنان خالصانه خواست ، تا از برکت آن بندگى به مشاهده ى انوار جلال و جمال با چشم قلب موفّق شوند » .
(وَدَعاهُمْ إِلى رَحْمَتِهِ ،)
« و آنان را بسوى رحمت خود فراخواند » .
(وَصَلَّى
اللهُ عَلى مُحَمَّد إِمامِ الْمُتَّقینَ ، وَقائِدِ الْمُوَحِّدینَ ،
وَمُونِسِ الْمُقَرَّبینَ وَعَلى آلِهِ الْمُنْتَخَبینَ .)
« و درود و
رحمت الهى بر محمّد (صلى الله علیه وآله) پیشواى پرهیزکاران ، و کشاننده ى
اهل توحید به بهشت ، و همنشین بندگان مقرّب حضرت محبوب و بر آل او که زبده ى
کائنات و برگزیدگان حقّند » .
الهى ! اى امید درماندگان ، اى یاور
بیچارگان ، اى تکیه گاه از راه ماندگان ، اى سرمایه ى افتادگان ، باز هم به
پیشگاهت عرضه مى دارم : دستم تهى ، پرونده ام سنگین ، دلم سیاه و مویم
سپید است ، امیدم از همه چیز ناامید ، و تنها دل به تو بسته ام ، از غم
دنیا فارغم کن ، از ملالت و کسالت نجاتم ده ، مرگم را شهادت در راهت مقرّر
فرم ، و در دنیا و آخرت دستم را از دامن لطف و رحمتت کوتاه مگردان .
روى بنما به ما مکن مستور *** اى به هفت آسمان چو مه مشهور
ما یکى جمع عاشقان زهوس *** آمدیم از سفر زراهى دور
اى که در عین جان خود دارى *** آمدیم از سفر زراهى دور
سر فرو کن زبام و خوش بنگر *** جانب جمع عاشقى رنجور
ساقى عارفان شرابى ده *** کان نه ازخم بود نه از انگور
زان شرابى که بوى جوشش او *** مردگان را کشد برون از گور
منبع: http://erfan.ir