راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

عرفان اسلامی (8) عرفان از زبان پیشواى عارفان

عرفان اسلامی (8) عرفان از زبان پیشواى عارفان
عرفان اسلامی (8) عرفان از زبان پیشواى عارفان
عرفان اسلامی (8) عرفان از زبان پیشواى عارفان

نویسنده : استاد حسین انصاریان

شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة

عرفان از زبان پیشواى عارفان

سَأَلَ کُمَیْلُ بْنُ الزِّیاد النَّخَعی عَنْ مَولَى الْعارِفینَ ، سَیِّدِ الْمُوَحِّدینَ أَمیرَالْمُؤْمِنینَ (علیه السلام) : یا عَلِیّ مَا الْحَقیقَةُ ؟ قالَ (علیه السلام) : مالَکَ وَالْحَقیقَةُ ؟ قالَ : أَوَلَسْتُ صاحِبُ سِرِّکَ ؟ قالَ : بَلى وَلکِنْ یَرْشَحُ عَلَیْکَ ما یَطْفَحُ مِنّی ، قالَ : أَوَمِثْلُکَ تُخَیِّبُ سائِل ; فَقالَ أَمیرُالْمُؤْمِنینَ : الحَقیقَةُ کَشْفُ سَبَحاتِ الْجَلالِ مِنْ غَیْرِ إِشارَة ، فَقالَ : زِدْنی بَیان ، فَقالَ (علیه السلام) : مَحْوُ الْمُوْهُومِ مَعَ صَحْوِ الْمَعْلُومِ ، فَقالَ : زِدْنی بَیان ، فَقالَ (علیه السلام) : هَتْکُ السِّتْرِ لِغَلَبَةِ السِرِّ ، فَقالَ : زِدْنی بَیان ، فَقالَ (علیه السلام) : جَذْبُ الأَحَدِیَّةِ لِصِفَةِ الْتَوْحیدِ ، فَقالَ : زِدْنی بَیان ، فَقالَ (علیه السلام) : نُورٌ یَشْرُقُ مِنْ صُبْحِ الأَزَلِ فَیَلُوحُ عَلى هَیاکِلِ التَّوْحِید آثارُهُ ، فَقالَ : زِدْنی بَیان ، فقال (علیه السلام) : أَطْفِ السِّراجَ فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْحُ .

اخبار مانند کتاب « مجالس قاضى » ، « سفینة البحار » ، « روضات » ، « گلشن راز » ، و کتاب عارف کامل شیخ عبدالرزاق کاشانى ، و حکیم سبزوارى ، از قول کمیل از قول امیرالمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است .........

  عرفان اسلامی (8) عرفان از زبان پیشواى عارفان
عرفان اسلامی (8) عرفان از زبان پیشواى عارفان
عرفان اسلامی (8) عرفان از زبان پیشواى عارفان

نویسنده : استاد حسین انصاریان

شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة

عرفان از زبان پیشواى عارفان

سَأَلَ کُمَیْلُ بْنُ الزِّیاد النَّخَعی عَنْ مَولَى الْعارِفینَ ، سَیِّدِ الْمُوَحِّدینَ أَمیرَالْمُؤْمِنینَ (علیه السلام) : یا عَلِیّ مَا الْحَقیقَةُ ؟ قالَ (علیه السلام) : مالَکَ وَالْحَقیقَةُ ؟ قالَ : أَوَلَسْتُ صاحِبُ سِرِّکَ ؟ قالَ : بَلى وَلکِنْ یَرْشَحُ عَلَیْکَ ما یَطْفَحُ مِنّی ، قالَ : أَوَمِثْلُکَ تُخَیِّبُ سائِل ; فَقالَ أَمیرُالْمُؤْمِنینَ : الحَقیقَةُ کَشْفُ سَبَحاتِ الْجَلالِ مِنْ غَیْرِ إِشارَة ، فَقالَ : زِدْنی بَیان ، فَقالَ (علیه السلام) : مَحْوُ الْمُوْهُومِ مَعَ صَحْوِ الْمَعْلُومِ ، فَقالَ : زِدْنی بَیان ، فَقالَ (علیه السلام) : هَتْکُ السِّتْرِ لِغَلَبَةِ السِرِّ ، فَقالَ : زِدْنی بَیان ، فَقالَ (علیه السلام) : جَذْبُ الأَحَدِیَّةِ لِصِفَةِ الْتَوْحیدِ ، فَقالَ : زِدْنی بَیان ، فَقالَ (علیه السلام) : نُورٌ یَشْرُقُ مِنْ صُبْحِ الأَزَلِ فَیَلُوحُ عَلى هَیاکِلِ التَّوْحِید آثارُهُ ، فَقالَ : زِدْنی بَیان ، فقال (علیه السلام) : أَطْفِ السِّراجَ فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْحُ .
اخبار مانند کتاب « مجالس قاضى » ، « سفینة البحار » ، « روضات » ، « گلشن راز » ، و کتاب عارف کامل شیخ عبدالرزاق کاشانى ، و حکیم سبزوارى ، از قول کمیل از قول امیرالمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است . کمیل روزى در محضر امیر مؤمنان (علیه السلام) وقت را غنیمت شمرده و پرسید : حقیقت چیست ؟ قبل از آنکه پاسخ پیشواى عارفان را درباره حقیقت اشاره کنیم لازم به ذکر است که عدّه اى گفته اند : مقصود از حقیقت مقام حقیقة الحقایق و هُو هُوِیَّت وسِرُّ السرّ وغیب الغیوب است ، که در سوره ى اخلاص به آن اشاره شده است . قُلْ هُوَ ، هُوَ همان مقام هو هویت است که مستور و غیب مطلق است ، و این اسم را عارفان اسم اعظم مى دانند ، چنانچه شیخ حرّ عاملى در « فصول المهمّه » از امیرالمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده که یک شب قبل از شب جنگ بدر ، حضرت خضر را در خواب دیدم . بدو گفتم مرا چیزى بیاموز که بر دشمنان ظفر یابم گفت : بگو : «یا هو یا من لا هو إلاّ هو» صبح خوابم را به پیامبر عرضه داشتم . فرمود : یا على داناى اسم اعظم شده اى . بنا بر این اهل الله « هُوَ » را به عنوان اسم اعظم براى اذکار قلبى ، و لسانى به أهل سیر و سلوک تعلیم داده اند .
برخى حقیقت را مقام ظهور مرتبه ى الهیت که در سوره توحید به الله احد تعبیر شده دانسته اند ، وعده اى حقیقت را به حقیقت محمّدیه توجیه کردند .
شاید منظور کمیل از این سؤال ، حقیقت هر چیزى است ، حقیقت مبدأ و معاد ، نبوت و ولایت ، حال مؤمن و کافر ، سرّ مقام خلافت ، حقیقت این که بعد از رسول خدا چرا باب علمش خانه نشین گشته و فرزندانش شهید شدند و حقایق قرآنى و اسرار و لطایف علوم آسمانى که همه بر مردم پوشیده مانده است .
و شاید مراد از حقیقت ، حقیقت ولویه غایب قایم و سرالسرّ عالم و آدم است ، که مظهر حقیقت و حقایق شریعت و قدرت و عدالت است .
و شاید مقصود کمیل حقیقت حال نفس ناطقه در سیر و سلوک به مقامات عالیه معرفة الله است و در حقیقت مى خواسته بگوید : یا على حقیقت حال انسان در تزکیه نفس و صفاى باطن و مقام نهایى او در سلوک الى الله چیست ، و در چه زمانى از عالم مجاز و اغراض جسمانى و اوهام باطل رهیده ، و حجاب هاى و ظلمانى از چشم باطن او افتاده و از دنیا و آخرت و تمام اهداف مجازى راهى براى رسیدن به بالاترین هدفها را یافته ، و به مقام شهود حق که بالاترین آرزوى عارفان است خواهد رسید ، و راه رسیدن به این مقام چیست ؟ و شاید مراد سیر روح و نفس کلیّه الهیه باشد ; که همان معناى سابق است ، لکن از جهت و حیثیت دیگر ; یعنى از سیرى که مابعد از سیر تجردى ، و وصول فنا بلکه در مراتب بى نهایت فناى از فنا که بعد از طى تمام اسفار اربعه یعنى : 1 ـ سیر من الخلق إلى الحق 2 ـ ومن الحق إلى الحق 3 ـ ومن الحق فى الحق 4 ـ ومن الحق إلى الخلق است .
به هر روى شاید مراد از حقیقت مفهوم کلّى آن است ، که شامل تمام این معانى مى گردد .
و باید دانست که حضرت او را بر خود هیچ حجابى نیست ، و تمام هستى از مقام « هو » یعنى هویت ذات یکتا که به مقام غیب الغیوب تعبیر شود ، و مقام تجلّى که مقام الهیت و ذات مستجمع جمیع اسماء و صفات کمالیه است ، و مقام تجلیات اسمایى که نزد حکیم ، عالم ربوبى و عالم عنایت و نظام ربانى است ، و نزد عارف ، عالم تجلّى فیض اقدس و ظهور علمى ماهیات امکانى در حضرت علمیه یا نشأى اعیان ثابته است ، تا مقامات تجلّیات افعالى فیض مقدس که حقایق آفرینش و ظهورات عینى خلقى است ، یعنى تمام عوالم لاهوت و جبروت و ملکوت و ناسوت و کرات بى حد و نهایت این فضاى نامتناهى کلاً و جزءاً بر ذات او آشکار و هیچ خفا و غیبت در سماوات عوالم ارواح مجرّده و اراضى اشباح مادیه ، بر آن حقیقت محیط بر کل نخواهد بود .
لکن آن ذات یگانه یکتا را از خلق خود حجابهاى بسیار بلکه نامتناهى است ، زیرا هریک از وجودات نامتناهى که تجلیات حقند ، و هریک از ماهیات بى نهایت که مظهر تعینات اسماء الهى اند ، بر رخسار آن وجود صرف و حقیقت مطلقه و هستى محض حجاب خواهند بود ، و هیچ یک از مراتب خلقى از مقام عقل اول و حقیقت محمدیه تا سایر قواى ادراکى آن شاهد کل الجمال را بى حجاب نتوانند دید ، و جز خود او هیچ کس آن حسن کلى را بى پرده و به کنه مشاهده نتواند کرد .

اقسام حجاب

به طور کلّى آن حجب بى نهایت بر دو قسم است : نورانى و ظلمانى .

حجاب نورانى و حجاب ظلمانى

حجاب ظلمانى توجه به لذّات و شهوات حیوانى و آرزوها و میل هاى نفسانى ، و نظر به ماهیات امکانى و توجه به خود و خلق از جهت خلقى است .
امّا حجاب نورانى دو نوع است : یکى سبحات و انوار جلال که در این حدیث به آن اشاره شده ، و دیگر انوار جمال .
اما انوار جلال آن اشراقاتى است که از فرط عظمت و نورانیت بى نهایت ، عاشق را از خود به عتاب « لَنْ تَرانِى » دور مى سازد و معشوق به قهر یُحَذِّرُکُمُ اللهُ نَفْسُهُ عاشق را در حماى حیرات بازمى دارد ، و از آن اشراق ، عارف خود را ابداً در بعد و فراق بیند و مقام وصال را بر خویش ممتنع داند .
و انوار جمال ، آن اشراقاتى است ، که عاشق را امیدوار به وصال کند و عارف را به نواى وَصْلُکَ مِنّی نَفْسِی وَلِقائُکَ قُرَّةُ عَیْنِی مترنّم گرداند و به نداى ( فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ ) دعوت به مشاهده جمال خود ، در آینه ى آفاق و انفس کند ، وَلا یَسَعَنی أَرْضِی وَلا سَمائِی وَلکِنْ یَسَعَنِی قَلْب عَبْدِیَ الْمُؤمِنِ گوید ، و آینه قلب عارف عاشق را مظهر تجلّى جمال یکتا گرداند .
خلاصه عارف را به اشراق جلال ، حال یأس از وصال دست دهد و حال خوف و حیرت . و بعد از حضرت ذوالجلال ، و به اشراق جمال ، مقام وصل و انس و قرب و شهود آن حسن بى مثال حاصل شود ، و دست عاشق را گرفته ، از آوارگى بیابان حیرت ، به خلوتِ خانه ى وصال خواند ، امّا به مقتضاى لِکُلِّ جَلال جَمال باز در هر قهرى ، آن معشوق را لطفى است ، و همان سبحات جلال و اشراق عظمت که عاشق را از معشوق مى راند ، و به آتش فراق مى نشاند ، در همان احراق باز لطف او دست عاشق را گرفته و در بهشت لقا و جنّت شهود مى کشاند ; زیرا عارفِ سالک ، وقتى خود را در منتهاى بُعْد و دورى از معشوق حقیقى دید که کمال قرب را یافته است ، لذا چون در هر قهر لطفى است و در هر جلال جمالى و با هر منع اعطایى خواهد بود ، منع ، تخدیر و ردع او در حقیقت عطا و رأفت و دعوت اوست .
و مقصود آن سلطان حقیقت شاید ، این باشد ، که آن کس که مشتاق سرالسرّ عالم است و عاشق شهود حقیقة الحقایق وجود ، آنگاه به این مراد نایل تواند شد که سبحات جلال و ا نوار و اشراقات جمال الهى ، پرده از روى قلب وى برافکند ، تا عاشق ، حجب اَنِیَّت خود را براندازد ، و پرده اغیار و خودبینى و خودنمایى که مانع چشم حقیقت بین است برطرف سازد ، تا حقیقت خود آشکار گردد ، چهره ى شاهدِ مقصود را به دیده ى دلِ بى حجابِ ظلمانى مشاهده کند ، امّا بدون اشاره حسّى و عقلى ; زیرا چون آن ذات بى نشانِ بسیطِ یکت ، فوق نامتناهى الوجود و منزه از جسم و جسمانیات است ، پس اشاره ى حسى که خاصّ اجسام است ، نسبت به او محال و چون او را ماهیت نیست ، لذا اشاره ى عقلى که ویژه ى معانى و ماهیات کلیّه است در او ممتنع است .
وچون تعیّن و تشخّص او عین ذات مقدّس اوست ، و بینونتش از خلق بینونت وصفى است نه عزلى ، پس هیچ تمییز و تعیّن وى را نیست ، و هیچ گونه اشاره ى روحى و معنوى هم ، در مقام روح سرّ خفى و اخفى ، به آن ذات غیب الغیوبى نتوان کرد ، زیرا هرچه به اشاره حسّ یا عقل یا روح درآید متمیز و محدود است ، و در آن اشاره ، حسّ و عقل بر او احاطه کند ، در صورتى که خدا بر همه چیز احاطه دارد .
پس چون بر عارف سالک الى الله انوار و اشراقات الهى کشف شود ، و خدا را در درون از سراپرده هاى جلال (و جمال) حجب قهر و لطف به چشم قلب مشاهده کند ، این شهود عین وصال و عین فراق است ، و در عین معرفت عجز از معرفت است . زیرا این مشاهده به طورى است که هیچ اشاره حسّى و عقلى و روحى و غیره در عین شهود به او نتوان کرد ، و در حقیقت ، عارف آنجا ادراک شهودى کند که فانى در مُدرَک است ، و به کلّى از خود فارغ و فانى شده ، و به حق وجود یابد ، تا به چشم یار ببیند یار ر .
در اینجا کمیل از آن دریاى عرفان و موج فنا و بقا درخواست توضیح بیشتر کرد ، حضرت فرمود : حقیقت محو الموهوم مع صحوالمعلوم ، محو یعنى چیزى را نابود ساختن ، یا نشان چیزى را نابود کردن است ، موهوم در اصطلاح یعنى آنچه در ادراک قوّه ى وهم درآید ، و اینجا شاید مراد مطلق ادراکِ قواى باطنه ، از خیال و وهم و عقل باشد .
« صحو » به معنى هشیار گشتن و از مستى به هوش آمدن است ، و « معلوم » به معنى واقع ، و متحقّق ، و یقین ، وثابت الهُوِیَّه ، و حاصل الذّات است ، و مقصود آن بزرگوار ، از این عبارت آن است که عارفان و عاشقان الهى که سالکان دیار حقیقت اند ، و مسافران اقلیم قدس ، باید چشم وَهْم کثرت بین را ببندند ، و دیده ى قلب خدابین را بگشایند ، زیرا آن که طالب وصال معشوق حقیقى است و مشتاق جمال شاهد ازلى ، آنگاه به شهود آن حس کلّ رسد که پرده ى موهوم عالم را از چشم بصیرت براندازد و به شهود معشوق ، خود عالم و عالمیان را در آتش عشق بسوزاند و همه را محو و فانى در حق بیند ، تا معلوم و مشهود که حقیقت است چهره بنماید ، و جمال دل آراى حق را پس از محو حجب موهوم مشاهده کند ، زیرا تا پرده موهوم حجاب ، چشم قلب است . دیده بصیرت از شهود شاهد حقیقت محروم است ، و سالک در سراپرده اوهام که قرقگاه آستان حقیقت و حماى پیشگاه سلطان عزّت است بازماند ، و سرگرم تماشاى مظاهر او شده و مفتون به شئون تجلیّات وى گردد ، لذا حسن اعظمِ اتمِّ الهى که بیرون از حجب جسم و جان و پرده صورت و معناست بر او چهره ننماید ، و طالب دیدار بدون محو موهوم و با سرگرم شدن به نعمت از دیدار منعم باز ماند .
اینجاست که باید همه بدانند ، مقصود از بعثت رسولان حق و بسط سیاسیات الهیه و حکمت وضع احکام و انواع عبادات ، تزکیه و تصفیه نفس و تهذیب روح و ایجاد عواطف و انس و محبّت به نوع است ، و نیز مقصود از رسالت انبیا تشکیل مدینه فاضله و ایجاد جامعه بر اساس قسط و عدل و تأمین سعادت ملّت با پیاده کردن آثار روح و معنویت و صفا و وفا و حقیقت است . همچنین منظور آن بزرگواران تعلیم اخلاق و ادب و نشر علوم و معارف ربانى است ، و نیز این برنامه براى تعالى بخشیدن روح ، و باز غرض نهایى ، وصول به این مقام است که خلق خدا نخست عارف بالله شوند ، و سپس با سیر و سلوک علمى و عملى به مراتب عالیه معرفت خدا رسند ، تا آنجا که مَحْوِ مُوْهُوم که ( در کلام امام (علیه السلام)آمده است ) عبارت از ماسوى الله است کرده ، و کشف و شهود کلّ الجمال حق و حقیقت کنند ، آن حقیقتى که منتهاى آمال عارفان است .
کمیل عطش اشتیاقش افزود ، و تقاضاى تشریح مقصود کرد ، حضرت فرمود : هتک الستر لغلبة السر : هتک یعنى پرده دریدن ، و پرده برانداختن و آشکار ساختن چیزى که پنهان در حجاب است ، ستر به معنى پرده و هر ساترى است . سرّ به معناى امر پنهان و پوشیده و چیز مخفى از افکار و ادراک است .
شاید مقصود حضرت این است که : آن کس که جویاى مقام حقیقت و وصل و شهود حضرت احدیّت است ، نخست به غلبه عشق هر پرده و هر مانع را از پیش نظر عقل وَهْمى براندازد و حجب نورانى عقل ، تا چه رسد به ظلمانى وهم ، همه را بردرد ، و در هیچ مرحله از سیر الى الله باز نایستد ، و از هر حجاب نور و ظلمت خلقى و وصفى بگذرد ، تا سرّ احدیّت بر روح او مسلّط و تمام مشاعر و قواى ادراکى او را مقهور و مغلوب گرداند ، و حقیقت را به واسطه ى غلبه سرّ حق بر باطن عارف شهود کند .
در حالى که عارف ، در فناى شهودى تمام مدارک حسّى و عقلى ، به واسطه ى مشاهده ى نور تجلّى وجه الله تعطیل شود ، و از خویش فارغ و از وسوسه هاى حسّى آسوده ، و از مدرکات و لذّات عقلى هم بى خبر و غافل باشد و به همراهى قلب و همه قواى ادراکى به صقع شتابد ، تا به اشراق انوار جمال و جلال الهى بدون جهت و اشارت و کیفیت نایل شود . پس آن حال که حال غلبه سر الله است بر قلب عارف و بر جمیع قواى ادراکى او ، حال ادراک حقیقت است و در این حال که شاهد حقیقى ( کنت سمعه الذى یسمع به ، وبصره الذى یبصر به ویده الذى یبطش به ) رخ نماید ، و قهر و غلبه و استیلاى کامل سر الهى بر باطن و ظاهر عارف دست دهد ، از خود فانى شده و به چشم حق روى حقیقت را عیان بیند .
پس تا به واسطه ى غلبه ى سرّ خدا هر فکر و اندیشه از دل بیرون نرود ، و تمام مدارک و حواسّ بشرى تعطیل شود ، و جبل انیّت عارف مندک بلکه محترق نگردد ، هنوز سالک را از آن صرف حقیقت ، و حقیقت صرف آگاهى نه ، و در آن سراپرده وحدت راه نیست .
تا بود باقى بقایاى وجود *** کى شود صاف از کدر جام شهود
تا بود پیوند جان و تن به جاى *** کى شود مقصود کل برقع گشاى
تا بود غالب غبار چشم جان *** کى توان دیدن رخ جانان عیان
باز کمیل آن لب تشنه ى حقیقت ، از آن بزرگوار تقاضاى تشریح کرد ، حضرت فرمود :
جذبُ الأحدیّة لصفة التوحید .
حقیقت : جذب عشق احدیت است که دل عارف را به سمت اقلیم توحید مى کشاند .
جذب ، در لغت به معنى به سوى خود کشیدن و از جایى به جایى بردن و سیر به سرعت است .
صفت توحید ، یعنى پاک شدن از هرگونه شایبه شرک خفى و آشکار ، و از هر توجه جز توجه به خد ، و فراغ کامل قلب از هرچه به غیر عشق و شهود حق ، و مشاهده آن حسن مطلق است .
پس معنى کلام گهربارِ ، آن دریاى بى پایان عرفان ، این است که حقیقت را کسى درک خواهد کرد که عشق احدیّت او را مجذوب به خود کند و از توجّه به عالم کثرتش به کلّى فارغ سازد و یک دله به کعبه مقصود کشاند ، و در روایت آمده است ، که تا محبّت و عشق و جذبه ى مقام احدیّت به لطف خاص ازلى ، شامل حالِ اهل سلوک نگردد ، به کوشش و جدّ و جهدِ تنه ، رسیدن به این مقام میسّر نیست ; و انسان هرگز لطف و عنایت حق به جایى نخواهد رسید .
بنابراین آن حضرت ، کمیل را به این سرّ که از اسرار الهى است آگاه مى سازد که رسیدن به مقام حقیقت که بالاترین مقصد سالکان راه خداست ، فقط در پرتو جذب احدیت شود . و تا آن جذبه ى پنهانىِ معشوق ، عاشق را دعوت نکند ، عاشق موفّق به قدم گذاشتن در کوى وصال نخواهد شد . و عشق معشوق چون به عاشق رخصت دیدار دهد ، و لطف پروردگار میسر مى شود پس از آن عشق عاشق پدید مى آید . سالک تا به پیمودن مراتب عشق و سیر مقامات عاشقى اقدام نکند ، هرگز به مقام وصال نرسیده ، و به خلوتگاه شهود راه پیدا نخواهد کرد ، و خلاصه نخست حبّ حق به خلق و جذبه ى عشق او که اثر عشق به ذات خود است ، سرآغاز عشق عاشق است . آنگاه عشق و شوقِ عاشق ، نقطه ى شروع سیر و صعود او به درگاه شهود است .
کمیل با شنیدن کلام امام (علیه السلام) آتش اشتیاقش شعله کشید و از حضرت توضیح بیشترى خواست . حضرت فرمود :
نور یشرق من صبح الأزل فیلوح على هیاکل التوحید آثاره .
یعنى آن حقیقتى که مورد سؤال توست ، نور الهى است ، که از صبح ازل ، بر هیاکل توحید اشراق کرد ، یعنى نور حضرت حق بر ماهیات ، که از خود وجود ندارند و وجودشان آیت وحدت حق است طلوع کرد .
شاید مراد از صبح ازل مى توان عالم عنایت ازلى ، و عالم ربوبیت و نظام ربانى باشد . « پس منظور از تابش نور حق و طلوعِ خورشیدِ حقیقتِ وجود ، و اشراق معشوق مطلق بر هیاکل توحید ، ظهور آثار تجلى در مظاهر و مجالى اوست . و به عبارت دیگر ، مراد از تجلّى نور حق در ماهیّات امکانى و به ظهور پیوستن اشیاء و کلیّه ى مراتب از ذات و ذاتیات ماهیات و جواهر و اعراض و مجرد و مادى و بسیط و مرکب و ملک و ملکوت ، از « صبح ازل » وجه الله و انا الله است .
و براى آن وجود ، جهان به منزله ى آیینه است ، و انسان که در وجودش تمام جهان آفرینش به وحدت و بساطت منطوى است ، آیینه ى دیگرى است در مقابل وجه الله که خود در قرآن فرمود :
( سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ ) .
پس عالم و آدم ، ظهورِ نورِ حقیقت عینیه ، و به چشم شهود شاهد ، حضرت ربوبیّت است .
و مراد از « هیاکل توحید » حقایق عقلى و ارواح کلّى و نفوس قدسى است ، که که بر این معنى آگاهند ، و شاید منظور کلیّه ى اشیاء باشند به اعتبار ارتباطشان به حق همانگونه که فرمود :
وفی کُلِّ شَیء لَهُ آیةٌ تَدُلُّ عَلى أنّه واحِدٌ .
و ممکن است تربیت شدگان از نفوس قدسیّه ى انبیاء و اولیاء مقصود باشد که مظهر وجه الله اند ، آرى آنان هیاکل توحید و مظهر آثار ، و مظهر توحید و خلیفة الله و رحمة للعالمین اند .
کلام حضرت که به اینجا رسید ، کمیل عاشق حق از آن مظهر ربّ تقاضاى اشراق دیگرى کرد ، چون پاسخ اِطْفِ السِّراج فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْح را شنید ، چراغ انیّت خود ، و شهود و توجّه و طلب و اراده و اشتیاق خویش را به کلّى خاموش ، و غیر خدا همه را فراموش کرد ، که خورشید معرفت و صبح حقیقت بر او طالع گردید ، و دیجور قلب آن عارف را به نور خویش روشن گردانید .
آرى هنگامى که عارف به دیده باطن ، آفتاب وجود حق و اشراق اعظم تام الهى را دید و آن نور را به چشم قلب مشاهده کرد ، دیگر انوار ضعیفِ وجود خود و موجودات نیازمند عالم از نظرش به کلّى ناپدید شده ، و در مقابل آن خورشید جهان تاب ، شمع وجود محدود خلق و چراغ خودبینى خود را خاموش سازد .
نظرى که دید در خود به صفاى دل خدا را *** به خدا دگر نبیند نه خود و نه کدخدا را
بگشاى چشم حیرت که جماى یار بینى *** که بسوخت برق غیرت پر عقل و هوش ما را
به چراغ عقل کم جوى زبى نشان نشانى *** بر آفتاب تابان چه بها بود سها را
رخ یار لن ترانى زهزار پرده بینى *** بزدایى ار زآئینه دل تو ماسوا را
آرى کمیل خاموش شد و تا اندازه اى که لایق بود از حقیقت آگاه و به معشوق نایل آمد .
تا اینجا به اندازه امکان کلمه عارف که در متن روایت امام ششم آمده بود «نجوى العارفین» و عرفان ، و مقامات و سیر سلوک عارفان ، و قواعد سیر و سلوک الى الله توضیح داده شد . اینک به ترجمه و توضیح اصل روایت و اوّلین قسمت آن که خوف است و از اصول حال عارفان است برمى گردیم ، و در این زمینه از خداى بزرگ طلب مدد مى کنیم ، چرا که بى مدد او هیچ برنامه مثبتى صورت نمى گیرد .
أَزِمَّةُ الأُمُورِ کُلاً بِیَدِهِ *** وَالْکُلُّ مُسْتَمِدَّةٌ مِنْ مَدَدِهِ
منبع: http://erfan.ir
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد