شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة
عرفان از زبان پیشواى عارفان
سَأَلَ کُمَیْلُ
بْنُ الزِّیاد النَّخَعی عَنْ مَولَى الْعارِفینَ ، سَیِّدِ الْمُوَحِّدینَ
أَمیرَالْمُؤْمِنینَ (علیه السلام) : یا عَلِیّ مَا الْحَقیقَةُ ؟ قالَ
(علیه السلام) : مالَکَ وَالْحَقیقَةُ ؟ قالَ : أَوَلَسْتُ صاحِبُ سِرِّکَ ؟
قالَ : بَلى وَلکِنْ یَرْشَحُ عَلَیْکَ ما یَطْفَحُ مِنّی ، قالَ :
أَوَمِثْلُکَ تُخَیِّبُ سائِل ; فَقالَ أَمیرُالْمُؤْمِنینَ : الحَقیقَةُ
کَشْفُ سَبَحاتِ الْجَلالِ مِنْ غَیْرِ إِشارَة ، فَقالَ : زِدْنی بَیان ،
فَقالَ (علیه السلام) : مَحْوُ الْمُوْهُومِ مَعَ صَحْوِ الْمَعْلُومِ ،
فَقالَ : زِدْنی بَیان ، فَقالَ (علیه السلام) : هَتْکُ السِّتْرِ
لِغَلَبَةِ السِرِّ ، فَقالَ : زِدْنی بَیان ، فَقالَ (علیه السلام) :
جَذْبُ الأَحَدِیَّةِ لِصِفَةِ الْتَوْحیدِ ، فَقالَ : زِدْنی بَیان ،
فَقالَ (علیه السلام) : نُورٌ یَشْرُقُ مِنْ صُبْحِ الأَزَلِ فَیَلُوحُ
عَلى هَیاکِلِ التَّوْحِید آثارُهُ ، فَقالَ : زِدْنی بَیان ، فقال (علیه
السلام) : أَطْفِ السِّراجَ فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْحُ .
اخبار مانند کتاب
« مجالس قاضى » ، « سفینة البحار » ، « روضات » ، « گلشن راز » ، و کتاب
عارف کامل شیخ عبدالرزاق کاشانى ، و حکیم سبزوارى ، از قول کمیل از قول
امیرالمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است . کمیل روزى در محضر امیر مؤمنان
(علیه السلام) وقت را غنیمت شمرده و پرسید : حقیقت چیست ؟ قبل از آنکه پاسخ
پیشواى عارفان را درباره حقیقت اشاره کنیم لازم به ذکر است که عدّه اى
گفته اند : مقصود از حقیقت مقام حقیقة الحقایق و هُو هُوِیَّت وسِرُّ السرّ
وغیب الغیوب است ، که در سوره ى اخلاص به آن اشاره شده است . قُلْ هُوَ ،
هُوَ همان مقام هو هویت است که مستور و غیب مطلق است ، و این اسم را عارفان
اسم اعظم مى دانند ، چنانچه شیخ حرّ عاملى در « فصول المهمّه » از
امیرالمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده که یک شب قبل از شب جنگ بدر ، حضرت
خضر را در خواب دیدم . بدو گفتم مرا چیزى بیاموز که بر دشمنان ظفر یابم گفت
: بگو : «یا هو یا من لا هو إلاّ هو» صبح خوابم را به پیامبر عرضه داشتم .
فرمود : یا على داناى اسم اعظم شده اى . بنا بر این اهل الله « هُوَ » را
به عنوان اسم اعظم براى اذکار قلبى ، و لسانى به أهل سیر و سلوک تعلیم داده
اند .
برخى حقیقت را مقام ظهور مرتبه ى الهیت که در سوره توحید به الله
احد تعبیر شده دانسته اند ، وعده اى حقیقت را به حقیقت محمّدیه توجیه
کردند .
شاید منظور کمیل از این سؤال ، حقیقت هر چیزى است ، حقیقت مبدأ و
معاد ، نبوت و ولایت ، حال مؤمن و کافر ، سرّ مقام خلافت ، حقیقت این که
بعد از رسول خدا چرا باب علمش خانه نشین گشته و فرزندانش شهید شدند و حقایق
قرآنى و اسرار و لطایف علوم آسمانى که همه بر مردم پوشیده مانده است .
و شاید مراد از حقیقت ، حقیقت ولویه غایب قایم و سرالسرّ عالم و آدم است ، که مظهر حقیقت و حقایق شریعت و قدرت و عدالت است .
و
شاید مقصود کمیل حقیقت حال نفس ناطقه در سیر و سلوک به مقامات عالیه معرفة
الله است و در حقیقت مى خواسته بگوید : یا على حقیقت حال انسان در تزکیه
نفس و صفاى باطن و مقام نهایى او در سلوک الى الله چیست ، و در چه زمانى از
عالم مجاز و اغراض جسمانى و اوهام باطل رهیده ، و حجاب هاى و ظلمانى از
چشم باطن او افتاده و از دنیا و آخرت و تمام اهداف مجازى راهى براى رسیدن
به بالاترین هدفها را یافته ، و به مقام شهود حق که بالاترین آرزوى عارفان
است خواهد رسید ، و راه رسیدن به این مقام چیست ؟ و شاید مراد سیر روح و
نفس کلیّه الهیه باشد ; که همان معناى سابق است ، لکن از جهت و حیثیت دیگر ;
یعنى از سیرى که مابعد از سیر تجردى ، و وصول فنا بلکه در مراتب بى نهایت
فناى از فنا که بعد از طى تمام اسفار اربعه یعنى : 1 ـ سیر من الخلق إلى
الحق 2 ـ ومن الحق إلى الحق 3 ـ ومن الحق فى الحق 4 ـ ومن الحق إلى الخلق
است .
به هر روى شاید مراد از حقیقت مفهوم کلّى آن است ، که شامل تمام این معانى مى گردد .
و
باید دانست که حضرت او را بر خود هیچ حجابى نیست ، و تمام هستى از مقام «
هو » یعنى هویت ذات یکتا که به مقام غیب الغیوب تعبیر شود ، و مقام تجلّى
که مقام الهیت و ذات مستجمع جمیع اسماء و صفات کمالیه است ، و مقام تجلیات
اسمایى که نزد حکیم ، عالم ربوبى و عالم عنایت و نظام ربانى است ، و نزد
عارف ، عالم تجلّى فیض اقدس و ظهور علمى ماهیات امکانى در حضرت علمیه یا
نشأى اعیان ثابته است ، تا مقامات تجلّیات افعالى فیض مقدس که حقایق آفرینش
و ظهورات عینى خلقى است ، یعنى تمام عوالم لاهوت و جبروت و ملکوت و ناسوت و
کرات بى حد و نهایت این فضاى نامتناهى کلاً و جزءاً بر ذات او آشکار و هیچ
خفا و غیبت در سماوات عوالم ارواح مجرّده و اراضى اشباح مادیه ، بر آن
حقیقت محیط بر کل نخواهد بود .
لکن آن ذات یگانه یکتا را از خلق خود
حجابهاى بسیار بلکه نامتناهى است ، زیرا هریک از وجودات نامتناهى که تجلیات
حقند ، و هریک از ماهیات بى نهایت که مظهر تعینات اسماء الهى اند ، بر
رخسار آن وجود صرف و حقیقت مطلقه و هستى محض حجاب خواهند بود ، و هیچ یک از
مراتب خلقى از مقام عقل اول و حقیقت محمدیه تا سایر قواى ادراکى آن شاهد
کل الجمال را بى حجاب نتوانند دید ، و جز خود او هیچ کس آن حسن کلى را بى
پرده و به کنه مشاهده نتواند کرد .
اقسام حجاب
به طور کلّى آن حجب بى نهایت بر دو قسم است : نورانى و ظلمانى .
حجاب نورانى و حجاب ظلمانى
حجاب
ظلمانى توجه به لذّات و شهوات حیوانى و آرزوها و میل هاى نفسانى ، و نظر
به ماهیات امکانى و توجه به خود و خلق از جهت خلقى است .
امّا حجاب نورانى دو نوع است : یکى سبحات و انوار جلال که در این حدیث به آن اشاره شده ، و دیگر انوار جمال .
اما
انوار جلال آن اشراقاتى است که از فرط عظمت و نورانیت بى نهایت ، عاشق را
از خود به عتاب « لَنْ تَرانِى » دور مى سازد و معشوق به قهر یُحَذِّرُکُمُ
اللهُ نَفْسُهُ عاشق را در حماى حیرات بازمى دارد ، و از آن اشراق ، عارف
خود را ابداً در بعد و فراق بیند و مقام وصال را بر خویش ممتنع داند .
و
انوار جمال ، آن اشراقاتى است ، که عاشق را امیدوار به وصال کند و عارف را
به نواى وَصْلُکَ مِنّی نَفْسِی وَلِقائُکَ قُرَّةُ عَیْنِی مترنّم گرداند
و به نداى ( فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ ) دعوت به مشاهده
جمال خود ، در آینه ى آفاق و انفس کند ، وَلا یَسَعَنی أَرْضِی وَلا
سَمائِی وَلکِنْ یَسَعَنِی قَلْب عَبْدِیَ الْمُؤمِنِ گوید ، و آینه قلب
عارف عاشق را مظهر تجلّى جمال یکتا گرداند .
خلاصه عارف را به اشراق
جلال ، حال یأس از وصال دست دهد و حال خوف و حیرت . و بعد از حضرت ذوالجلال
، و به اشراق جمال ، مقام وصل و انس و قرب و شهود آن حسن بى مثال حاصل شود
، و دست عاشق را گرفته ، از آوارگى بیابان حیرت ، به خلوتِ خانه ى وصال
خواند ، امّا به مقتضاى لِکُلِّ جَلال جَمال باز در هر قهرى ، آن معشوق را
لطفى است ، و همان سبحات جلال و اشراق عظمت که عاشق را از معشوق مى راند ، و
به آتش فراق مى نشاند ، در همان احراق باز لطف او دست عاشق را گرفته و در
بهشت لقا و جنّت شهود مى کشاند ; زیرا عارفِ سالک ، وقتى خود را در منتهاى
بُعْد و دورى از معشوق حقیقى دید که کمال قرب را یافته است ، لذا چون در هر
قهر لطفى است و در هر جلال جمالى و با هر منع اعطایى خواهد بود ، منع ،
تخدیر و ردع او در حقیقت عطا و رأفت و دعوت اوست .
و مقصود آن سلطان
حقیقت شاید ، این باشد ، که آن کس که مشتاق سرالسرّ عالم است و عاشق شهود
حقیقة الحقایق وجود ، آنگاه به این مراد نایل تواند شد که سبحات جلال و ا
نوار و اشراقات جمال الهى ، پرده از روى قلب وى برافکند ، تا عاشق ، حجب
اَنِیَّت خود را براندازد ، و پرده اغیار و خودبینى و خودنمایى که مانع چشم
حقیقت بین است برطرف سازد ، تا حقیقت خود آشکار گردد ، چهره ى شاهدِ مقصود
را به دیده ى دلِ بى حجابِ ظلمانى مشاهده کند ، امّا بدون اشاره حسّى و
عقلى ; زیرا چون آن ذات بى نشانِ بسیطِ یکت ، فوق نامتناهى الوجود و منزه
از جسم و جسمانیات است ، پس اشاره ى حسى که خاصّ اجسام است ، نسبت به او
محال و چون او را ماهیت نیست ، لذا اشاره ى عقلى که ویژه ى معانى و ماهیات
کلیّه است در او ممتنع است .
وچون تعیّن و تشخّص او عین ذات مقدّس اوست ،
و بینونتش از خلق بینونت وصفى است نه عزلى ، پس هیچ تمییز و تعیّن وى را
نیست ، و هیچ گونه اشاره ى روحى و معنوى هم ، در مقام روح سرّ خفى و اخفى ،
به آن ذات غیب الغیوبى نتوان کرد ، زیرا هرچه به اشاره حسّ یا عقل یا روح
درآید متمیز و محدود است ، و در آن اشاره ، حسّ و عقل بر او احاطه کند ، در
صورتى که خدا بر همه چیز احاطه دارد .
پس چون بر عارف سالک الى الله
انوار و اشراقات الهى کشف شود ، و خدا را در درون از سراپرده هاى جلال (و
جمال) حجب قهر و لطف به چشم قلب مشاهده کند ، این شهود عین وصال و عین فراق
است ، و در عین معرفت عجز از معرفت است . زیرا این مشاهده به طورى است که
هیچ اشاره حسّى و عقلى و روحى و غیره در عین شهود به او نتوان کرد ، و در
حقیقت ، عارف آنجا ادراک شهودى کند که فانى در مُدرَک است ، و به کلّى از
خود فارغ و فانى شده ، و به حق وجود یابد ، تا به چشم یار ببیند یار ر .
در
اینجا کمیل از آن دریاى عرفان و موج فنا و بقا درخواست توضیح بیشتر کرد ،
حضرت فرمود : حقیقت محو الموهوم مع صحوالمعلوم ، محو یعنى چیزى را نابود
ساختن ، یا نشان چیزى را نابود کردن است ، موهوم در اصطلاح یعنى آنچه در
ادراک قوّه ى وهم درآید ، و اینجا شاید مراد مطلق ادراکِ قواى باطنه ، از
خیال و وهم و عقل باشد .
« صحو » به معنى هشیار گشتن و از مستى به هوش
آمدن است ، و « معلوم » به معنى واقع ، و متحقّق ، و یقین ، وثابت
الهُوِیَّه ، و حاصل الذّات است ، و مقصود آن بزرگوار ، از این عبارت آن
است که عارفان و عاشقان الهى که سالکان دیار حقیقت اند ، و مسافران اقلیم
قدس ، باید چشم وَهْم کثرت بین را ببندند ، و دیده ى قلب خدابین را بگشایند
، زیرا آن که طالب وصال معشوق حقیقى است و مشتاق جمال شاهد ازلى ، آنگاه
به شهود آن حس کلّ رسد که پرده ى موهوم عالم را از چشم بصیرت براندازد و به
شهود معشوق ، خود عالم و عالمیان را در آتش عشق بسوزاند و همه را محو و
فانى در حق بیند ، تا معلوم و مشهود که حقیقت است چهره بنماید ، و جمال دل
آراى حق را پس از محو حجب موهوم مشاهده کند ، زیرا تا پرده موهوم حجاب ،
چشم قلب است . دیده بصیرت از شهود شاهد حقیقت محروم است ، و سالک در
سراپرده اوهام که قرقگاه آستان حقیقت و حماى پیشگاه سلطان عزّت است بازماند
، و سرگرم تماشاى مظاهر او شده و مفتون به شئون تجلیّات وى گردد ، لذا حسن
اعظمِ اتمِّ الهى که بیرون از حجب جسم و جان و پرده صورت و معناست بر او
چهره ننماید ، و طالب دیدار بدون محو موهوم و با سرگرم شدن به نعمت از
دیدار منعم باز ماند .
اینجاست که باید همه بدانند ، مقصود از بعثت
رسولان حق و بسط سیاسیات الهیه و حکمت وضع احکام و انواع عبادات ، تزکیه و
تصفیه نفس و تهذیب روح و ایجاد عواطف و انس و محبّت به نوع است ، و نیز
مقصود از رسالت انبیا تشکیل مدینه فاضله و ایجاد جامعه بر اساس قسط و عدل و
تأمین سعادت ملّت با پیاده کردن آثار روح و معنویت و صفا و وفا و حقیقت
است . همچنین منظور آن بزرگواران تعلیم اخلاق و ادب و نشر علوم و معارف
ربانى است ، و نیز این برنامه براى تعالى بخشیدن روح ، و باز غرض نهایى ،
وصول به این مقام است که خلق خدا نخست عارف بالله شوند ، و سپس با سیر و
سلوک علمى و عملى به مراتب عالیه معرفت خدا رسند ، تا آنجا که مَحْوِ
مُوْهُوم که ( در کلام امام (علیه السلام)آمده است ) عبارت از ماسوى الله
است کرده ، و کشف و شهود کلّ الجمال حق و حقیقت کنند ، آن حقیقتى که منتهاى
آمال عارفان است .
کمیل عطش اشتیاقش افزود ، و تقاضاى تشریح مقصود کرد ،
حضرت فرمود : هتک الستر لغلبة السر : هتک یعنى پرده دریدن ، و پرده
برانداختن و آشکار ساختن چیزى که پنهان در حجاب است ، ستر به معنى پرده و
هر ساترى است . سرّ به معناى امر پنهان و پوشیده و چیز مخفى از افکار و
ادراک است .
شاید مقصود حضرت این است که : آن کس که جویاى مقام حقیقت و
وصل و شهود حضرت احدیّت است ، نخست به غلبه عشق هر پرده و هر مانع را از
پیش نظر عقل وَهْمى براندازد و حجب نورانى عقل ، تا چه رسد به ظلمانى وهم ،
همه را بردرد ، و در هیچ مرحله از سیر الى الله باز نایستد ، و از هر حجاب
نور و ظلمت خلقى و وصفى بگذرد ، تا سرّ احدیّت بر روح او مسلّط و تمام
مشاعر و قواى ادراکى او را مقهور و مغلوب گرداند ، و حقیقت را به واسطه ى
غلبه سرّ حق بر باطن عارف شهود کند .
در حالى که عارف ، در فناى شهودى
تمام مدارک حسّى و عقلى ، به واسطه ى مشاهده ى نور تجلّى وجه الله تعطیل
شود ، و از خویش فارغ و از وسوسه هاى حسّى آسوده ، و از مدرکات و لذّات
عقلى هم بى خبر و غافل باشد و به همراهى قلب و همه قواى ادراکى به صقع
شتابد ، تا به اشراق انوار جمال و جلال الهى بدون جهت و اشارت و کیفیت نایل
شود . پس آن حال که حال غلبه سر الله است بر قلب عارف و بر جمیع قواى
ادراکى او ، حال ادراک حقیقت است و در این حال که شاهد حقیقى ( کنت سمعه
الذى یسمع به ، وبصره الذى یبصر به ویده الذى یبطش به ) رخ نماید ، و قهر و
غلبه و استیلاى کامل سر الهى بر باطن و ظاهر عارف دست دهد ، از خود فانى
شده و به چشم حق روى حقیقت را عیان بیند .
پس تا به واسطه ى غلبه ى سرّ
خدا هر فکر و اندیشه از دل بیرون نرود ، و تمام مدارک و حواسّ بشرى تعطیل
شود ، و جبل انیّت عارف مندک بلکه محترق نگردد ، هنوز سالک را از آن صرف
حقیقت ، و حقیقت صرف آگاهى نه ، و در آن سراپرده وحدت راه نیست .
تا بود باقى بقایاى وجود *** کى شود صاف از کدر جام شهود
تا بود پیوند جان و تن به جاى *** کى شود مقصود کل برقع گشاى
تا بود غالب غبار چشم جان *** کى توان دیدن رخ جانان عیان
باز کمیل آن لب تشنه ى حقیقت ، از آن بزرگوار تقاضاى تشریح کرد ، حضرت فرمود :
جذبُ الأحدیّة لصفة التوحید .
حقیقت : جذب عشق احدیت است که دل عارف را به سمت اقلیم توحید مى کشاند .
جذب ، در لغت به معنى به سوى خود کشیدن و از جایى به جایى بردن و سیر به سرعت است .
صفت
توحید ، یعنى پاک شدن از هرگونه شایبه شرک خفى و آشکار ، و از هر توجه جز
توجه به خد ، و فراغ کامل قلب از هرچه به غیر عشق و شهود حق ، و مشاهده آن
حسن مطلق است .
پس معنى کلام گهربارِ ، آن دریاى بى پایان عرفان ، این
است که حقیقت را کسى درک خواهد کرد که عشق احدیّت او را مجذوب به خود کند و
از توجّه به عالم کثرتش به کلّى فارغ سازد و یک دله به کعبه مقصود کشاند ،
و در روایت آمده است ، که تا محبّت و عشق و جذبه ى مقام احدیّت به لطف خاص
ازلى ، شامل حالِ اهل سلوک نگردد ، به کوشش و جدّ و جهدِ تنه ، رسیدن به
این مقام میسّر نیست ; و انسان هرگز لطف و عنایت حق به جایى نخواهد رسید .
بنابراین
آن حضرت ، کمیل را به این سرّ که از اسرار الهى است آگاه مى سازد که رسیدن
به مقام حقیقت که بالاترین مقصد سالکان راه خداست ، فقط در پرتو جذب احدیت
شود . و تا آن جذبه ى پنهانىِ معشوق ، عاشق را دعوت نکند ، عاشق موفّق به
قدم گذاشتن در کوى وصال نخواهد شد . و عشق معشوق چون به عاشق رخصت دیدار
دهد ، و لطف پروردگار میسر مى شود پس از آن عشق عاشق پدید مى آید . سالک تا
به پیمودن مراتب عشق و سیر مقامات عاشقى اقدام نکند ، هرگز به مقام وصال
نرسیده ، و به خلوتگاه شهود راه پیدا نخواهد کرد ، و خلاصه نخست حبّ حق به
خلق و جذبه ى عشق او که اثر عشق به ذات خود است ، سرآغاز عشق عاشق است .
آنگاه عشق و شوقِ عاشق ، نقطه ى شروع سیر و صعود او به درگاه شهود است .
کمیل با شنیدن کلام امام (علیه السلام) آتش اشتیاقش شعله کشید و از حضرت توضیح بیشترى خواست . حضرت فرمود :
نور یشرق من صبح الأزل فیلوح على هیاکل التوحید آثاره .
یعنى
آن حقیقتى که مورد سؤال توست ، نور الهى است ، که از صبح ازل ، بر هیاکل
توحید اشراق کرد ، یعنى نور حضرت حق بر ماهیات ، که از خود وجود ندارند و
وجودشان آیت وحدت حق است طلوع کرد .
شاید مراد از صبح ازل مى توان عالم
عنایت ازلى ، و عالم ربوبیت و نظام ربانى باشد . « پس منظور از تابش نور حق
و طلوعِ خورشیدِ حقیقتِ وجود ، و اشراق معشوق مطلق بر هیاکل توحید ، ظهور
آثار تجلى در مظاهر و مجالى اوست . و به عبارت دیگر ، مراد از تجلّى نور حق
در ماهیّات امکانى و به ظهور پیوستن اشیاء و کلیّه ى مراتب از ذات و
ذاتیات ماهیات و جواهر و اعراض و مجرد و مادى و بسیط و مرکب و ملک و ملکوت ،
از « صبح ازل » وجه الله و انا الله است .
و براى آن وجود ، جهان به
منزله ى آیینه است ، و انسان که در وجودش تمام جهان آفرینش به وحدت و بساطت
منطوى است ، آیینه ى دیگرى است در مقابل وجه الله که خود در قرآن فرمود :
( سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ ) .
پس عالم و آدم ، ظهورِ نورِ حقیقت عینیه ، و به چشم شهود شاهد ، حضرت ربوبیّت است .
و
مراد از « هیاکل توحید » حقایق عقلى و ارواح کلّى و نفوس قدسى است ، که که
بر این معنى آگاهند ، و شاید منظور کلیّه ى اشیاء باشند به اعتبار
ارتباطشان به حق همانگونه که فرمود :
وفی کُلِّ شَیء لَهُ آیةٌ تَدُلُّ عَلى أنّه واحِدٌ .
و
ممکن است تربیت شدگان از نفوس قدسیّه ى انبیاء و اولیاء مقصود باشد که
مظهر وجه الله اند ، آرى آنان هیاکل توحید و مظهر آثار ، و مظهر توحید و
خلیفة الله و رحمة للعالمین اند .
کلام حضرت که به اینجا رسید ، کمیل
عاشق حق از آن مظهر ربّ تقاضاى اشراق دیگرى کرد ، چون پاسخ اِطْفِ السِّراج
فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْح را شنید ، چراغ انیّت خود ، و شهود و توجّه و طلب و
اراده و اشتیاق خویش را به کلّى خاموش ، و غیر خدا همه را فراموش کرد ، که
خورشید معرفت و صبح حقیقت بر او طالع گردید ، و دیجور قلب آن عارف را به
نور خویش روشن گردانید .
آرى هنگامى که عارف به دیده باطن ، آفتاب وجود
حق و اشراق اعظم تام الهى را دید و آن نور را به چشم قلب مشاهده کرد ، دیگر
انوار ضعیفِ وجود خود و موجودات نیازمند عالم از نظرش به کلّى ناپدید شده ،
و در مقابل آن خورشید جهان تاب ، شمع وجود محدود خلق و چراغ خودبینى خود
را خاموش سازد .
نظرى که دید در خود به صفاى دل خدا را *** به خدا دگر نبیند نه خود و نه کدخدا را
بگشاى چشم حیرت که جماى یار بینى *** که بسوخت برق غیرت پر عقل و هوش ما را
به چراغ عقل کم جوى زبى نشان نشانى *** بر آفتاب تابان چه بها بود سها را
رخ یار لن ترانى زهزار پرده بینى *** بزدایى ار زآئینه دل تو ماسوا را
آرى کمیل خاموش شد و تا اندازه اى که لایق بود از حقیقت آگاه و به معشوق نایل آمد .
تا
اینجا به اندازه امکان کلمه عارف که در متن روایت امام ششم آمده بود «نجوى
العارفین» و عرفان ، و مقامات و سیر سلوک عارفان ، و قواعد سیر و سلوک الى
الله توضیح داده شد . اینک به ترجمه و توضیح اصل روایت و اوّلین قسمت آن
که خوف است و از اصول حال عارفان است برمى گردیم ، و در این زمینه از خداى
بزرگ طلب مدد مى کنیم ، چرا که بى مدد او هیچ برنامه مثبتى صورت نمى گیرد .
أَزِمَّةُ الأُمُورِ کُلاً بِیَدِهِ *** وَالْکُلُّ مُسْتَمِدَّةٌ مِنْ مَدَدِهِ
منبع: http://erfan.ir