راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

عرفان اسلامی (12) خوف از سوء عاقبت

  عرفان اسلامی (12) خوف از سوء عاقبت

عرفان اسلامی (12) خوف از سوء عاقبت

عرفان اسلامی (12) خوف از سوء عاقبت

نویسنده : استاد حسین انصاریان

شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة

2 ـ خوف از سوء عاقبت

بیداران راه حق ، بر این عقیده اند که انسان تا آخرین لحظه ى عمر با دو دشمن روبروست : 1 ـ دشمنان باطنى مانند ریا ، نفاق ، کبر ، نخوت ، غرور ، حسد و غرایز درونى . 2 ـ دشمنان ظاهرى مثل شیطان هاى جنّى و انسى قدرتهاى استبدادى و نیروهاى استعمارى ، که ممکن است انسان را از صراط الهى منحرف کرده و به وادى ضلالت و گمراهى مى کشاند .
بى تردید شک انسان نمى تواند به سادگى از بند این دشمنان برهد ، و نجات از آنها نیازمند شناخت و مبارزه اى سرسخت علیه آنان است .
اولیاء خدا با توجه به مقام و عظمتى که کسب کرده بودند بخاطر وجود این دشمنان از عاقبت خود نگران بودند و نسبت به پایان کار خویش که آیا پیروزى با آنان است ، یا با دشمنان ظاهرى وباطنى در وحشت بسر مى بردند . همین ترس و وحشت ارزنده بود که به آنان حال مراقبت و مواظبت بخشیده و ایشان را به شناخت دشمنان و مبارزه با آنان وادار مى کرد ، و از آنها انسان هایى آگاه و بینا و فعّال و مجاهد مى ساخت .
رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در این باره مى فرماید :
لا یَزالُ الْمُؤْمِنُ خائِفاً مِنْ سُوءِ الْعاقِبَةِ لا یَتَیَقَّنُ الْوُصُولَ إِلَى رِضْوانِ اللهِ حَتّى یَکُونَ وَقْتَ نَزْعِ روحِهِ وَظُهورِ الْمَلَکِ الْمَوْتِ له .

« ترس مؤمن از بدىِ عاقبتش زایل نمى شود و تا وقت جان دادن و روبرو شدن با ملک الموت ، اطمینانى به وصال به رضوان الله ندارد . ( وقتى شرّ همه دشمنان و غارتگران ایمان و عمل صالح و حالات عالى روحى را پشت سر گذاشت ، و با کمال سلامت به مقام لِقاء حق رسید به نجات خود مطمئن مى گردد ) » .............

  عرفان اسلامی (12) خوف از سوء عاقبت

عرفان اسلامی (12) خوف از سوء عاقبت
عرفان اسلامی (12) خوف از سوء عاقبت

نویسنده : استاد حسین انصاریان

شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة

2 ـ خوف از سوء عاقبت

بیداران راه حق ، بر این عقیده اند که انسان تا آخرین لحظه ى عمر با دو دشمن روبروست : 1 ـ دشمنان باطنى مانند ریا ، نفاق ، کبر ، نخوت ، غرور ، حسد و غرایز درونى . 2 ـ دشمنان ظاهرى مثل شیطان هاى جنّى و انسى قدرتهاى استبدادى و نیروهاى استعمارى ، که ممکن است انسان را از صراط الهى منحرف کرده و به وادى ضلالت و گمراهى مى کشاند .
بى تردید شک انسان نمى تواند به سادگى از بند این دشمنان برهد ، و نجات از آنها نیازمند شناخت و مبارزه اى سرسخت علیه آنان است .
اولیاء خدا با توجه به مقام و عظمتى که کسب کرده بودند بخاطر وجود این دشمنان از عاقبت خود نگران بودند و نسبت به پایان کار خویش که آیا پیروزى با آنان است ، یا با دشمنان ظاهرى وباطنى در وحشت بسر مى بردند . همین ترس و وحشت ارزنده بود که به آنان حال مراقبت و مواظبت بخشیده و ایشان را به شناخت دشمنان و مبارزه با آنان وادار مى کرد ، و از آنها انسان هایى آگاه و بینا و فعّال و مجاهد مى ساخت .
رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در این باره مى فرماید :
لا یَزالُ الْمُؤْمِنُ خائِفاً مِنْ سُوءِ الْعاقِبَةِ لا یَتَیَقَّنُ الْوُصُولَ إِلَى رِضْوانِ اللهِ حَتّى یَکُونَ وَقْتَ نَزْعِ روحِهِ وَظُهورِ الْمَلَکِ الْمَوْتِ له .
« ترس مؤمن از بدىِ عاقبتش زایل نمى شود و تا وقت جان دادن و روبرو شدن با ملک الموت ، اطمینانى به وصال به رضوان الله ندارد . ( وقتى شرّ همه دشمنان و غارتگران ایمان و عمل صالح و حالات عالى روحى را پشت سر گذاشت ، و با کمال سلامت به مقام لِقاء حق رسید به نجات خود مطمئن مى گردد ) » .
قرآن مجید به سوء عاقبت افرادى از مردم گذشته و بعضى از افراد مسلمان اشاره کرده است ، و از مردم مى خواهد از داستان اینان عبرت گرفته و به مواظبت ومراقبت خویش توجه داشته باشند ، و خود را از افتادن در جهنّمِ سوءِ عاقبت حفظ کنند.

قرآن و سوء عاقبت

( کَمَثَلِ الشَّیْطانِ اِذْ قالَ لِلاِْنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ اِنّی بَریءٌ مِنْکَ اِنّی اَخافُ اللهَ رَبَّ الْعالَمِینَ ) .
بیشترین مفسران بر این عقیده اند که این آیه درباره ى سوء عاقبت مردى از بنى اسرائیل بنام « برصیصا » است .
داستان او بدین قرار است : مدتى طولانى خداى بزرگ را بندگى کرد ، این بندگى و عبادت کارش را به جایى رساند که به کراماتى دست یافت و به پاره اى از امور غیبى آگاهى پیدا کرد .
آنان را که دچار بیمارى هاى روانى مى شدند معالجه مى کرد ، و از این راه شهرتى به سزا دست یافت .
زنى صاحب جمال و داراى اصل نسب و اصالت خانوادگى به مرضى دچار شد وقتى از علاجش به وسیله ى طب نا امید شدند ، توسط برادران نیرومندش به محضر عابد آورده شد ، و قرار شد مدّتى براى معالجه نزد عابد بماند . شیطان که در این موقعیّت ها ، براى جدا کردن انسان از خدا تمام نیرویش را به کار مى برد ، به وسوسه آن مرد پرداخت و سرانجام او را وادار به تجاوز و ارتکاب گناه کبیره ى زنا نمود . کم کم آثار حامله گى در آن زن پیدا شد و او را براى فرار از رسوایى ، زن جوان را به قتل رسانید و در گوشه اى دفن کرد .
خبر این برنامه به شهر رسید او را به محاکمه کشیدند ، و طبق قانون آن روز محکوم به مرگ شد به هنگامى که بر بالاى دار قرار گرفت ، شیطان در نظرش مجسم شد و به او گفت : این خط سیرى بود که من برایت فراهم آوردم ، هم اکنون اگر مى خواهى نجات یابى بر من سجده کن ! گفت در حالى که بر دارم چگونه سجده ات کنم ؟ پاسخ داد با حالت اشاره ، چون به اشاره چشم و ابرو شروع به سجده کرد ، طناب دار را کشیدند و *** با وجود سالها عبادت این گونه به سوء عاقبت و عذاب الیم دچار شد .
( وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِینَ * فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ ) .
مفسّران نوشته اند ، این آیات درباره ى ثعلبة بن حاطب که فردى از انصار بود نازل شده ، و داستان او چنین است :
روزى به پیامبر بزرگ عرضه داشت : دعا کن خداوند به من ثروت عنایت کند ، پیامبر فرمود : اى ثعلبه مقدار مالى که در اختیار توست ، اگر به اداى شکرش برخیزى براى تو بهتر است ، ثروتى که نتوانى مسئولیت آن را تحمل کنى برایت چه سود دارد ، آیا دوست ندارى از کیفیّت زندگى پیامبرت درس بگیرى ؟
اى ثعلبه به خدا اگر اراده کنم کوهها برایم طلا و نفقره مى شود ، امّا بهترین زندگى آن است که در آن عفاف و کفاف باشد ، و بهترین مال آن است که انسان بتواند ، شکرش را به جاى آورد .
ثعلبه به بیان رسول اسلام قانع نشد ، و با اصرار از پیامبر تقاضاى دعا کرد ، و به حضرت عرضه داشت ، به آن خدایى که تو را مبعوث به رسال تکرده ، اگر ثروتى به من عطا شود ، به هر صاحب حقّى آنچه در ثروت من حق دارد حقّش را ادا خواهم کرد .
پیامبر عزیز دعا کرد ، ثعلبه گوسپندانى چند به دست آورد ، به تدریج گوسپندانش زیاد شد ، اطراف مدینه و خود شهر از پاسخ گفتن به نیاز او عاجز شد ، از شهر به بیابان رفت، و در آنجا به تدریج به اموالش اضافه گشت ، بر اثر کثرت کار از جمعه و جماعت و زیارت پیامبر محروم شد ، پس از نزول حکم زکات، به دستور رهبر اسلام مأموران جمع آورى زکات به سراغ ثعلبه رفتند، و برابر حکم خدا و رسول از او طلب زکات کردند ، از دادن زکات بخل ورزید ، و در جواب گفت : زکات در ردیف جزیه اى است که از اقلیّت هاى مذهبى مى گیرند ، و این برنامه زورى است که بر ما ثروتمندان تحمیل مى شود ، من از دادن این گونه مالیّات ها خود را معذور مى بینم !!!
چون خبر بخلورزى او به پیامبر رسید دو بار فرمودند : واى بر ثعلبه ، واى بر ثعلبه .
او همچنان به جمع ثروت و اضافه کردن آن مشغول بود ، تا بر اثر برخورد به حوادثى تمام ثروت از کفش رفت ، و همچنانکه قرآن فرموده به سوء عاقبت دچار شد .
زبیر یکى از رجال برجسته اسلام بود ، او در یارى پیامبر بزرگ ، و جهاد فى سبیل الله سهمى به سزا داشت .
در یکى از جنگ ها بر اثر کوشش زیاد شمشیرش شکست ، پیامبر بلافاصله چوبى را برداشت ، و به دو طرف آن دست کشید ، با عنایت خدا تبدیل به شمشیر بسیار خوبى شد ، آن را به زبیر سپرد ، و زبیر به وسیله آن در راه اسلام و پیشبرد اهداف رسالت رشادتها به خرج داد .
مى گویند بهترین دفاع کنندگان از اسلام چهار نفر بودند : على بن ابیطالب ، زبیر بن العوام ، ابودجانه انصارى ، سلمان فارسى .
زبیر جزء چند نفرى بود که بعد از وفات پیامبر ، دعوت امیرالمؤمنین را براى دفاع از حق بدون قید و شرط قبول کرد .
زبیر از چهار نفرى بود که على (علیه السلام) پس از وفات نبى اکرم (صلى الله علیه وآله) پنجمى براى آن نیافت ، سه نفر دیگر سلمان وابوذر و مقداد بودند .
زبیر در روز دشوار حق خود را واگذار به امام على بن ابیطالب کرد، و خودش هم مصمّم بود با امام بیعت کند .
زبیر از افرادى بود که دختر پیامبر بزرگ اسلام وصیت کرد ، باید از افرادى باشد که در مراسم تشییع من شرکت کند !
على (علیه السلام) در نامه اى به اصحابش نوشت : زبیر یکى از شجاع ترین افراد امّت است .
اما با آن همه کرامت وفضیلت ، با آن همه شجات ورشادت ، با آن همه زحماتى که در راه اسلام و خاندان پیامبر کشید ، در پایان کار دچار جاه طلبى شد ، و این مسئله او را از مدار حق خارج کرد ، و به دشمنى با بهترین خلق خدا واداشت !!
او عاقبت به اغواى معاویه پلید ، و تشویق عایشه به گمراه کردن مردم بصره و سایر شهرها برخاست ، و چندین هزار نفر را علیه امیرالمؤمنین که مى رفت فرهنگ اصیل اسلام را پس از مدتها ضربه دیدن به مسیر اصلى برگرداند ، تحریک کرد ، و مدّتى آن امام بزرگوار را در میدان جمل به دفع دشمن گرفتار و پس از آن جنگ دچار صفّین و سپس نهروان و آخر در میدان محراب به شرف شهادت نایل آمد و به آرزوى خود ، که اصلاح امت اسلامى بود نرسید .
زبیر در میدان جمل خون هزاران بیگناه را به هدر داد ، و مزاحمت سختى براى دولت حق به وجود آورد ; و بدون اینکه از این آشوب کمترین بهره مادى و دنیائى ببرد ; در کنار صحرا به دست یک مرد بیابانى به قتل رسید ، و آن چنان به سوء عاقبت گرفتار آمد که در کتب اسلامى از او به عنوان فردى از پیشوایان ضلالت و کفر نامبرده شده .
آرى بیداران راه خدا ، و عاشقان حضرت حق ، تا زنده اند ، با توجه به زندگى چنین انسان هایى که در قرآن و تاریخ از آنان یاد شده ، از عاقبت خود در ترس و وحشتند ، و از برکت چنین خوفى است که همیشه مراقب خود خستند و براى دفع خطر از حیات روحانى خود ، در کوشش و فعالیّت اند .
بنابراین خوف از سوء عاقبت ، واقعیّتى است که انسان مؤمن به آن نیازمند است ، و اگر با انسان نباشد ، به دفع خطر اقدام نمى کند .
منبع:http://erfan.ir
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد