قرآن مجید به سوء عاقبت افرادى از مردم
گذشته و بعضى از افراد مسلمان اشاره کرده است ، و از مردم مى خواهد از
داستان اینان عبرت گرفته و به مواظبت ومراقبت خویش توجه داشته باشند ، و
خود را از افتادن در جهنّمِ سوءِ عاقبت حفظ کنند.
قرآن و سوء عاقبت
(
کَمَثَلِ الشَّیْطانِ اِذْ قالَ لِلاِْنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ
قالَ اِنّی بَریءٌ مِنْکَ اِنّی اَخافُ اللهَ رَبَّ الْعالَمِینَ ) .
بیشترین مفسران بر این عقیده اند که این آیه درباره ى سوء عاقبت مردى از بنى اسرائیل بنام « برصیصا » است .
داستان
او بدین قرار است : مدتى طولانى خداى بزرگ را بندگى کرد ، این بندگى و
عبادت کارش را به جایى رساند که به کراماتى دست یافت و به پاره اى از امور
غیبى آگاهى پیدا کرد .
آنان را که دچار بیمارى هاى روانى مى شدند معالجه مى کرد ، و از این راه شهرتى به سزا دست یافت .
زنى
صاحب جمال و داراى اصل نسب و اصالت خانوادگى به مرضى دچار شد وقتى از
علاجش به وسیله ى طب نا امید شدند ، توسط برادران نیرومندش به محضر عابد
آورده شد ، و قرار شد مدّتى براى معالجه نزد عابد بماند . شیطان که در این
موقعیّت ها ، براى جدا کردن انسان از خدا تمام نیرویش را به کار مى برد ،
به وسوسه آن مرد پرداخت و سرانجام او را وادار به تجاوز و ارتکاب گناه
کبیره ى زنا نمود . کم کم آثار حامله گى در آن زن پیدا شد و او را براى
فرار از رسوایى ، زن جوان را به قتل رسانید و در گوشه اى دفن کرد .
خبر
این برنامه به شهر رسید او را به محاکمه کشیدند ، و طبق قانون آن روز محکوم
به مرگ شد به هنگامى که بر بالاى دار قرار گرفت ، شیطان در نظرش مجسم شد و
به او گفت : این خط سیرى بود که من برایت فراهم آوردم ، هم اکنون اگر مى
خواهى نجات یابى بر من سجده کن ! گفت در حالى که بر دارم چگونه سجده ات کنم
؟ پاسخ داد با حالت اشاره ، چون به اشاره چشم و ابرو شروع به سجده کرد ،
طناب دار را کشیدند و *** با وجود سالها عبادت این گونه به سوء عاقبت و
عذاب الیم دچار شد .
( وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا
مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِینَ *
فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ
مُعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ
یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا
یَکْذِبُونَ ) .
مفسّران نوشته اند ، این آیات درباره ى ثعلبة بن حاطب که فردى از انصار بود نازل شده ، و داستان او چنین است :
روزى
به پیامبر بزرگ عرضه داشت : دعا کن خداوند به من ثروت عنایت کند ، پیامبر
فرمود : اى ثعلبه مقدار مالى که در اختیار توست ، اگر به اداى شکرش برخیزى
براى تو بهتر است ، ثروتى که نتوانى مسئولیت آن را تحمل کنى برایت چه سود
دارد ، آیا دوست ندارى از کیفیّت زندگى پیامبرت درس بگیرى ؟
اى ثعلبه به
خدا اگر اراده کنم کوهها برایم طلا و نفقره مى شود ، امّا بهترین زندگى آن
است که در آن عفاف و کفاف باشد ، و بهترین مال آن است که انسان بتواند ،
شکرش را به جاى آورد .
ثعلبه به بیان رسول اسلام قانع نشد ، و با اصرار
از پیامبر تقاضاى دعا کرد ، و به حضرت عرضه داشت ، به آن خدایى که تو را
مبعوث به رسال تکرده ، اگر ثروتى به من عطا شود ، به هر صاحب حقّى آنچه در
ثروت من حق دارد حقّش را ادا خواهم کرد .
پیامبر عزیز دعا کرد ، ثعلبه
گوسپندانى چند به دست آورد ، به تدریج گوسپندانش زیاد شد ، اطراف مدینه و
خود شهر از پاسخ گفتن به نیاز او عاجز شد ، از شهر به بیابان رفت، و در
آنجا به تدریج به اموالش اضافه گشت ، بر اثر کثرت کار از جمعه و جماعت و
زیارت پیامبر محروم شد ، پس از نزول حکم زکات، به دستور رهبر اسلام مأموران
جمع آورى زکات به سراغ ثعلبه رفتند، و برابر حکم خدا و رسول از او طلب
زکات کردند ، از دادن زکات بخل ورزید ، و در جواب گفت : زکات در ردیف جزیه
اى است که از اقلیّت هاى مذهبى مى گیرند ، و این برنامه زورى است که بر ما
ثروتمندان تحمیل مى شود ، من از دادن این گونه مالیّات ها خود را معذور مى
بینم !!!
چون خبر بخلورزى او به پیامبر رسید دو بار فرمودند : واى بر ثعلبه ، واى بر ثعلبه .
او
همچنان به جمع ثروت و اضافه کردن آن مشغول بود ، تا بر اثر برخورد به
حوادثى تمام ثروت از کفش رفت ، و همچنانکه قرآن فرموده به سوء عاقبت دچار
شد .
زبیر یکى از رجال برجسته اسلام بود ، او در یارى پیامبر بزرگ ، و جهاد فى سبیل الله سهمى به سزا داشت .
در
یکى از جنگ ها بر اثر کوشش زیاد شمشیرش شکست ، پیامبر بلافاصله چوبى را
برداشت ، و به دو طرف آن دست کشید ، با عنایت خدا تبدیل به شمشیر بسیار
خوبى شد ، آن را به زبیر سپرد ، و زبیر به وسیله آن در راه اسلام و پیشبرد
اهداف رسالت رشادتها به خرج داد .
مى گویند بهترین دفاع کنندگان از اسلام چهار نفر بودند : على بن ابیطالب ، زبیر بن العوام ، ابودجانه انصارى ، سلمان فارسى .
زبیر جزء چند نفرى بود که بعد از وفات پیامبر ، دعوت امیرالمؤمنین را براى دفاع از حق بدون قید و شرط قبول کرد .
زبیر
از چهار نفرى بود که على (علیه السلام) پس از وفات نبى اکرم (صلى الله
علیه وآله) پنجمى براى آن نیافت ، سه نفر دیگر سلمان وابوذر و مقداد بودند .
زبیر در روز دشوار حق خود را واگذار به امام على بن ابیطالب کرد، و خودش هم مصمّم بود با امام بیعت کند .
زبیر از افرادى بود که دختر پیامبر بزرگ اسلام وصیت کرد ، باید از افرادى باشد که در مراسم تشییع من شرکت کند !
على (علیه السلام) در نامه اى به اصحابش نوشت : زبیر یکى از شجاع ترین افراد امّت است .
اما
با آن همه کرامت وفضیلت ، با آن همه شجات ورشادت ، با آن همه زحماتى که در
راه اسلام و خاندان پیامبر کشید ، در پایان کار دچار جاه طلبى شد ، و این
مسئله او را از مدار حق خارج کرد ، و به دشمنى با بهترین خلق خدا واداشت !!
او
عاقبت به اغواى معاویه پلید ، و تشویق عایشه به گمراه کردن مردم بصره و
سایر شهرها برخاست ، و چندین هزار نفر را علیه امیرالمؤمنین که مى رفت
فرهنگ اصیل اسلام را پس از مدتها ضربه دیدن به مسیر اصلى برگرداند ، تحریک
کرد ، و مدّتى آن امام بزرگوار را در میدان جمل به دفع دشمن گرفتار و پس از
آن جنگ دچار صفّین و سپس نهروان و آخر در میدان محراب به شرف شهادت نایل
آمد و به آرزوى خود ، که اصلاح امت اسلامى بود نرسید .
زبیر در میدان
جمل خون هزاران بیگناه را به هدر داد ، و مزاحمت سختى براى دولت حق به وجود
آورد ; و بدون اینکه از این آشوب کمترین بهره مادى و دنیائى ببرد ; در
کنار صحرا به دست یک مرد بیابانى به قتل رسید ، و آن چنان به سوء عاقبت
گرفتار آمد که در کتب اسلامى از او به عنوان فردى از پیشوایان ضلالت و کفر
نامبرده شده .
آرى بیداران راه خدا ، و عاشقان حضرت حق ، تا زنده اند ،
با توجه به زندگى چنین انسان هایى که در قرآن و تاریخ از آنان یاد شده ، از
عاقبت خود در ترس و وحشتند ، و از برکت چنین خوفى است که همیشه مراقب خود
خستند و براى دفع خطر از حیات روحانى خود ، در کوشش و فعالیّت اند .
بنابراین خوف از سوء عاقبت ، واقعیّتى است که انسان مؤمن به آن نیازمند است ، و اگر با انسان نباشد ، به دفع خطر اقدام نمى کند .
منبع:http://erfan.ir