راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

عرفان اسلامی (33) روایات و مسئله یقین

  عرفان اسلامی (33) روایات و مسئله یقین
عرفان اسلامی (33) روایات و مسئله یقین
عرفان اسلامی (33) روایات و مسئله یقین

نویسنده: استاد حسین انصاریان
شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة

روایات و مسئله یقین

عَنْ جابِر قالَ لی أَبُو عَبْدِاللهِ (علیه السلام) یا أَخا جُعْف إِنَّ الإیمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاِْسْلامَ وَإِنَّ الْیَقینَ أَفْضَلُ مِنَ الإِیمانِ ، وَما مِنْ شَیْء أَعَزَّ مِنَ الْیَقینَ .
« جابر جعفى مى گوید: حضرت صادق(علیه السلام) به من گفت: اى برادر جعفى ایمان از اسلام برتر است، ویقین از ایمان بالاتر است، وچیزى گرانبهاتر از یقین نیست » ..........
http://up.iranblog.com/2161/1269554113.gif

  عرفان اسلامی (33) روایات و مسئله یقین
عرفان اسلامی (33) روایات و مسئله یقین
عرفان اسلامی (33) روایات و مسئله یقین

نویسنده: استاد حسین انصاریان
شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة

روایات و مسئله یقین

عَنْ جابِر قالَ لی أَبُو عَبْدِاللهِ (علیه السلام) یا أَخا جُعْف إِنَّ الإیمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاِْسْلامَ وَإِنَّ الْیَقینَ أَفْضَلُ مِنَ الإِیمانِ ، وَما مِنْ شَیْء أَعَزَّ مِنَ الْیَقینَ .
« جابر جعفى مى گوید: حضرت صادق(علیه السلام) به من گفت: اى برادر جعفى ایمان از اسلام برتر است، ویقین از ایمان بالاتر است، وچیزى گرانبهاتر از یقین نیست » .
مجلسى بزرگ در توضیح این روایت مى گوید : یقین در وجود هرکه تجلى کند ، از او معصیت صادر نمى شود ، امّا در ایمان این طور نیست ، به خصوص که ایمان اکثر مردم تقلیدى و ظنى است و با کمترین وسوسه نفس یا شیطان از بین مى رود . نمى بینید وقتى طبیب مى گوید : فلان غذا براى فلان مرض ضرر دارد ، یا باعث فزونى مرض یا دیر خوب شدن است و مردم قول طبیب را سخت عمل مى کنند ; امّا با این همه آیات خدا و اخبارى که از انبیا و ائمه درباره ى خطرات و آثار شوم معاصى رسیده تصریح شده است که گناهان باعث هلاکت و عذاب شدید است ، مردم کمتر توجه مى کنند و این نیست مگر از ضعف ایمان و نبود یقین .
عَنْ أَبی الْحَسَنِ (علیه السلام) قالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : الإیمانُ فَوْقَ الإسْلامِ بِدَرَجَة ، وَالتَّقْوى فَوْقَ الإیمانِ بِدَرَجَة ، وَالْیَقینُ فَوْقَ التَّقْوى بِدَرَجَة ، وَما قُسِّمَ فی النّاسِ شَیْءٌ أَقَلَّ مِنَ الْیَقینِ .
« از امام رضا (علیه السلام) روایت شده است که فرمود : ایمان درجه اى از اسلام بالاتر است و تقوا درجه برتر از ایمان است ، و یقین به درجه اى فوق تقواست و چیزى در میان مردم کمتر از یقین تقسیم نشده » .
آرى یقین پس از عبور از تمام مراحل اسلام و ایمان و تقوا به دست مى آید . کسى که این مراحل عالى را به دست آورد و به عرصه یقین قدم بگذارد البته شاهد عنایات مهمى از خداى بزرگ خواهد شد .
عَنْ یُونُس قالَ : سَأَلْتُ أَبی الْحَسَنِ الرِّضا (علیه السلام) عَنِ الإِیمانِ وَالاِْسْلامِ فَقالَ : قالَ
أَبُوجَعْفر (علیه السلام) : إِنّما هُوَ الاِْسْلامُ ، وَالإِیمانُ فَوْقَهُ بِدَرَجَة ، وَالتَّقْوى فَوْقَ الاِْیمانِ بِدَرَجَة وَالْیَقینُ فَوْقَ التَّقْوى بِدَرَجَة ، وَلَمْ یُقَسِّمْ بَیْنَ النَّاسِ شَیْءٌ أَقَلَّ مِنَ الْیَقینِ قالَ : قُلْتُ : فَأَیُّ شَیْء الْیَقینُ قالَ : التَّوَکُّلُ عَلَى اللهِ ، وَالتَّسْلیمُ للهِ ، وَالرِّضا بِقَضاءِ اللهِ ، وَالتَّفْویضُ إِلَى اللهِ قُلْتُ : فَما تَفْسیرُ ذلِکَ ، قالَ هکذا قالَ أَبُوجَعْفَر (علیه السلام) .
« یونس مى گوید : از حضرت رضا (علیه السلام) درباره ى ایمان و اسلام پرسیدم ، فرمود : امام باقر فرموده : اسلام است و ایمان به درجه اى فوق آن و تقوا فوق ایمان و یقین بالاتر از تقواست و چیزى کمتر از یقین بین مردم قسمت نشده است ، عرضه داشتم یقین چیست ؟ فرمود : تکیه بر خدا ، تسلیم به خدا ، رضایت به قضاى الهى ، واگذاردن برنامه به او ، عرض کردم تفسیر اینها چیست ؟ فرمود : این طور امام باقر فرمود » .
در این روایت مهم دقّت کنید ، چگونه ممکن است کسى که در همه حال تکیه بر خدا دارد ، و در همه ى شئون تسلیم حضرت اوست و به تمام داده هاى خداوند راضى است و امورش را به حق واگذار کرده و به مرتبه یقین رسیده ( که این چهار علامت نشان مى دهد که به حق الیقین رسیده ) گناه از او سر بزند ؟ آنان که به چنین مرتبه اى از یقین به دست مى یابند همانان اند که حضرت صادق درباره ى آنان مى فرماید :
وَإِذا أَشْرَقَ نُورُ الیَقینِ فی الْقَلْبِ شاهَدَ الفَضْلَ .
عَنْ أَبی عَبْدِاللهِ (علیه السلام) قالَ : مِنْ صِحَّةِ یَقینِ الْمَرْءِ الْمُسْلِم أَنْ لا یُرْضى النّاسَ بِسَخَطِ اللهِ ، وَلا یَلُومَهُمْ عَلى ما لَمْ یُؤْتِهِ اللهُ ، فَإِنَّ الرِّزْقَ لا یَسُوقُهُ حِرْصُ حَریص وَلا یَرُدُّهُ کِراهِیَّةُ کارِه ، وَلَوْ أَنَّ أَحَدَکُمْ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ کَما یَفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لاََدْرَکَهُ رِزْقُهُ ، کَما یُدْرِکُهُ الْمَوْتُ ثُمَّ قالَ : إِنَّ اللهَ بِعَدْلِهِ وَقِسْطِهِ جَعَلَ الرُّوحَ وَالرَّاحَةَ فی الْیَقینِ وَالرِّضا وَجَعَلَ الْهَمَّ وَالْحُزْنَ فی الشَّکِّ وَالسَّخَطِ .
« امام صادق (علیه السلام) فرمود : یقین در وجود مرد مسلمان علاماتى دارد و آن این است که دارنده یقین به خاطر دنیا و شئون آن خشنودى مردم را با سخط خدا معامله نمى کند و مردم را به آنچه خداوند از مال دنیا به آنان نداده سرزنش نمى نماید ; زیرا یقین دارد که خداوند بیش از آنچه در دست اوست روزى او نکرده است . رزق چیزى نیست که عامل جلبش حرص حریص باشد ، یا عوامل ردّش نگرانى شخص نگران باشد ، اگر یک نفر از شما از رزق چنانچه از مرگ فرار مى کند بگریزد بداند که روزى او به او مى رسد چنانکه مرگ به او مى رسد سپس فرمود : خداوند به عدل و دادش ، آرامش قلب و راحت بدن را در یقین و رضا قرار داده و غم و غصّه را در شکّ و تردید و ناخشنودى از داده اش قرار داده » .
امام صادق (علیه السلام) مى فرماید : رسول خدا نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه کرد که چرت مى زد و سر به زیر داشت ، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و دیده هایش به گودى نشسته بود ، به او فرمود : چگونه صبح کردى ؟ گفت : یا رسول الله در حال یقین ، رسول خدا از گفته او در شگفت شد و فرمود : براى هر یقینى حقیقت و علامتى است ، حقیقت یقین تو چیست ؟ جواب داد یقین من است که مرا در غم فرو برده و شبم را به بى خوابى کشیده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته ، جانم از دنیا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روى گردان شده تا جایى که مى بینم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در میان آنانم ، گویا مى نگرم به اهل بهشت که در نعمت اند و با یکدیگر در تعارف و به پشتى ها تکیه زده اند و گویا مى نگرم دوزخیان را که زیر شکنجهایند و فریاد مى کنند ! خیال مى کنى من الآن لغزه آتش دوزخ را مى شنوم که در گوشم مى گردد و مى چرخد .
رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به اصحابش فرمود : این بنده اى است که خدا دلش را به نور ایمان روشن کرده سپس فرمود : اى جوان آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى کن ، سپس جوان گفت : یا رسول الله دعا کن که به همراه تو شربت شهادت بنوشم ، پیامبر برایش دعا کرد ، چیزى نگذشت که در یکى از جنگ ها پس از نه تن شهید شد و او نفر دهم بود .
مجلسى در ذیل این روایت مى گوید : در قلب انسان پرده هایى ست تاریک و تیره که نمى گذارند نور حقیقت در آن بتابد ، و با خموشى و بى خوابى و گرسنگى و مراقبت دائم این پرده ها دریده شود و حقیقت تجلى مى کند . سپس علامه مى فرماید در حدیث نبوى به برخى از این پرده ها اشاره شده است که فرمود : اگر شیاطین گرد دل آدمیزاد نگردند به ملکوت آسمان چشم اندازند .
البته براى از بین بردن این پرده ها و غبار کدورتها ، بهترین راه اجراى فرامین حق و دورى از هر گناه صغیره و کبیره است و اگر انسان بتواند چهل روز وجودش را از غیر حق پاک کند ، این نور تجلى خواهد کرد و چشمه هاى حکمت از قلب بر زبان جارى خواهد شد ، چنانچه در روایتى به همین معنا اشاره شده :
من أَخْلَصَ للهِ أَرْبَعینَ صَباحاً ظَهَرَتْ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ یَنابیعُ الْحِکْمَةَ .
و چون آن نور درآید انسان موفق به مشاهده الطاف خاصّه ربّانى خواهد شد و به قول حضرت صادق (علیه السلام) :
وَإِذا أَشْرَقَ نُورُ الیَقینِ فی الْقَلْبِ شاهَدَ الفَضْلَ .
* وَإِذا تَمَکّنَ مِنْهُ رَجا
چون یقین در قلب انسان جاى گرفت ، امید به عنایات الهى ، و ثواب جزیل خداوندى و از همه مهمتر امید رسیدن به مطلوب و معشوق حقیقى و رسیدن به مقام قرب پروردگار پدیدار خواهد گشت .
* وَإِذا وَجَدَ حَلاوَةَ الرَّجا طَلَبَ
چون شیرینى و لذّت امید را یافت ، آتش طلب به تمام معنى در دل او شعلهور شود و به طلب مطلوب خود که قرب الهى است با تمام جدیّت برخواهد خواست و آن آتش به سعى او در این زمینه ، قوّت خواهد گرفت و لحظه اى از فعالیّت براى رسیدن به او غافل نخواهد شد ، که گفته اند : وعده وصل چون شود نزدیک *** آتش شوق تیزتر گردد
* وَإِذا وَفِقَ لِلْطَّلَبِ وَجَدَ
و چون توفیق طلب مطلوب را یافت و به خاطر طلب به کوشش برخاست و به وسیله ریاضات شرعى و مجاهدات نفسانى و آراسته شدن به حسنات و پاک گشتن از رذائل ، از قیود شیطانى و هواجس نفسانى و پابندى مادّى رهایى یافت ، معشوق را مى یابد و فانى در او مى گردد و موجودیّت او تبدیل به یک موجودیّت الهى صرف مى گردد . این مقام همان مرحله ى یافتن است که در این زمینه گفته اند :
* مَنْ طَلَبَ شَیْئاً وَجَدَّ وَجَدَ وَمَنْ قَرَعَ باباً وَلَجَّ وَلَجَ .
« آن کس که به طلب چیزى برآید و بر آن اصرار و جدیّت کند آن را خواهد یافت » .
* وَإِذا تَجَلّى ضِیاءُ الْمَعْرِفَةِ فی النُّؤادِ هاجَ ریحُ الْمَحَبَّةِ .
هنگامى که عارف حجاب هاى ظلمانى را بر اثر دستورات الهى از آینه ى دل و نفس زدود ، وقتى که نیّتى براى عارف جز خدا نماند ، زمانى که براى عارف همّتى به جز رسیدن به مقام قرب باقى نبود ، نور معرفت تابیدن مى گیرد ; معرفت به اینکه در مملکت وجود جز او دیارى نیست ، و چون نور معرفت در دل تجلّى کند نسیم عشق بوزد ، آن عشقى که اصل اصول است ، و سرمایه اى جز آن نیست عشق به خدا ، عشق به اوامر و نواهى او ، عشق به رسالت انبیا و امامت امامان . عشق به عمل صالح ، عشق به اخلاق حسنه و عشق به حرکت به سوى او ، و قبول تحمل هر مصیبتى در راه رسیدن به مقام قربش .
* وَإِذا هَاجَ ریحُ الْمَحَبَّةِ اسْتأْنَسَ فی ظِلالِ الْمَحْبُوبِ
چون نسیم محبّت به آن کیفیّت که در بالا گفته شد بوزد ، هیچ وحشتى از هیچ چیزى براى انسان نخواهد ماند ، از برکت آن نسیم الهیه در سایه ى محبوب واقعى قرار مى گیرد و با معشوق خود مأنوس شده و همنشین با دوست واقعى و مطلوب حقیقى مى گردد . و چون انس به محبوب آمد ، از چیز دیگرى لذّت نخواهد برد و هیچ عاملى قدرت برگرداندن او را از این راه ندارد .
موحد چو در پاى ریزى زرش***وگر تیغ هندى نهى بر سرش
نباشد امید و هراسش زکس***بر این است آیین توحید و بس
به خاطر این انس و لذت بردن از آن ، که نتیجه عشق واقعى است ، امام در جمله بعد مى فرماید :
* وَآثَرَ الْمَحبُوبَ عَلى ما سِواهُ .
و این وقت است که محبوب را بر آنچه غیر اوست او ترجیح داده و در زندگى خود او را بر هر چیزى مقدم مى دارد . اراده او و خواسته او و همّت او به طور کامل اراده و خواسته معشوق خواهد شد و اگر همه ى دنیا از او برگردند ، او به محبوبش انس بیشتر و عشق شدیدتر پیدا خواهد کرد .
* وَباشَرَ أَوامِرَهُ وَاجْتَنَبَ نَواهِیهِ
چون به محبوب برسد ، در حقیقت از اختیار ناس و نفس درآمده و در اختیار مولا قرار گرفته ، امرى جز امر و نهى او نمى ماند ; زیرا بریده از نفس و خلق چگونه محکوم نفس و خلق است ؟ و متّصل به او چگونه بریده از امر و نهى است ؟ در آنجا برایش یقینى است که اجراى اوامر و نواهى مولا باعث اتصال بیشتر است ، از این جهت است که بر شدت عبادت افزوده مى گردد ، و امر و نهى متوجّه او نخواهد شد ; مگر اینکه آن را به اجرا بگذارد .
* وَإِذا اسْتَقامَ عَلى بَساطِ الأُنْسِ بِالْمَحْبُوبِ مَعَ أَداءِ أَوامِرِهِ وَاجْتِنابِ نَواهِیهِ وَصَلَ إِلى رُوحِ الْمُناجاة
چون عارف ، متمکّن بر بساط انس با محبوب حقیقى شد ، و اوامر و نواهى او را به اجرا گذاشت روح مناجات را یافته و به جایى مى رسد که ترک عبادت آن هم نه تنها واجبات بلکه سنّتها برایش از قبیل جدا شدن ماهى از آب است و از این کلام استفاده مى شود که کسالت و کاهلى در عبادت نشانه ى دورى از جناب اوست و میل و رغبت به آن دلیل قرب و علامت توجّه به جلال و جمال اوست . از نبى اکرم نقل شده که در وقت رسیدن اوقات نماز به بلال مى فرمود : أرحنا یا بلال ، یعنى ما را راحت کن ، یعنى اذان بگو تا ما به عبادت حق که راحت و لذّت ما در آن است مشغول شویم .
حفظ اوامر و نواهى حق بالاترین ادب انسان به مولاست ، و بساط انس با او به وسیله دستوراتش براى آدمى حاصل مى گردد .
با ادب به مقام انس مى توان رسید و عنایت انس آن است که دل به دوست شاد باشد و شاد بودن دل به دوست آن است که جز دوست او را به کار نیاید .
و اگر به اندازه ى هر دو عالم نعمت پیش او آرند ، او را شادى نشاید ، زیادت شادى به چیزى جز دوست ، نشان نقصان محبّت است.
و اگر هر دو عالم بلا پیش او آرند از جا نرود ، از بهر آن که چیزى از جا رفتن در وقت دعوى محبت دلیل فراغت سر است از محبت .
و معنى وحشت از غیر گرفتن ، آن است کز بهر خویش ، با دوست ، هیچ انبساط نماند ، نه تقاضاى نفع و نه تقاضاى دفع ضرر بلکه «مقام تسلیم» .
و با دوست چنان خوش گردد که اگر عطا منع کند نگوید چرا کردى ، و اگر بلا برگمارد نگوید چرا گماشتى .
و چون حق سبحانه و تعالى خواهد ، دل دوستى را با خویش به انس آرد یا مادام نیکى خویش بر او متواتر دارد ، یا بلاى غیر خویش به او باز نماید ; تا از غیر او گریزان باشد .
و هر وقت که انس با حق شدت گیرد ، وحشت از خلق فزونى یابد و علامت انس آن است که صاحب او را وحشت پدید آید از دنیا و از خلق ، مگر با اولیاى خداى که انس گرفتن با اولیا انس است با خداى و هرکه با خلق انس گرفت بر بساط فرعونیان ساکن شد ، خداى را باش و اگر نه خود مباش ، انس آن است که از ماسوى الله وحشت در تو پدید آید .
و حجاب میان بنده و خدا ، آسمان و زمین و عرش و کرسى نیست خیال و اوهام و منیّت تو حجاب است . از میان برگیر و به خداى بشتاب . باید که اگر در خلوت باشى خداى را ببینى و اگر با خلق باشى خداى را ببینى و هرچه جز حق بود نزدیک تو باطل بوده و تغیّر عالم سر تو را نجنباند و بلاى حق مهر تو را کم نکند .
هیبت حسنش چو بر بودت زخویش***پرده حشمت براندازد زپیش
هرکه غیرست از میان بیرون شود***پس امید از بیم مرد افزون شود
مجلس بخشایش آمد این بساط***عشقبازان را مقام انبساط
مایه سودا از این بازار خاست***پس کلیم الله حق دیدار خواست
چون نسیم این چمن پیدا شود***بلبل جان در قفس شیدا شود
سالک از اول چو بشناسد مقام***انس او با طاعت و ذکرت مدام
آن که صاحب حال باشد نام او***با صفات حق بود آرام او
آن که او را انس با ذات خداست***بحر تمکین است و غواص بقاست
* وَمِثالُ هذِهِ الأُصُولِ الثَّلاثَةِ کَالْحَرَمِ وَالْمَسْجِدِ وَالْکَعْبَةِ فَمَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ آمِنَ مِنَ الْخَلْقِ ، وَمَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدِ آمَنَتْ جَوارِحُه أَنْ یَسْتَعْمِلَها فی الْمَعْصِیَةِ ، وَمَنْ دَخَلَ الْکَعْبَةِ آمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ یَشْغَلَهُ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللهِ
مثال خوف و رجا و محبّت همانند حرم و مسجد و کعبه است . کسى که وارد منطقه حرم مى شود از آزار خلق درامان است ، زیرا وارد در حریم ، بسیارى از برنامه هاى عادى بر او حرام و ممنوع است چه رسد به برنامه ها تحریم شده ، چنانکه وارد شده به حرم از دیگران درامان است ، وارد شده به منطقه خوف از عذاب دنیا و آخرت درامان است ، چرا ؟ براى این که خائف از مقام خدا قائم به امر و نهى الهى است ، و اجراى دستورات خداوند بهترین منطقه امن از خزى دنیا و عذاب آخرت است .
و کسى که وارد مسجدالحرام شود ، در حقیقت وارد مرکز معشوق و منطقه ى محبوب شده است ، قرآن درباره ى وارد به مسجد مى گوید : ( ومن دخله کان آمناً ... )مهمان دوست ، و وارد به حضور مولا مگر کارى غیر از خواسته مولا انجام مى دهد ، مگر ممکن است جوارح او آلوده به معصیت شود ، آنجا که علّتى و سببى براى گناه یافت نمى شود ، آنجا فقط جاى توجه به محبوب و انجام خواسته هاى اوست . و به همین خاطر مجرى برنامه ى دوست به حضرت او حُسن ظنّ پیدا کرده و قلبش از امید به رحمت و عنایت او آکنده مى شود ، و خدا هم برابر با روایات گذشته با بنده اش برابر با حسن ظنّ عبد و خوفى که از مقام مولا دارد ، عمل مى کند .
و کسى که وارد خانه شود ، جز اینکه مشغول به صاحب خانه باشد کارى از او ساخته نیست ، همچنین قرار گرفته در منطقه ى محبّت ، عشقى به جز عشق مولا و محبّتى جز محبّت به دوست احساس نمى کند ، و محبّت هرگز از یاد او نرفته و پس از رسیدن به این محبّت ، هیچ محبّتى را نمى تواند مقدّم بر آن بدارد . این است که فقط او را مى خواهد و هرچه را هم بخواهد براى او مى خواهد.
* فَانْظُرْ أَیُّهَا الْمُؤْمِنُ ، فَإِنْ کانَتْ حَالَتُکَ تَرْضاها لِحُلُولِ الْمَوتِ فَاشْکُرِ اللهَ عَلى تَوْفیقِهِ وَعِصْمَتِهِ
راستى خوب فکر کن ، در خویش دقت نما ، به نفس اندیشه بنما ، اگر حال تو نسبت به مردم چنین است ، که مرگ براى تو خوشایند است پس خدا را به این حال و بر اینکه تو را توفیق اجراى واجبات و ترک محرّمات داده و تو را از خطا و گناه و افتادن در چاه هلاکت حفظ فرموده شکر کن که چنین حالى نسبت به مرگ نتیجه ى عمل صالح و اخلاق حسنه و دورى جستن از گناه است . چنانچه حال اولیاء نسبت به مرگ چنین بوده است . مگر نشنیدى امام عارفان پس از ضربت پسر مرادى گفت : فزتُ وَربّ الکعبة ، یا على اکبر به حضرت حسین (علیهما السلام)عرضه داشت : لا نُبالِی بِالْمَوْتِ ، کسى باید از مرگ بترسد که به فکر مولا و در اندیشه عقبى نبوده و نباشد . چنانچه از ابوذر پرسیدند : چرا چنین است که بعضى از مرگ و مردن مى ترسند و از حلول آن خائف و هراسانند و بعضى آرزو دارند مرگ برسد و بدان راضى اند ؟ پاسخ داد : آنان که از مرگ مى ترسند کسانى هستند که دنیاى خود را معمور و آخرتشان را خراب کرده اند و معلوم است که انتقال از آبادى به خرابى موجب ترس است و آنان که از موت راضى اند آخرت ایشان معمور است ، و دنیاى آنان پیش آنان بى ارزش و خرابه اى بیش نیست البته انتقال از خرابى به آبادى موجب رضایت است :
الدنیا سجن المؤمن وجنّة الکافر .
* وَإِنْ تَکُنْ الأُخْرى فَانْتَقِلْ عَنْها بِصِحَّةِ العَزیمَةِ وَأنْدَمْ عَلى ما سَلَفَ مِنْ عُمْرِکَ فی الْغَفْلَةِ
اما اگر حال تو نسبت به مرگ حال اکراه و تنفّر است با عزمى درست از این حال به آن حال الهى سفر کن ; زیرا کراهت از مرگ نشانه ى قساوت قلب است . بر گذشته ى خود که نسبت به خالق و خلق در غفلت بود ، و به سبب آن غفلت دچار حق الله و حق الناس شدى پشیمان شو و در تدارک حق الناس و حق الله برآى ، که در دنباله ى حق الله و حق الناس مشکلات و گرفتارى اخروى فراوان است .
* وَاسْتَعِنْ بِاللهِ عَلى تَطْهِیرِ الظّاهِرِ مِنَ الذُّنُوبِ ، وَتَنْظیفِ الْباطِنِ مِنَ الْعُیُوبِ
از خداوند مهربان براى پاک شدن اعضایت از گناه کمک بخواه ، و براى طهارت باطنت از همه ى عیوب مدد بجوى و بدان که در قرآن و روایات وارد شده که بهشت جاى پاکان است در قرآن آمده است : ( الطیّبات للطیّبین ) و در روایتى آمده است :
والجنّة لا یدخلها إلاّ الطیّب .
* وَاقْطَعْ زِیادَةَ الْغَفْلَةِ مِنْ قَلْبِکَ
و زیادى غفلت را از قلب خود قطع کن ، و هرگز از یاد مرگ و ذکر خدا غافل مباش . قید زیاده در متن روایت اشاره به آن است که بعضى از غفلت ها از لوازم حالات بشرى است و احتراز از آنها ممکن نیست ، پس غفلتى که امام امر به قطع آن مى کند زاید بر غفلت طبیعى است .
* وَاطْفِ نارَ الشَّهْوَةِ مِنْ نَفْسِکَ
و آتش شهوت را از نفس خاموش کن ، و با نفس به همان مقدار معامله کن که خداوند مهربان اجازه داده ، نه به آن مقدارى که خود نفس از تو مى طلبد ، که اگر خواهش هاى نفسانى میدان پیدا کنند بزرگترین ضربه را بر انسان مى زنند ; چنانچه نبى اسلام فرموده :
أَعْدا عَدُوّک نَفْسَکَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیْکَ .
« دشمن ترین دشمنانت همان نفس توست که بین دو پهلویت قرار گرفته » .
خداوند مهربان به همه ما توفیق آراسته شدن به آنچه که در این روایت ذکر شده مرحمت فرماید و ما را در مسیر انسان الهى شدن و خلیفة الله شدن قرار بدهد .
منبع: http://erfan.ir
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد