راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

حقیقت باطن عارفان

حقیقت باطن عارفان قالَ الصَّادِقُ  علیه‏السلام :نَجْوَىَ الْعارِفینَ تَدورُ عَلى ثَلاثَةِ أُصُولٍ : الخَوْفُ وَالرَّجاءُ وَالحُبُّ .فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ ، وَالرّجاءُ فَرْعُ الیَقینِ ، وَالْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ .فَدَلیلُ الْخَوفِ الهَرَبُ ، وَدَلیلُ الرَجاءَ الطَّلَبُ ، وَدَلیلُ الحُبّ إیثارُالْمَحْبُوبِ عَلى ما سِواهُ .فَإِذا تَحَقَّقَ الْعِلمُ فى الصَّدْرِ خافَ ، وَإِذا صَحّ الخَوفُ هَرَبَ ، وَإِذا هَرَبَ نَجا ، وَإِذا أَشْرَقَ نُورُ الیَقینِ فى الْقَلْبِ شاهَدَ الفَضْلَ وَإِذا تَمَکّنَ مِنْهُ رَجا وَاِذا وَجَدَ حَلاوَةَ الرَّجَا طَلَبَ ، وَإِذا وُفِّقَ لِلْطَّلَبِ وَجَدَ ، وَإِذا تَجَلّى ضِیاءُ الْمَعْرِفَةِ فى الفُؤادِ هاجَ ریحُ الْمَحَبَّةِ ، وَإِذا هَاجَ ریحُ الْمَحَبَّةِ إِسْتأْنَسَ فى ظِلالِ الْمَحْبُوبِ وَآثَرَ الْمَحبُوبَ عَلى ما سِواهُ ، وَباشَرَ أَوامِرَهُ وَاجْتَنَبَ نَواهِیهِ .وَإِذا اسْتَقامَ عَلى بَساطِ الأُنْسِ بِالْمَحْبُوبِ مَعَ أَداءِ أَوامِرِهِ وَاجْتِنابِ نَواهِیهِ وَصَلَ إِلى رُوحِ الْمُناجاة .وَمِثالُ هذِهِ الأُصُولِ الثَّلاثَةِ کَالْحَرَمِ وَالْمَسْجِدِ وَالْکَعْبَةِ فَمَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ أَمِنَ مِنَ الْخَلْقِ ، وَمَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدِ أَمِنَتْ جَوارِحُهُ أَنْ یَسْتَعْمِلَها فى الْمَعْصِیَةِ ، وَمَنْ دَخَلَ الْکَعْبَةَ أَمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ یَشْغَلَهُ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللّهِ .فَانْظُرْ أَیُّهَا الْمُؤْمِنُ ، فَإِنْ کانَتْ حَالَتُکَ حالَةً تَرْضاها لِحُلُولِ الْمَوتِ فَاشْکُرِ اللّهَ عَلى تَوْفیقِهِ وَعِصْمَتِهِ ؛ وَإِنْ تَکُنْ الأُخْرى فَانْتَقِلْ عَنْها بِصِحَّةِ العَزیمَةِ وَانْدَمْ عَلى ما سَلَفَ مِنْ عُمْرِکَ فى الْغَفْلَةِ ، وَاسْتَعِنْ بِاللّهِ عَلى تَطْهِیرِ الظّاهِرِ مِنَ الذُّنُوبِ ، وَتَنْظیفِ الْباطِنِ مِنَ الْعُیُوبِ، وَاقْطَعْ زِیادَةَ الْغَفْلَةِ مِنْ قَلْبِکَ وَاَطْفِ نارَ الشَّهْوَةِ مِنْ نَفْسِکَ .[ قالَ الصَّادِقُ  علیه‏السلام : نَجْوَىَ الْعارِفینَ ]
امام صادق  علیه‏السلام در ابتداى این روایت مى‏فرماید : سرّ وجود عارفان  و حقیقت باطن آنان بر سه اصل استوار است : بیم ، امید ،..................
http://up.iranblog.com/2161/1269554113.gif


حقیقت باطن عارفان

قالَ الصَّادِقُ  علیه‏السلام :نَجْوَىَ الْعارِفینَ تَدورُ عَلى ثَلاثَةِ أُصُولٍ : الخَوْفُ وَالرَّجاءُ وَالحُبُّ .فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ ، وَالرّجاءُ فَرْعُ الیَقینِ ، وَالْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ .فَدَلیلُ الْخَوفِ الهَرَبُ ، وَدَلیلُ الرَجاءَ الطَّلَبُ ، وَدَلیلُ الحُبّ إیثارُالْمَحْبُوبِ عَلى ما سِواهُ .فَإِذا تَحَقَّقَ الْعِلمُ فى الصَّدْرِ خافَ ، وَإِذا صَحّ الخَوفُ هَرَبَ ، وَإِذا هَرَبَ نَجا ، وَإِذا أَشْرَقَ نُورُ الیَقینِ فى الْقَلْبِ شاهَدَ الفَضْلَ وَإِذا تَمَکّنَ مِنْهُ رَجا وَاِذا وَجَدَ حَلاوَةَ الرَّجَا طَلَبَ ، وَإِذا وُفِّقَ لِلْطَّلَبِ وَجَدَ ، وَإِذا تَجَلّى ضِیاءُ الْمَعْرِفَةِ فى الفُؤادِ هاجَ ریحُ الْمَحَبَّةِ ، وَإِذا هَاجَ ریحُ الْمَحَبَّةِ إِسْتأْنَسَ فى ظِلالِ الْمَحْبُوبِ وَآثَرَ الْمَحبُوبَ عَلى ما سِواهُ ، وَباشَرَ أَوامِرَهُ وَاجْتَنَبَ نَواهِیهِ .وَإِذا اسْتَقامَ عَلى بَساطِ الأُنْسِ بِالْمَحْبُوبِ مَعَ أَداءِ أَوامِرِهِ وَاجْتِنابِ نَواهِیهِ وَصَلَ إِلى رُوحِ الْمُناجاة .وَمِثالُ هذِهِ الأُصُولِ الثَّلاثَةِ کَالْحَرَمِ وَالْمَسْجِدِ وَالْکَعْبَةِ فَمَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ أَمِنَ مِنَ الْخَلْقِ ، وَمَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدِ أَمِنَتْ جَوارِحُهُ أَنْ یَسْتَعْمِلَها فى الْمَعْصِیَةِ ، وَمَنْ دَخَلَ الْکَعْبَةَ أَمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ یَشْغَلَهُ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللّهِ .فَانْظُرْ أَیُّهَا الْمُؤْمِنُ ، فَإِنْ کانَتْ حَالَتُکَ حالَةً تَرْضاها لِحُلُولِ الْمَوتِ فَاشْکُرِ اللّهَ عَلى تَوْفیقِهِ وَعِصْمَتِهِ ؛ وَإِنْ تَکُنْ الأُخْرى فَانْتَقِلْ عَنْها بِصِحَّةِ العَزیمَةِ وَانْدَمْ عَلى ما سَلَفَ مِنْ عُمْرِکَ فى الْغَفْلَةِ ، وَاسْتَعِنْ بِاللّهِ عَلى تَطْهِیرِ الظّاهِرِ مِنَ الذُّنُوبِ ، وَتَنْظیفِ الْباطِنِ مِنَ الْعُیُوبِ، وَاقْطَعْ زِیادَةَ الْغَفْلَةِ مِنْ قَلْبِکَ وَاَطْفِ نارَ الشَّهْوَةِ مِنْ نَفْسِکَ .[ قالَ الصَّادِقُ  علیه‏السلام : نَجْوَىَ الْعارِفینَ ]
امام صادق  علیه‏السلام در ابتداى این روایت مى‏فرماید : سرّ وجود عارفان  و حقیقت باطن آنان بر سه اصل استوار است : بیم ، امید ،
محبّت .گرچه در سطور گذشته مسائل قابل توجّهى در رابطه با عرفان و عارف گذشت ،امّا احساس مى‏شود لازم است توضیح بیش‏ترى در این زمینه ارائه گردد ، تا عارفانى که در فرمایش امام معصوم  علیه‏السلامآمده‏اند چهره روشن‏ترى از خود نشان دهند ، سپس
به تفسیر سه اصل بیم ، امید ، محبّت اقدام شود .
عارف : انسانى است که با کمک‏گیرى از فرهنگ وحى و سنن انبیا و روش ائمه طاهرین  علیهم‏السلام به شناخت مبدأ و معاد و حقایق اصیل ، وواقعیت‏هاى مبنایى موفّق شده و عملاً به آن حقایق و واقعیّت‏ها آراسته گشته .
عارف : انسانى است که دل به نور توحید برافروخته و با توجّه به قرآن با چشم دل به مشاهده قیامت برخاسته و با تکیه بر حقیقت توحید و معاد ، عقاید و اخلاق و اعمال خود را از آلودگى‏ها پیراسته و جان و دل و اعضا و جوارح خویش را با فیوضات الهیّه آراسته و در راه علم و عمل مجاهده کرده و در مملکت پاک خلوص مسکن گرفته است .
 عارف : انسانى است که جز خدا نبیند و جز خدا نداند و جز خدا نخواهد ، و جز خدا نگوید و جز خدا نشنود و جز به خدا میل نکند و جز به سوى خدا نرود .
عارف : آگاه به حقوق حقّ و خلق و رعایت کننده هر دو حقوق در تمام زمینه‏هاى حیات و زندگى است .
عارف : دقیقه‏اى از عمر هدر ندهد و جز خواسته حضرت ربّ العزّه نطلبد و به غیر صراط مستقیم نرود و از عاشقان جمال جدا نشود و از هدایت گمراهان و علاج بیماران غفلت نکند .
عارف : براى خدا بنده‏اى است نیکو و براى خلق خدا انسانى است خوشخو .
عارف : هم چون زمین منبع فضل و فیض و چون خورشید حرارت‏بخش و چون باران بهاران منشأ خیر و برکت .
عارف : هم چون زنبور عسل نوشش براى دوستان و نیشش براى دشمنان است .
عارف : غرق در دریاى اطاعت ، وجودى است متّحد با عبادت ، حقیقتى است متّصف به کرامت و براى خلق خدا دریایى است از برکت .
عارف : انسانى است والا و در آدمیت و انسانیت در افقى است بالا و در میان مردم گوهرى است اعلا و براى جامعه انسانى چراغى است راه‏گشا .
عارف : گلى است بى‏خار ، براى دین یاور با منفعتى است و یار ، در سخن گفتن با مردم موجودى است هشیار ، در میان غفلت‏زدگان انسانى است بیدار ، در برخورد با خلق خدا منبعى است دین‏دار ، در راه حق موجودى است پرکار و واقعیت‏هاى هستى را نقطه پرگار و در باغ انسانیّت درختى است پربار و از تمام حرکاتش صفات خداوندى نمودار .
عارف : فرمان حق را برده ، در این پیشگاه دل سپرده و جان به عشق محبوب زنده نموده و از شیطان بار نبرده و جز حق نگفته و غیر حق ندیده :
 
به صحرا بنگرم صحرا تو وینم
 به دریا بنگرم دریا تو وینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
 نشان از قامت رعنا تو وینم 
 
عارف : انسانى است شاگرد مکتب انبیا و همنشین با اولیا ، در بندگان حضرت اللّه از اصفیا و به راه سیر و سلوک بینا و به اجراى دستورهاى مولا توانا و زبانش به عشق و ذکر حق گویا و در جستجوى حقیقت همیشه پویا و به اسرار خزانه محبوب دانا .
عارف : انسانى است به رموز بندگى آگاه و در تمام لحظات حیات رهرو راه و روشنى‏بخش دل گمراه و نجات دهنده سرنگون شده در چاه و به نیمه شب مونس و همدم آه و حضرت مالک الملوک را خادم درگاه و در تمام اوقات حاضر درگاه و مبرّاى از آلوده شدن به حبّ جاه و فقط و فقط خواهنده اللّه .
 
خوشا آنان که اللّه یارشان بى
 که حمد وقل هواللّه کارشان بى
خوشا آنان که دائم در نمازند
 بهشت جاودان بازارشان بى 
 
عارف : انسانى است عاشق خدا ، مجاهد فى سبیل اللّه ، آراسته به اخلاق پاکان ، همراه و همراز نیکان ، دور کننده از کافران و مشرکان ، شمع بزم شاهدان ، دپاک و پاکیزه از خوى ددان و طبیب درد دردمندان و دستگیر مستمندان و امید ناامیدان و در راه وصال شهیدى از شاهدان .
عارف : انسانى است با دل خاشع ، از همه جهت متواضع ، در برابر مردم مؤمن خاضع ، مال و جان را در راه خدا بایع ، نکات حیاتش براى درس‏آموزى نسبت به دیگران از بهترین وقایع ، نور دل و جانش همه‏جا شایع ، در علم و عمل و کرامت و فضیلت چشمه‏اى نابع ، آثار بندگى حق از چهره‏اش ساطع ، در برابر دشمنان حقّ و حقیقت شمشیرى است قاطع ، اعماق جانش خزینه‏اى است از ودایع ، در همه
عمر از لقمه حرام جائع ، براى نیازمندان انسانى نافع ، وسوسه شیطان و اهل باطل را از دل هر کسى دافع ، جز از حضرت مولا ندارد توقّع منافع ، از خواسته‏هاى حضرت محبوب هیچ چیز نیست او را مانع ، هم اوست بین خلق و حق شافع ، مقام انسانى خود را به وسیله بندگى خالص رافع ، دل آگاهش هم چون برق لامع ، فرمان حقّ و انبیا و امامان  علیهم‏السلام را وجودى است سامع ، مقام علم و عمل و اخلاق را منبعى است جامع .
عارف : انسانى است شیدا ، عباداتش عین خلوص و تقوا ، قدرش مجهول و ناپیدا ، مشتاق وصال مولا ، تمام شؤون زندگى از او هویدا ، پاک از خزى دنیا ، مصون از عقاب عقبى ، دارنده دلى با صفا ، بر عهد و پیمان مولا با وفا ، خلق خدا را به دور از جور و جفا ، درد اهل درد را شفا ، به خاطر حفظ اخلاصْ مسکن گرفته در خفا ، هم چون ناى فریاد غیب را بهترین نوا .
 
ما چو ناییم و نوا در ما زتوست
 ما چو کوهیم و صدا در ما زتوست
ما عدم‏هاییم و هستى‏هاى ما
 تو وجود مطلقى فانى نما
ما همه شیران ولى شیر علم
 حمله‏شان از باد باشد دمبدم
حمله‏شان پیداست و نا پیداست باد
 آن که ناپیداست هرگز گُم مباد 
 
عارف : انسانى است که او را نیازى به خلق خدا نیست ، آنى از یاد محبوب جدا نیست ، هرگز روى‏گردان از بلا نیست ، نوایش جز مناجات با مولا نیست ، با عشق حضرت جانان توجّهش به دنیا و عقبى نیست ، رفیق راهش غیر اهل ولا نیست  مکتبش جز مکتب انبیا نیست ، چراغ محفلش جز نور اولیا نیست ، هم چون او کسى به اسرار راه دانا نیست ، جز کلام حقّ و حقیقت کتابى را خوانا نیست ، اگرچه جز خدا نبیند و غیر خدا نخواهد ولى به خاطر نور بخشیدن به حیات دیگران از پیر و برنا جدا نیست ، قبله جانش جز مولا نیست ، همّتش جز رسیدن به مقام اعلا نیست ، از قید عشق دوست هرگز رها نیست ، زبانش جز به ذکر دوست گویا نیست ، گوشش جز در برابر خواست معشوق شنوا نیست ، غیر دریاى محبّت جایى در شنا نیست ، با غیر محبوب ابدى آشنا نیست ، هرگزش بر سر دنیا و مادیّت با کسى دعوا نیست ، در درونش جز عشق شدید مولا غوغا نیست ، او را در دنیا جز غم دوست بلا نیست ، قدر و منزلتش در میان خلق عالم برملا نیست ، در عمق جان و هستى‏اش ذرّه‏اى هوس و هوى نیست ، او را جز رضاى دوست رضا نیست ، بر زبانش جز حمد و تسبیح و تهلیل و سخن نیکو و ثناى اللّه ادّعا نیست .
عارف : در اصطلاح بیداران راه و نیازمندان درگاه و عاشقان آگاه ، انسانى است که نفس خود را به حسب قوّه نظریّه کامل کرده و علم به حقایق را به قدر توان تحصیل نموده و از صفات رذیله و عقاید خبیثه خود را پاک ساخته و خویش را به اعتقادات حقّه و کمالات الهیّه آراسته نموده .
عارف : انسانى است که داراى علم و عمل است و تمام اوامر الهى را گردن نهاده و از آنچه نهى شده کناره گرفته و به خاطر ریاضت شرعیّه و عبادت الهیّه داراى قوّت و قدرت عملى گشته .
عارف : در زبان اهل ذوق و ارباب شوق و مستان میخانه عشق ، انسانى است که علاوه بر کمال معرفت و عمل ، جمیع قوا و اعضا و جوارح او براى خدا شده و در حقیقت داراى مقام فناء فى اللّه گشته و خلاصه جز یکى نخواهد و جز یکى نداند . مى‏گویند دو نفر با هم در حساب کار و کسب اختلاف داشتند ، براى حلّ اختلاف به کمک دهنده‏اى محتاج شدند ، عارفى بر آنان گذشت ، از او کمک طلبیدند ، چون هر کدام اعداد دفتر خویش را به او عرضه کردند ، او غیر یکى نگفت . پرسیدند مگر دیوانه‏اى که ما چون هریک از اعداد خود را به تو مى‏گوییم غیر یکى نمى‏گویى و از یکى نمى‏گذرى ؟ گفت : چه کنم که جز یکى ندانم و غیر یکى به خاطرم نمى‏گذرد .
عارف : انسانى است که علاوه بر دو قوّه علم و عمل تمام وجود او متوجّه حق باشد و در اجراى واجبات و ترک محرّمات و بجاى آوردن نوافل سستى نورزد و این همه با اتّصال به فرهنگ انبیا و امامان  علیهم‏السلام که همان فرهنگ وحى است میسّر است و چون عارف این سیر و سفر را ادامه دهد به مقام فناء فى اللّه و سپس بقاء باللّه مى‏رسد .

این طرفه آتشى که دمى برقرار نیست
 گر نزد یار باشد و گر نزد یار نیست
صورت چه پاى دارد کاو را ثبات نیست
 معنى چه دست گیرد چو آشکار نیست
عالم شکارگاه و خلایق همه شکار
 غیر نشانه‏اى زامیر شکار نیست
هر سوى کار و بار که ما میر و مهتریم
 و آن سو که بارگاه امیرست باز نیست
اى روح دست برکن و بنماى رنگ خوش
 کاین‏ها همه بجز کف و نقش و نگار نیست
هرجا غبار خیزد آن جاى لشکرست
 کآتش همیشه بى‏تف و دود بخار نیست

 برگرفته از کتاب عرفان اسلامی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد