راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

حمد و سپاس الهى

  1. حمد و سپاس الهى

                                                                        بسم‏الله‏الرحمن‏الرحیم


أَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذى  نَوَّرَ قُلُوبَ الْعارِفینَ بِذِکْرِهِ ، وَقَدَّسَ أَرْواحَهُمْ بِسِرِّهِ وَبِرِّهِ ، وَطَهَّرَ أَفْئِدَتَهُمْ لِفِکْرِهِ ، وَشَرَحَ صُدُورَهُمْ بِنُورِهِ ، وَأَنْطَقَهُمْ بِبَیانِهِ ، وَشَغَلَهُمْ بِخِدْمَتِهِ ، وَوَفَّقَهُمْ لِعِبادَتِهِ ، وَاسْتَعْبَدَهُمْ بِالْعِبادَةِ عَلى مُشاهِدَتِهِ ، وَدَعاهُمْ إِلى رَحْمَتِهِ ، وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ إِمامِ الْمُتَّقینَ ، وَقائِدِ الْمُوَحِّدینَ ، وَمُونِسِ الْمُقَرَّبینَ وَعَلى آلِهِ الْمُنْتَخَبینَ [ أَلْحَمْدُ للّهِِ ]تمام سپاس و حمد و مدح و شکر براى خداوندى است که مستجمع جمیع صفات کمالیّه و منزّه از تمام عیوب و نقایص است . اختصاصِ تمام سپاس و ستایش براى خداوندى متعال ، به خاطر این است که وجود مقدّسش خالق و صاحب جهان و پرورش دهنده و حافظ تمام موجودات ،مبدأ رحمت و عنایت نسبت به تمام عوالم ظاهر و باطن است .
یکى از عارفان دل سوخته در حمد حضرت احدیّت چنین تقریر فرموده است : ریاض حمد و ثنا و حدائق سپاس بى‏منتها ، مختص واجب الوجودى است جلّ شأنه وعمّ اِحسانُه که از فیض بى‏نهایت و فرط مرحمت ، ریاحین موجودات را از گلشن عدم به چمن وجود جلوه داده است . کریمى که از کمال احسان ، نهال وجود بنى‏آدم را به آبیارى  وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِى آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ   به ثمرِ  إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِیفَةً   مثمر و بارور فرمود .
 
من صورتى به صورت انسان ندیده‏ام
 آیینه‏اى بدین صفت و شان ندیده‏ام
 
از کوى دوست آمده‏ام تا به کوى دوست
 در راه کعبه خار مغیلان ندیده‏ام
با سامرى بگوى که این گاو بى‏شعور
 گوساله‏تر زمردم نادان ندیده‏ام
نازم مقام آدم خاکى نژاد را
 صورتگرى چو خالق سبحان ندیده‏ام
گر مرد این درى به درآ کاندرین سراى
 من سال‏هاست حاجب و دربان ندیده‏ام
ساقى گرفت عهد به پاى خم غدیر
 غیر از قلیل بر سر پیمان ندیده‏ام
ساعى سرود چند کلامى براى پند
 شیرین‏تر از نصیحت لقمان ندیده‏ام
 
رحیمى که بساتین قلوب مقرّبان درگاه را به دستیارىِ «قَلْبُ المُؤْمِنِ بَیْنَ إصْبَعَیْنِ مِنْ أَصابِعِ الرَّحمن»  به اشجار  أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ   مُخْضر ورَیّان نمود. غفورى که از گلزارِ  لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ   گل‏هاى  إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً   رویانید . مهربانى که در بهارستان  لاَ تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ   زواهر  یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ   برویانده . بى‏مانندى که ادراک از سیاحت بیداى معرفتش «ما عَرَفْناکَ حَقّ مَعْرِفَتِک» گویان که پویندگان دانش به پیمودن صحراى کمالش در وادىِ  لاَ عِلْمَ لَنَا اِلاّ مَا عَلَّمْتَنَا 
پویان «لا أُحْصى ثَناءَ عَلَیْکَ أَنْتَ کَما أَثْنَیْتَ عَلى نَفْسِکَ» . منعمى که بلبل زبان و طوطى بیان در شاخسار نعماء و شکرستان آلاء او أبکم إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا   .قادرى که خرد خرده‏دان و عقل دوربین در تماشاى گلستان صنایع و بوستان بدایع او حیران  وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ   . خداوندى که جمیع موجودات به زبان بى‏زبانى اداى ثناى بى‏منتهاى او نموده‏اند و به قدم عجز و ناتوانى سپاس بى‏قیاس او پیموده‏اند . عندلیبان روضه ایجاد از هر غنچه کتابى خوانند و هر ورقى از اشجار امکان را
بابى دانند . اطفال چمن ممکنات همگى در تسبیح و تحمید و نو رسیدگان گلشن مکوّنات جملگى در تحلیل و تمجید . اگر سرو است در هوایش پا در گِل افتاده و اگر چنار است کف تضرّع گشاده و اگر صنوبر است به بندگیش قد کشیده و اگر بید است واله و مجنونش گردید و اگر ارغوان است زعشقش غرقه در خون و اگر تاک است به دارش سرنگون و اگر شمشاد است به خدمتش در قیام و اگر نخل است از ذکرش شیرین کام و اگر بنفشه است از غمش سوگوار و اگر لاله است زوردش داغدار و اگر
سنبل است پریشانیش از اوست ، اگر گل سورى است از مهرش سرخ روست ، اگر خاراست از گلزار آن نگار است و اگر نرگس است بیمار آن دلدار است ، اگر سوسن است حمد او گوید و اگر سمن است راه تسبیح او جوید   وَإِن مِن شَىْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ   .
 
روز آن است که ما خویش بر آن یار زنیم
 نظرى سیر بر آن روى چو گلنار زنیم
مشترى‏وار سر زلف مه خود گیریم
 فتنه و غلغله اندر همه بازار زنیم
اندر افتیم در آن گلشن چون باد صبا
 همه بر جیب گل و جعد سمن‏زار زنیم
 
نفسى کوزه زنیم و نفسى کاسه خوریم
 تا سبووار همه بر هم و خمّار زنیم
تا به کى نامه بخوانیم گه جام رسید
 نامه را یک نفسى در سر دستار زنیم
خاک زر مى‏شود اندر کف اخوان صفا
 خاک در دیده این عالم غدّار زنیم
پاره پاره شود و زنده شود چون کُه طور
 گر زبرق دل خود بر کُه کهسار زنیم

 

برگرفته از کتاب عرفان اسلامی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد