راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

راهیان ولایت معرفت سرا(علوی)

تشریحی ...عرفان فی الله علوی

محل دفن و جریان به خاک سپردن امام علی(ع)

محل دفن و جریان به خاک سپردن امام علی(ع)
ارسال صفحه برای دوستان اظهار نظر امتیاز به صفحه چاپ


 
   ● نویسنده: سید خلیل - شاکری

ارسال کننده: سید خلیل  سید خلیل شاکری(شاکر سردرود)

منبع: سایت - باشگاه اندیشه - تاریخ شمسی نشر 21/8/1389 - به نقل از mobtaker.iranblog.com


 
 
خبرى است که عباد بن یعقوب رواجنى از حیان بن على عنزى روایت کند که گفت: یکى از غلامان على علیه السّلام براى من حدیث کرد که چون هنگام مرگ أمیر المؤمنین علیه السّلام فرا رسید بحسن و حسین علیهما السّلام فرمود: آنگاه که من از دنیا رفتم، مرا بر تابوتى حمل کنید و از خانه بیرون برید، و شما دنبال تابوت را بگیرید زیرا که جلوى آن برداشته شود، و (دیگران) رنج برداشتن جلوى آن را از گردن شما کفایت کنند، سپس جنازه مرا بغریین (که نام همین زمینى است که اکنون قبر مطهر آن حضرت در آن واقع است، و برخى گفته‏اند نام دو عمارت و بنا بود که در نجف قرار داشته است) ببرید، در آنجا سنگ سفید درخشانى خواهید دید همان جا را بکنید (و حفر کنید) و در آنجا لوحى مى‏بینید، پس مرا در همان مکان بخاک بسپارید.
گوید: همین که آن حضرت از دنیا رفت جنازه‏اش را برداشتیم و از خانه بیرون بردیم (و چنانچه فرموده بود) ما دنبال تابوت را گرفته بودیم و جلوش خود برداشته شده بود، و ما صدائى آهسته چون کشیدن درختى بر زمین مى‏شنیدیم تا بغریین رسیدیم، در آنجا سنگ سفیدى دیدیم که درخشندگى داشت، آنجا را کندیم لوحى دیدیم بر آن نوشته بود: این جایى است که نوح براى على بن ابى طالب علیه السّلام ذخیره کرده، پس ما آن حضرت را در آن مکان دفن کرده برگشتیم، و از این بزرگداشت و اکرام خداوند نسبت بأمیر المؤمنین خورسند بودیم، پس جمعى از شیعیان که بنماز بر جنازه آن حضرت نرسیده بودند، و ما جریانى را که دیده بودیم و اکرامى که خداى عز و جل نسبت بأمیر المؤمنین علیه السّلام فرموده بود براى آنها باز گفتیم، آنها گفتند: ما هم دوست داریم آنچه را شما در باره آن بزرگوار دیده‏اید ما نیز بچشم خود ببینیم، بآنها گفتیم: طبق سفارش و وصیت خود آن حضرت جاى قبر پنهان شده، آنها (باین سخن توجه نکردند) بدان سو رفتند و بازگشتند، و گفتند: ما آنجا را کندیم و چیزى نیافتیم. محمد بن عماره از پدرش از جابر بن یزید الجعفى حدیث کند که گفت: از حضرت باقر محمد بن‏على علیهما السّلام پرسیدم: أمیر المؤمنین علیه السّلام در کجا دفن شد؟ فرمود: در ناحیه غریین پیش از سپیده دم بخاک سپرده شد، و حسن و حسین و محمد (حنفیه) فرزندان آن حضرت، و عبد اللَّه بن جعفر (برادرزاده‏اش، این چهار تن) وارد قبرش شدند (و جنازه را در قبر گذاردند). و یعقوب بن یزید (بسند خود) روایت کند که بحسین بن على علیهما السّلام عرض شد: که شما أمیر المؤمنین را در کجا بخاک سپردید؟
فرمود: شبانه او را برداشتیم: و از سوى مسجد اشعث او را بردیم تا رسیدیم بپشت کوفه در کنار غریین و در آنجا او را دفن کردیم. و محمد بن زکریا (بسندش) از عبد اللَّه بن حازم حدیث کند که گفت: روزى با هارون الرشید براى شکار از کوفه بیرون رفتیم، پس بناحیه غریین و ثویه (که جایى است پشت کوفه و قبر أبو موسى اشعرى در آنجا است) رسیدیم، آهوانى را در آنجا دیدیم، پس بازها و سگها (ى شکارى) را بطرف آنها رها کردیم، آنها ساعتى براى شکار آهوان دست و پا کردند (ولى نتوانستند آنها را شکار کنند) پس آن آهوان به تپه (که در آنجا بود) پناه بردند و بالاى همان تپه ایستادند، (ناگهان دیدیم) بازها در کنارى از آن تپه فرود آمدند و سگهاى شکارى بازگشتند، هارون از این جریان در شگفت شد، سپس آهوان از تپه بزیر آمدند بازها بطرف آنها پرواز کردند و سگها نیز بسوى آنها دویدند، آهوان (که که این جریان را دیدند) دوباره بآن تپه (پناه بردند بآنجا) رفتند، بازها و سگها نیز (آنها را رها ساخته) بجاى خود بازگشتند، و تا سه مرتبه این جریان تکرار شد، هارون الرشید گفت: بشتاب بروید و هر که (در این اطراف) یافتید او را نزد من بیاورید (زیرا چنین مینماید که این زمین مقدسى است و اسرارى در آن نهفته است.
گوید: ما بجستجو در آن اطراف پرداختیم، ) پیر مردى از قبیله‏بنى اسد یافتیم، و او را نزد هارون آوردیم، هارون بوى گفت: مرا آگاه کن که این تپه چیست؟ پیر مرد گفت: اگر امانم دهى ترا آگاه سازم، هارون گفت: عهد و پیمان خدا براى تو است (و من با خدا عهد کنم) که ترا از جایگاهت بیرون نکنم و آزارت ندهم؟ پیر مرد گفت: پدرم از پدرانش براى من حدیث کرده که آنها گفته‏اند: در این تپه قبر على بن ابى طالب علیه السّلام است، و خداى تعالى آنجا را حرم امن قرار داده، و هیچ چیزى بدان جا پناه نبرد جز اینکه ایمن شود، پس هارون پیاده شد و آبى خواسته وضوء گرفت و نزد آن تپه نماز خواند، و خود را بخاک آن مالید و گریست، پس برگشتیم. محمد بن عایشه (یکى از راویان حدیث) گوید: من این داستان را (از عبد اللَّه بن حازم شنیدم ولى) نتوانستم بپذیرم و دلم آن را بخود راه نمیداد، تا اینکه چند روزى گذشت و من براى بجا آوردن حج بمکه رفتم، در آنجا یاسر: زین بان (نگهبانان زین، یا سازنده زین) هارون را دیدار کردم، و شیوه‏اش چنین بود که چون از طواف فارغ میشدیم مى‏آمد و با ما مى‏نشست، پس (روزى یاسر از این در و آن در) سخن بمیان آورد تا اینکه گفت: شبى از شبها در سفرى که همراه هارون از مکه برمیگشتیم و بکوفه رسیده بودیم، هارون بمن گفت: اى یاسر بعیسى بن جعفر (که یکى از بنى عباس بود) بگو: سوار شود (و براى رفتن آماده شود) پس هر دو سوار شدند و من نیز با آن دو سوار شدم (و براه افتادیم) تا رسیدیم بغریین (جایى که قبر على علیه السّلام در آنجا بود) پس عیسى بن جعفر بزیر آمد و خوابید، اما هارون الرشید به تپه‏اى برآمد و نماز خواند و هر دو رکعت نمازى که خواند دعا کرد و گریست و روى آن تپه میغلطید، (و خود را بخاک آن میمالید)
سپس می گفت: اى پسر عمو بخدا سوگند من فضیلت و برترى و پیشى تو را در اسلام میدانم، و بخدا ببرکت (همین سوابق درخشان و کوششهاى فراوان) تو است که من باین مقام رسیده‏ام و بر تخت سلطنت نشسته‏ام، و تو آنچنانى که گفتم، لکن فرزندان تو مرا آزار دهند و بر من خروج کنند، (این کلمات را میگفت) سپس برمیخاست و دوباره نماز میخواند وهمین کلمات را تکرار میکرد و دعا میخواند و میگریست، تا اینکه هنگام سحر شد، پس بمن گفت: اى یاسر عیسى را بلند کن، من او را بلند کردم، پس باو گفت: اى عیسى برخیز و نزد قبر پسر عمویت نماز بخوان، عیسى گفت: این کدامیک از پسر عموهاى من است؟ گفت این قبر على بن ابى طالب است، پس عیسى وضوء گرفت و ایستاد بنماز، و هر دو مشغول نماز بودند تا اینکه سپیده دمید، من گفتم: یا أمیر المؤمنین صبح است، پس سوار شدیم و بکوفه برگشتیم.

منابع:
ارشاد- ترجمه رسولى محلاتى، ج‏1، ص: 22.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد